eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 بارها در طول اسارت آرزو می کردیم ای کاش اسیر اسرائیلی ها بودیم چون اگر آنها این رفتار را با ما می کردند مسلمان نبودند، درد ما این بود که بعثی ها خودشان را از ما مسلمان تر و نماز خوان تر می دانستند و جنگ‌شان با ما را با جنگ قادسبه قیاس می کردند. و بعد از نماز، قرآن و دعا اصلی ترین کاری که وقتمان را با آن می گذراندیم تا خودمان را از فضای اسارت و افکار ناراحت کننده ای که ممکن بود به ذهنمان هجوم بیاورد جدا کنیم، کارهای هنری و سرگرم کننده‌ای بود که برای خودمان ابداع کرده بودیم، آن هم با حداقل امکانات. در محوطه گاهی سنگ‌هایی پیدا می شد که مناسب تراشیدن بود. یک راهروی بزرگ سیمانی داشتیم، می دیدم بچه ها یک تکه سنگ را زیر پایشان با همان دمپایی ها آن قدر می سابیدند تا صیقلی می شد. بعد با آب آن را می شستند و با تیغ، با تکه های جداشده‌ از سیم خاردار، سنگ را می تراشیدند. روی سنگها که بیشتر شکل قلب داشت، معمولا نام الله، پدر، مادر و دوستان کنده می شد و نقوشی در اطراف اسم حک می کردند و آن را به مناسبت تولد یکدیگر به هم هدیه می دادند. این هدایا باعث خوشحالی و مهر و محبت بین بچه ها بود. بعضی ها هم این سنگ ها را همراه نامه می فرستادند ایران. مشغولیت دیگری که بین بچه ها رایج بود، گلدوزی بود. به ما سوزن و نخ سیاه برای دوختن لباس هایمان می دادند اما پارچه و نخ گلدوزی نمی‌دادند. بچه ها از اضافی پایین دشداشه هایشان که سفید بود تکه هایی از پارچه را جدا می کردند و کسانی که خوش خط و نقاش بودند روی پارچه گل و بوته، قلب و اسامی مقدس می نوشتند و بعد از گلدوزی از آنها به عنوان جانماز و یا برای هدیه دادن استفاده می کردند. ادامه در قسمت بعد.. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 عجایب جهان افشای جزییاتی از شکنجه وحشیانه اسرای ایرانی توسط بعثی های عراقی @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روایت معاونت طرح و عملیات قرارگاه قدس در عملیات 🔻 پاسخ به یک سوال پر تکرار... 🔅 و اما چرا بعد از آزادسازی خرمشهر جنگ تمام نشد؟ 🔅 صدام در زمان بنی‌صدر باورش این بود ایران در داخل کشور درگیر اغتشاشات و درگیری های داخلی است. یعنی در مرزهای شرقی با بلوچ ها و افغان ها درگیر است. در شمال ترکمن صحرا، در خوزستان با خلق عرب، خلق مسلمان در کردستان و در داخل شهر ها هم گروه های درجه یک نهضت آزادی، جبهه ملی، توده و چریک های فدایی و منافقین و حالا ایران یک تیر خلاص می خواهد به اسم جنگ! اما امام(ره)، مرد استراتژیست ایران اجازه این کار را به آن ها نداد. آن ها بعد از فتح خرمشهر می‌خواستند یک استخوان لای زخم برای ایرانی ها باقی بگذارند. یعنی چه؟ یعنی برای پایان دادن به این جنگ قطعنامه ای صادر کنیم که هیچ بند و مفادی نداشته باشد. 🔅 یک سال بعد و پس از پایان عملیات خیبر پیشنهاد دادند یک قطعنامه ای بنویسیم و در آن به دو طرف جنگ بگوییم برگردید سر مرز های تان! بدون اشاره به هیچ محور سیاسی. 🔅 ما فهمیدیم شورای امنیت این قطعنامه ها را مکانیزمی برای خودشان طراحی کرده اند. یعنی ۵ کشور اَبرقدرت به اسم شورای امنیت سازوکاری طراحی کرده اند که هر وقت به نفع شان بود برای اسرائیلی ها رای صادر کنند، یه زمانی برای فلسطینی ها رای بدهند... 🔅 حضرت امام(ره) دست آن ها را خوانده بود. می دانست وقتی صدام جلوی چشم همه قطعنامه الجزایر را پاره می کند، باید آن را به طور محکمی سر جایش نشاند. باید بنویسند چه کسی جنگ را شروع کرد و چه کسی این همه خسارت به بار آورد. 🔅 من رشته ام روابط بین الملل است. آن زمان وقتی درس می خواندیم، دکتر معتضدزاده به ما می گفت وقتی هر کدام از قطعنامه هایی را که تا سال ۱۳۶۷ صادر کرده اند را می‌خوانیم نه میتوانیم بگوییم قطعنامه هست و نه میتوانیم بگوییم نیست. تنها نکته ای که دارد شماره های روی آن است! شما اهل تحقیق هستید. بروید در اینترنت جستجو کنید و همه قطعنامه هایی را که برای ما صادر کردند را بخوانید و ببینید محتوای آن ها چیست. به غیر از قطعنامه ۵۹۸ هیچ کدام اصلا لفظ جنگ ندارد! تا قبل از آن می نوشتند درگیری! زد و خُردهای مرزی! می گفتند اختلافات! اصلا اسم واژه جنگ را نمی آوردند. در حالی که این ها به مدت ۸ سال جنگی به راه انداختند که به اندازه دو جنگ جهانی اول و دوم زمان آن طول کشیده است. آن هم با این عمق و این خسارات. شما باید می بودید آن روزی که وارد شهر خرمشهر شدیم می دیدید چه بر سر این شهر آورده بودند. همه را صاف کرده بودند. می خواستند نقشه شهر را عوض کنند. حالا با یک توصیه بگوییم تمام؟! برویم خانه های مان و دوباره هر زمان هوس کردید برگردید؟؟؟ 🔅 باید بنویسید. باید بنویسید اشتباه کردید. باید بنویسید غلط کردید و دیگر از این غلط ها به سرتان نخواهد زد. از عواملی که دیگر هوس آمدن به سمت ما را نمی کند همین پافشاری رزمنده های ما به فرماندهی حضرت امام(ره) بود. 🔅 امروز هم حضرت آقا فرمودند فکرش را نکنید اگر آمدید و زدید برخواهید گشت! نه؛ مهمان ما خواهید بود تا جوابش را بگیرید. دوران بزن در رو تمام شده است. بزنید جوابش را محکم تر دریافت خواهید کرد. 🔅 لذا آن ها دیگر نخواهند آمد. آن ها ممکن است خیلی تجهیزات به روز و مدرن داشته باشند اما آن ها این بسیجی و مدل جنگیدن و فکر کردن را ندارند و دنیا پشت همین بسیجی گیر کرده است. پشت همین فرماندهی حضرت امام(ره) و امروز حضرت آقا(حفظه الله) گیر افتاده است فلذا ان شالله هیچ وقت نخواهید دید دیگر این سمت ها پیدای شان بشود... 💢 عزیزان گرامی؛ آن چه خواندید بخش هایی از سخنرانی سردار شهید حاج احمد سیاف زاده بود در خصوص انتقال مفاهیم دوران دفاع مقدس، که در روز سوم خرداد سال ۱۳۹۰ در دانشگاه آب و برق اهواز اجرا گردیده بود که به سمع و نظر شما عزیزان رسید. پایان @defae_moghadas 🍂
تو عجب تنگه عاشق کشی ای معبر عشق! که بجز کشته عاشق نکند از تو عبور @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 7⃣9⃣ خاطرات جبهه محمد ابراهیم بچه ها همه بیدار شده بودند . انگاری عراق داشت تلافی باران را سر ما در می آورد . دوباره چشم بر هم گذاشتم . اما دل شوره نگذاشت بخوابم . بلند شدم . تو فکر بچه های خط بودم . عراقی ها وحشی شده بودند . از بیرون صدای حرکت آمبولانس دلم را آشوب کرد... با حرکت آمبولانس زدم بیرون از آسایشگاه . یکی دو نفری هم بیخواب شده بودند . گاهی آدم از بس که خسته است ، خواب از سرش می پره . با بچه ها راه افتادیم بیرون ببینیم آمبلانس به کجا رفته ! عجب روز و شبی شد . اون از باران و این از آتش سنگین برادران مزدور عراقی ! به بچه ها گفتم بریم اتاق بیسیم ببینیم چه خبریه؟ محمود گفت من می رم . بالاخره با خوزستانی ها باید یه شادگانی حرف بزنه وگرنه تحویلش نمی گیرند! گفتم محمود جان برو زود خبر بگیر. مردیم از دلشوره. محمود رفت. دلِ ما هم برد! انگار تو دلم چنگ می زدند. چند دقیقه برای من یه ساعت طول کشید. محمود آمد بیرون و دستم رو گرفت و کشید . آرام گفت یکی از همشهری های تو مجروح شده . سنگرشون رو زدند داغان کردند. دلم هوری ریخت پایین . گفتم اسمش رو نگفتند؟ جانِ من راستش رو بگو .... ناجور مجروح شده؟ گفت بابا من چه می دونم ! دوتایی مجروح دادیم. یکی از بچه های لرستان و یکی هم تهرانی .... دیگه طاقت نیاوردم. رفتم تو اتاق بیسیم و به برادری که اپراتور بیسیم مادر بود گفتم آقا جان تو را به خدا بگو کی مجروح شده؟ بنده خدا هاج و واج من را نگاه کرد و گفت تو دیگه از کجا پیدات شد؟ گفتم بابا جان من از توی همین مقر پیدام شده ! من بهزادپور هستم . محمد ابراهیم. اعزامی از دبیرستان آیت الله سعیدی. با مدیر مدرسه مان آمدیم آبادان هم أموزش دیدیم. حالا فهمیدی غریبه نیستم یا بازم بگم! نگاهی از سرِ دلسوزی کرد و گفت برادر من باور کن من فقط می دونم بردنشون بیمارستان طالقانی . یه تهرانی و یه لرستانی. راستی مدیرتون هم همراهشونه. نگران نباش. جبهه است دیگه . یا شهید می دیم یا مجروح . فعلا تا عملیات نباشه ، اسیر نمی دیم . مگه غیر از اینه؟ حالا من یه گوشم به صدای بیسیم بود و یه گوشم به حرف های اون بنده خدا . دیدم بهتره برم بیرون و یه کم هوا بخورم... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
 جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 8⃣5⃣ خاطرات مهدی طحانیان ..حوله هایی داشتیم که رنگ وارنگ بود، بچه هایی که گلدوزی می کردند از این حوله هانخ می کشیدند و با این نخها، گلدوزی را رنگارنگ می کردند. گاهی عراقی ها به بهانه تفتیش می ریختند داخل اردوگاه و هر چه گلدوزی بود جمع می کردند و می بردند برای خودشان برای آنها عجیب بود که چطوری با دست خالی این همه هنر به خرج می دهیم. مشغولیت دیگر، درست کردن تسبیح بود. زمستان یک چراغ علاء الدین به هر آسایشگاه می دادند. تسبیح های گلی از خاک رس درست می شد. بچه ها خاک رس را خوب ورز می دادند، بعد زمان داخل باش، دانه های تسبیح را از این گل ورز داده شده درست می کردند. سپس دانه ها را با سوزن سوراخ می کردند و از داخل آنها سیم نازکی رد می کردند که از توری نصب شده جلوی پنجره ها بیرون کشیده بودند. این دانه ها را بعد از خشک شدن، به وسیله سیم داخل چراغ علاء الدین آویزان می کردند که بعد از مدتی حرارت دیدن کاملا سرخ می شد و به اصطلاح می پخت و حالت سفالی پیدا می کرد. وقتی دانه ها خنک می شد، سیم نازک توری را خارج می کردند و دانه ها را به نخ می کشیدند. بعضی تسبيحها حتی شیخک هم داشت و این ابتکار بچه ها زیبا بود. تا آن زمان فکر می کردم شیخک‌های سر تسبیح، یعنی قسمتی که از سیم های فلزی مسی رنگ درست شده است، در کارخانه ساخته می شود. اما بچه ها ترانس های سوخته مهتابی ها را در می آوردند و با سیم های حجیم و نازکی شیخک‌ها را درست می کردند که کاملا مثل مدل هایی بود که بیرون دیده بودم. 👇👇👇