عاشقی چیست
به جان بندهٔ جانان بودن
گر لبش جان طلبد
دادن و خندان بودن
#همام_تبریزی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 روایت #سردار_سیاف
معاون طرح و عملیات قرارگاه قدس
در عملیات بیت المقدس
#قسمت_نهم
🔅 جریانات پشتیبانی کننده از عراق در جریان جنگ تحمیلی ابتدا فکر کردند به خاطر ۳ به ۱ بودن امکانات و تجهیزات عراقی ها، از پس ایران بربیایند اما وقتی دیدند ایرانی ها توانستند کمتر از یکسال خودشان را بسیج کنند و مناطقی را که از دست داده بودند پس بگیرند تازه فهمیدند چه کرده اند!
🔅 اوج هنرنمایی ایرانی ها از لحاظ تاکتیکی این بود که توانستیم این آرایش نظامی را به نیروی های مان بدهیم.
هنرنمایی سپاه این بود که سازمانی که برای اقدامات نظامی تشکیل نشده بود را به چنین سازمان رزمی برسانیم. اصلا شما به عنوان ما نگاه کنید. 《سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، چنین اسمی قرار نبود نظامی بشود ولی آن روز وقتی ماموریت پاسداریش حفظ نظام علیه اقدامات نظامی ارتش بعث عراق شد، می بینید چگونه خودش را به روز کرد و در نبرد با ارتش تا دندان مسلح عراق چگونه پیروز شد.
🔅 شما مهر سال ۵۹ اگر سوال می کردید حسن باقری را میشناسید اصلا کسی چنین اسمی را تا آن روز نشنیده بود. اصلا اسمش غلامحسین افشردی است. اسمش را هم عوض کرد. شما اگر می پرسیدید رحیم صفوی، حسین خرازی، احمد کاظمی؛ اصلا کسی چنین اسم هایی را نمی شناخت اما بعد از این عملیات دیگر همه با اسم هایی چون محسن رضایی، علی شمخانی، رحیم صفوی، غلامعلی رشید، عزیز جععفری، مصطفی ردانی، حسین خرازی، مرتضی قربانی، احمد کاظمی و خیلی اسم های بزرگ دیگری آشنا هستید.
🔅 حالا نکته بسیار جالب بعدی این است؛ آن اسامی که نام بردم دانش آموخته دانشگاه های نظامی دنیا بودند؟ رییس احزاب خاصی بودند؟ دانشجوی دکترا رشته خاصی بودند؟
اصلا سن و سال شان به این بازی ها قد نمی داد!
🔅 همه این ها را این جنگ، این دفاع مقدس تبدیل کرد به چنین اسطوره هایی که امروز یکی از آن اسطوره ها سرلشکر قاسم سلیمانی است.
سرلشکر رحیم صفوی است. سرلشکر عزیز جعفری است. سرلشکر علی شمخانی است. سرلشکر محسن رضایی است. سرلشکر مصطفی ایزدی است.
مجموعه این تدابیر و مجموعه این خوش فکری هایی که در عملیات های شاخص دوران دفاع مقدس رقم خورد آن ها را به چنین القابی رساند.
🔅 بعد از این جنگ دیگر فهمیدند نمی توانند با این جماعت ایرانی بدین شکل سر شاخ شوند. فهمیدند از پس این مدل فکری بر نمی آیند.
✅ حالا سوال اصلی؛
چرا بعد از فتح خرمشهر جنگ تمام نشد؟...
#ادامه_دارد
#روایت_احمد
#عملیات_بیت_المقدس
#آزاد_سازی_خرمشهر
@defae_moghadas
🍂
❣ شرح مجاهدت های سردار شهید حاج حمید رمضانی
هم اینک
در کانل شهدای حماسه جنوب👇
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
🍂 اقتدار یعنی
در خرمشهر کمر همت ببندی
بر عرشه کشتی انگلیس
پوتین محکم کنی
در آبهای جهان جولان دهی
و بر عرشه ناو آمریکا قدم بزنی
ان شاءالله
با #امام_خامنه_ای تا #ظهور
🍂
🍂خاطرهای از رهبر انقلاب
فتح خرمشهر
🔻وقتی جوانان ما خرّمشهر را پس گرفته بودند، اوایل ریاست جمهوری بنده بود. یک هیأت جهانی به ایران آمد و رئیس آن به من گفت: امروز در دنیا وضع شما با یک سال پیش، از زمین تا آسمان تفاوت کرده است...
او راست می گفت. دنیا باور نمیکرد جوانان ما، بسیجیان ما، سپاه نورسِ ما و ارتش ضربه دیده ما بتوانند خرّمشهر را با آن همه استحکاماتی که دشمن و پشتیبانانش درست کرده بودند، پس بگیرند.
این کار را جوانان ما کردند؛ آنهم نه با تجهیزات پیشرفته و نه با پشتیبانی های اطّلاعاتی؛ بلکه با قدرت اراده و فکر و هوشمندی و با جوانی کارساز
. ۸۲/۰۶/۲۶
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 7⃣5⃣
خاطرات مهدی طحانیان
عامل همدلی بین بچه ها مسائل اعتقادی، قرآن، دعا و نماز بود و بعد از این ها سرگرمی ها. اگر عراقی ها پنج دقیقه صحبت می کردند چهار دقیقه آن به این میگذشت که چه چیزهایی ممنوع است. آنها دنیایی از ممنوعات برای ما به وجود آورده بودند. هر اسیری این ممنوعیت ها را زیر پا میگذاشت با جانش بازی می کرد و عراقی ها رحم و شفقت نداشتند.
اما در این دنیای ممنوعی که عراقی ها برایمان درست کرده بودند، چیزهایی وجود داشت که تا پای جان می ایستادیم و حاضر نبودیم آنها را کنار بگذاریم؛ نماز و دعا برای ما تنها سلاح مؤثر در مقابل تنهایی، اضطراب و رها شدن از رنج اسارت بود. اگر در حفظ اعتقاداتمان کوتاه می آمدیم دیگر هیچ چیز برای مقاومت و سر پا ایستادن نداشتیم و عراقی ها این را فهمیده بودند، به همین دلیل سر مسائل اعتقادی ما را اذیت و آزار می کردند و رنجمان میدادند.
بارها شاهد بودم در صف نماز جماعتمان عراقی ها با سونده، آهن پاره، چوب و هر چه دم دستشان بود به طرفمان هجوم می آوردند و بچه ها را بی محابا کتک می زدند، سر بچه ها میشکست و دست و پایشان زخمی می شد. گاهی کف آسایشگاه خونی می شد. اما از نماز جماعت و خواندن دعای توسل و کمیل دست برنمیداشتیم.
👇👇👇
🍂 بارها در طول اسارت آرزو می کردیم ای کاش اسیر اسرائیلی ها بودیم چون اگر آنها این رفتار را با ما می کردند مسلمان نبودند، درد ما این بود که بعثی ها خودشان را از ما مسلمان تر و نماز خوان تر می دانستند و جنگشان با ما را با جنگ قادسبه قیاس می کردند. و بعد از نماز، قرآن و دعا اصلی ترین کاری که وقتمان را با آن می گذراندیم تا خودمان را از فضای اسارت و افکار ناراحت کننده ای که ممکن بود به ذهنمان هجوم بیاورد جدا کنیم، کارهای هنری و سرگرم کنندهای بود که برای خودمان ابداع کرده بودیم، آن هم با حداقل امکانات.
در محوطه گاهی سنگهایی پیدا می شد که مناسب تراشیدن بود. یک راهروی بزرگ سیمانی داشتیم، می دیدم بچه ها یک تکه سنگ را زیر پایشان با همان دمپایی ها آن قدر می سابیدند تا صیقلی می شد. بعد با آب آن را می شستند و با تیغ، با تکه های جداشده از سیم خاردار، سنگ را می تراشیدند. روی سنگها که بیشتر شکل قلب داشت، معمولا نام الله، پدر، مادر و دوستان کنده می شد و نقوشی در اطراف اسم حک می کردند و آن را به مناسبت تولد یکدیگر به هم هدیه می دادند. این هدایا باعث خوشحالی و مهر و محبت بین بچه ها بود. بعضی ها هم این سنگ ها را همراه نامه می فرستادند ایران.
مشغولیت دیگری که بین بچه ها رایج بود، گلدوزی بود. به ما سوزن و نخ سیاه برای دوختن لباس هایمان می دادند اما پارچه و نخ گلدوزی نمیدادند. بچه ها از اضافی پایین دشداشه هایشان که سفید بود تکه هایی از پارچه را جدا می کردند و کسانی که خوش خط و نقاش بودند روی پارچه گل و بوته، قلب و اسامی مقدس می نوشتند و بعد از گلدوزی از آنها به عنوان جانماز و یا برای هدیه دادن استفاده می کردند.
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂