🍂 ویدئو و تلویزیون را که به آسایشگاه آوردند، هفت هشت سرباز با سونده و کابل جلوی بچه ها که روبه روی تلویزیون نشسته بودند، می ایستادند و هفت هشت نفر هم پشت سر بچه ها. اگر می دیدند کسی نگاهش به صفحه تلویزیون نیست و به جای دیگری نگاه می کند سونده و کابل را از همان جا که ایستاده بودند، پرت می کردند به طرفش.
اولین فیلمی که پخش کردند، «محمد رسول الله (ص) بود، بعد فیلم عمر مختار» و بعد، فیلم «قادسیه). موضوع فیلم اخير، ماجرای فتح ایران به دست مسلمانان بود و اینکه ایرانیها آتش پرست بودند و مسلمانان به ایران رفتند و آنها را وادار کردند به اسلام بگروند. بعد هم با سرافرازی، صدام را سردار قادسیه معرفی می کردند و می گفتند، جنگ ما با شما، همان جنگ صدر اسلام است، ما مسلمان هستیم و شما مجوس و آتش پرست هستید و مستحق مجازات.» خوب تا اینجا ما با دیدن فیلم ها مشکلی نداشتیم و خیلی هم لذت میبردیم.
یک شب غافلگیرمان کردند، فهمیدیم فیلم سلطان قلبها را به کارگردانی محمدعلی فردین، در سال ۱۳۴۷ یکی از مطرح ترین فیلم های سینمای ایران بود پخش کردند. عراقی ها علاقه زیادی به یکی از هنرپیشه های زن این فیلم داشتند. صحنه هایی که او می آمد، اینها از سر و کول هم بالا می رفتند و لودگی می کردند و می خندیدند. آن موقع تقريبا حواسشان از ما پرت می شد که داریم نگاه می کنیم یا نه. اما امان از وقتی که می دیدند کسی به صفحه تلویزیون نگاه نمی کند، یکدفعه مثل گرگ، دو سه نفری از روی سر و کله بچه ها به طرفش حمله می کردند، زیر بغلش را می گرفتند و می بردندش بیرون، صورتش را می چسباندند به میله های پنجره که ما از داخل ببینیم و با کابل می افتادند به جانش. آن قدر می زدنش که سیاه و کبود میشد و بیچاره از هوش می رفت. عمدا او را به میله های پنجره می چسباندند و می زدند تا ببینیم و برایمان درس عبرت شود.
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 سمفونی خرمشهر - مجید انتظامی
@defae_moghadas
🍂
🔻 روایت #سردار_سیاف
معاون طرح و عملیات قرارگاه قدس
در عملیات #بیت_المقدس
#قسمت_هشتم
🔅 بعد از عملیات فتح المبین به دستور #آقا_محسن مرخصی ها لغو شد و همه آماده اجرای عملیات بیت المقدس شدند. ۱۰ اردیبهشت عملیات بیت المقدس (کربلای ۳) اجرا شد و تا ظهر ۳ خرداد ادامه پیدا کرد.
🔅 روز سوم وقتی قرارگاه مرکزی کربلا خبر ورود نیروهای مان به خرمشهر را اعلام کرد، این خبر مثل بمب در ایران و جهان منفجر شد. چه قدر این خبر غرورآفرین و شیرین بود.
یادش بخیر...
خاطره حس غروری که این خبر و این کار رزمنده ها در بین همه آحاد مردم و جامعه ایجاد کرد هنوزم که هنوز است در دل ها زنده است.
آن روز وقتی ما به اسکله گمرک خرمشهر رسیدیم با یک صحنه دیدنی مواجه شدیم. زمین گمرک خرمشهر خیلی بزرگ است. شاید با ماشین هم نشود کل آن را به راحتی طی کرد.
ما دیدیم این زمین پر شده از کلاه خود و حمایل و تجهیزات عراقی ها که همه را رها کرده بودند و فوج فوج در حال اسیر شدن بودند. یک رزمنده ۱۲ ساله سوار کول یکی از آن ها شده گوشش را گرفته و دارد آن ها را جابجا می کند.
🔅 خب عراقی ها روحیه شان را از دست داده بودند. چرا؟
در ثامن الائمه و با آزادسازی آبادان یک مرتبه خراب شدند؛
در طریق القدس یک بار دیگر مواضع شان را از دست دادند؛
در فتح المبین هم ۲۵۰۰ کیلومتر دیگر
و حالا در بیت المقدس ایرانی ها به خرمشهر رسیده اند و تمام مناطقی را که عراق به دست گرفته ایرانی ها از دست شان خارج کرده است؛ آن هم در مدت زمان ۹ ماه!
🔅 عراقی ها معنای این خیز و حرکت ایرانی ها را خوب فهمیدند. اصلا بعد از این عملیات یکی از مقامات آمریکایی به عراقی ها گفته بود ما از شما انتظار نداریم اهواز را حفظ کنید؛ شما هنر کنید بغدادتان را حفظ کنید! این ایرانی که راه افتاده است، اگر مهارش نکنیم معلوم نیست از کجا سر در بیاورد...
لذا اصلا بعد از این عملیات اسرائیلی ها و آمریکایی ها وارد عمل شدند. اگر تا آن روز پشت پرده بودند حالا دیگر مستقیما به عراقی ها امکانات و تجهیزات می دادند. ما در جریان عملیات های والفجر مقدماتی، خیبر، بدر، والفجر ۸ و کربلای ۵ تجهیزاتی از عراقی ها به دست آوردیم که با قبل از عملیات بیت المقدس تفاوت داشت.
🔅 در اصول نظامی شما وقتی می خواهید به جایی حمله کنید باید توان تان ۳ به ۱ باشد. یکی از دیگر شاهکار های این عملیات این بود که ما ۱ به ۳ به عراقی ها زدیم!
🔅 این که حضرت امام(ره) فرمودند خرمشهر را خدا آزاد کرد دلیلش همین است. واقعا کار خدا بود. ما خودمان این اختلاف نیرو را نمی دانستیم و بعد از عملیات متوجه آن شدیم...
#ادامه_دارد
#روایت_احمد
#عملیات_بیت_المقدس
#آزاد_سازی_خرمشهر
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻بازتاب رسانه ای جهان
در خصوص فتح خرمشهر
آزادسازی خرمشهر نقطه عطفی در تاریخ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود، و بعد از گذشت قریب به چهار دهه هنوز میتوان دربارهاش گفت و نوشت.
🔅 رادیو دولتی انگلیس که در شامگاه نهم اردیبهشت ۱۳۶۱ اعلام کرد «چنانچه ایرانیان درصدد بازپس گرفتن خرمشهر برآیند، سختترین «گردو» را برای شکستن برگزیدهاند» سرانجام طی گفتاری در روز پنجم خردادماه سال ۶۱ یعنی دو روز پس از آزادسازی خرمشهر توسط رزمندگان اسلام اعلام میکند: «از زمانی که خبرنگاران غربی از نیروهای عراقی در خرمشهر دیدن کرده و از روحیه خوب آنها گزارش دادهاند، بیش از سه یا چهار روز نمیگذرد که ناگهان همه شهر از دست عراقیها بیرون کشیده شد.»
🔅خبرگزاری رسمی «عراق-آی. ان» طی یک اطلاعیه کوتاه ضمن آنکه از خرمشهر با عنوان «بندر خرمشهر» نام میبرد، اعلام میکند: «سخنگوی ارتش عراق اعلام کرده است بندر خرمشهر را ترک کرده و تا مرزهای بینالمللی عقبنشینی کردهاند». این خبرگزاری میافزاید که عقبنشینی نیروهای عراقی، از روز یکشنبه اول خرداد ۱۳۶۱ آغاز شده است.
🔅 خبرگزاری آمریکایی «یونایتدپرس» در ساعت ۲۲ دقیقه بامداد چهارم خرداد، در گزارش ارسالی خود از بیروت، سربازان عراقی را در حال فرار توصیف میکند و مینویسد: «سربازان در حال فرار عراق، مشغول گریختن از خرمشهر و مناطق اشغالی هستند.»
🔅رادیو دولتی «صدای آمریکا» پس از پنج شبانهروز سکوت و امتناع از انعکاس خبر فتح خرمشهر توسط نیروهای ایران، سرانجام در «گزارش ویژه» هشتم خردادماه سال ۱۳۶۱ خود عنوان میکند: «با وجود مشکلات تدارکاتی، ناآرامیهای ناشی از انقلاب و کاهش تدریجی قدرت عملیات نیروهای هوایی ایران، ماشین نظامی ایران بهگونهای اعجابآور عمل کرد.»
🔅روزنامه «گاردین» چاپ انگلستان درباره سقوط فتح خرمشهر مینویسد: «سقوط خرمشهر یعنی سقوط آخرین و مهمترین افتخار جنگی عراق که ایرانیها با بازپس گرفتن آن، این برگ برنده را که بهوسیله آن عراق میکوشید ایران را به پای میز مذاکره بکشاند، از دست بغداد ربودند».
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 6⃣9⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
یکی دو بار باران خوزستان رو دیده بودم ، اما این دفعه زورِ باران خیلی زیاد بود . هوا تاریک بود و دانه های درشت باران مثل شلاق به تن و بدنم می خورد . چپیدم تو سنگر . هنوز جا گیر نشده بودم که از بیرون من و چراغعلی رو صدا کردند ، به زور چراغ جون رو بیدار کردم و خودم زدم بیرون . ای داد و بیداد ، نوبت نگهبانی ما شده بود . چراغ جانِ.خواب آلو هم خودش رو رسوند به من و دو تایی رفتیم بالای خاکریز و نشستیم زیر باران . اسلحه ها انداختیم رو شونه و نارنجک ها رو هم ریختیم توی جعبه مهمات و روی جعبه نشستیم . خط ساکتِ ساکت بود . معلوم بود عراقی ها هم حال و حوصله تیر اندازی ندارند . در عرض چند دقیقه شدیم موش آب کشیده . بدبختی این بود که هر قدمی که با پوتین بر می داشتیم یه من گل به پوتینت می چسبید . لامصب مثل سیریش بود . نیم ساعتی گذشت . نه کسی به ما سر زد نه خبری از قطعی باران بود . دل دل می کردم که به چراغعلی بگم بیا برگردیم تو سنگر استراحت که دیدم یکی داره با زحمت میاد به طرف ما . یه چیزی رو تنش بود که قیافه اش رو نمی شد ببینی . به زور خودش رو رسوند به ما . بحرالعلوم بود . وقتی دید ما دو تا سر تا پا خیس شدیم گفت برگردید توی سنگر . فعلا نیازی به نگهبانی نیست . دو تایی راه افتادیم سمت پایین خاکریز ، اما چه پایین آمدنی ! وقتی رسیدیم به سنگر استراحت ، با بد صحنه ای روبرو شدیم . آب باران مثل دوش حمام از سوراخ سمبه های سقف پایین می ریخت . رفقای همسنگر هم مثل ننه مرده ها روی پتو های خیس شده نشسته بودند . نانهای سفره خیس ، لباس ها خیس ، توی این هیر و ویر چراغ خان فلوتش را بیرون آورد و شروع کرد به نواختن . لری خواند و نی زد. من دیدم اگه همینطوری پیش بره باید یه دستمال در بیاریم و اشک ها را پاک کنیم . شروع کردم به شوخی کردن با بچهها . یکی دو تا زدم به کله چراغعلی و محمود هم من رو هول داد .. ولو شدم روی پتوی خیس . من هم نامردی نکردم ، لنگ محمود را گرفتم و کشیدم . محمود هم از قصد خودش رو انداخت رو چراغعلی . قهقه می زدیم و تو سر و کله هم می نواختیم . شدت باران کم شده بود. اما زمین و زمان گل مال بود . پتو های خیس گِلی . لباس های ما همه گِلی و خیس . اون روز بگی نگی از خوش ترین روز های ماموریت من شد . با فرو کش کردن باران ، تازه مشکلات خودنمایی کرد . چه جوری باید خودمون رو خشک کنیم . سنگر رو چی کارش کنیم ؟ اصلا چه جوری نگهبانی بدیم ؟ قطعا سنگر نگهبانی وضعش بدتر از سنگر استراحت بود . تا ظهر در کش و قوس مرتب کردن داخل سنگر بودیم . قرار شد همه ما را برگردانند مقر . بچه های قدیمی آمدند جای ما و ما برگشتیم . شب که شد ما را صدا کردند برای خالی کردن مهمات . خسته و کوفته بار های سنگین و جعبه مهمات ها را خالی کردیم . دیگه نایی برای ما نمانده بود . با خستگی زیاد رفتیم برای استراحت . هنوز چشمانم گرم نشده بود که با صدای وحشتناکِ اصابت خمپاره یا توپ از جا پریدم .
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 6⃣5⃣
خاطرات مهدی طحانیان
بعد از هر فیلم ما را سرزنش می کردند: «بله این فیلم ها توی مملکت شما ساخته شده، چطور خودتان از دیدنش اکراه دارید؟! این مسلمانی شماهاست، نه اینکه به ما نشان می دهید!» و آن فسادهای زمان شاه را به رخ ما می کشیدند.
مدت کمی این وضعیت دوام آورد تا اینکه با مقاومت بچه ها، غائله ختم شد. عراقی ها داخل یکی از آسایشگاه ها تلویزیون گذاشتند و گفتند: «هر کس دوست دارد تلویزیون ببیند در این آسایشگاه جمع بشود.» کم کم طوری شد که بچه های این آسایشگاه از کل اردوگاه جدا شدند. حتی ساعت آزادباش آنها با ما فرق داشت. چون پیش می آمد با هم درگیر شویم و کار به زد و خورد بکشد. بین آنها عدهای جاسوس بود که اخبار اردوگاه را به گوش عراقیها میرساندند. مسئولان آسایشگاه هم بیکار نمی نشستند و برنامه های متفاوت ورزشی، دعا، توضیح احکام و نقل داستان های قرآنی، شب های مشاعره، اجرای مسابقات دسته جمعی، اطلاعات عمومی، تئاتر و پانتومیم برای بچه ها ترتیب می دادند. این برنامه ها مخفی انجام می شد. جلوی پنجره ها نگهبان می گذاشتیم تا آمد و رفت عراقی ها را زیر نظر داشته باشد.
👇👇👇