🍂 بازکردن میدان موانع
باز کردن میدان موانع در بخش کوچکی از سیم های خار دار دشمن در روز روشن و در شرایط غیر عملیاتی با دشواری های بسیار همراه بود . رزمندگان تخریب که از قهرمانان و شگفتی سازان بی مانند جنگ بودند . این موانع را زیر آتش سنگین دشمن و در دل شب تاریک خنثی می کردند و از میان آن ها گذرگاه هایی احداث می کردند که معبر نامیده می شدند و محل عبور سایر رزمندگان به سمت نیروهای دشمن بود. عمق این موانع گاهی به صدها متر می رسید .
در چنین شرایطی وبا پشت سر گذاشتن این میادین وسیع مین و موانع ایذایی، نیروهای تخریب و گردان های عملیاتی خود را به دشمن می رساندند . ودر آن حالت تازه نبردهای اصلی با دشمن شروع می شد .
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻آیا می دانید که 👇👇👇
عملیات در محور شمال کرخه و غرب اهواز باعث در گیر شدن دو لشکر 5 مکانیزه و 6 زرهی عراق و جلب نظرات دشمن به این منطقه حساس شده و فکر می کرد که تک اصلی در همین منطقه است . و همین امر موجب شد تا سایر یگانها بتوانند بدون برخورد به یگانهای مدافع عراقی ، با استفاده از فرصت بدست آمده از عرض کارون گذشته و خود را به نوار مرزی برسند .
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 9⃣9⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
حرفهای آقا جواد حال ما را بهتر کرد . اصلا یه جوری شد که دلم خواست کاشکی من جای مجید بودم . نماز عصر هم خوانده شد و بعد هم نهار . حال جواد آقا هم کمی بهتر شده بود . رفتم پیشش . سوالم را شنید و جواب داد. پای مجید از بالای زانو قطع شده . دهدشتی هم ترکش به شکمش خورده . با شنیدن قطع شدن پای مجید دوباره اشکم راه افتاد . باورش برایم خیلی سخت بود . آقا جواد با دست اشک هایم را پاک کرد و گفت ابراهیم ، ما تازه اول راهیم . محکم باش . نبینم گریه کنی ها . فقط نگاهش کردم و به سختی گفتم چشم . اما با گفتن چشم اشکهایم سُر خورد آمد پایین . خودم را در آغوش آقا جواد دیدم و هر دوتایی گریه کردیم . نمی دونم تو گریه کردن برای امام حسین و اهل بیت و شهید چه رازی است که بعد از گریه آدم به آرامش خاصی می رسه . آرام شده بودم . بعد از ظهر همان روز به ما اعلام کردند امشب برمیگردیم همان محور قبلی . آماده باش دادند و گفتند خیلی سریع اگه حمامی ، نظافتی لازم است انجام دهیم . سریع رفتم حمام و به قول مادرم ، خودم رو گربه شور کردم .... لباس های تمیزم را تنم کردم و قبراق و سر حال با بقیه بچه ها به انتظار نشستیم برای رفتن به خط ....
همیشه قرار بر این بود که تو گرگ و میش هوا یا تاریکی جابجایی انجام بشه ولی این دفعه یه خورده زودتر انجام شد. سریع تویوتا ها آمدند و ما هم بی معطلی سوار شدیم. باز هم اکیپ خودمان . من ، محمود و چراغعلی پیش هم بودیم . دست به گردن هم انداخته بودیم و بال بال می زدیم بریم تو خط و تلافی مجید و کرمعلی رو بگیریم. نرسیده به خط ماشین ها ایستاندن و فوری پریدیم پایین . برادر بحرالعلوم منتظرمان بود . آقا جواد هم کنارش ایستاده بود . با دست اشاره کرد و با زبان گفت بچه ها پشت این خاکریز همگی بنشینید. نشستیم و سراپا گوش. برادر بحرالعلوم گفت برادران عزیز ما برنامه داریم . یعنی این برنامه از قبل برنامه ریزی شده بود اما با مجروحیت رفقای عزیز ما یه کم تغییر کرده . یعنی قوی تر شده. امشب بعد از نماز خواندن باید خوب و قبراق همگی توی سنگرهای خط آماده باشید برای یه حرکت منظم بر علیه خط عراقی ها . ما تمام زمینه ها رو از قبل آماده کردیم ... فشنگ و مهمات به قدر کافی توی سنگرها آماده شده و خشابهای زیادی دمِ دستتونه. اما نباید بدون دقت و الکی شلیک کنید . هم ادوات آماده است و برنامه داره و هم شما ها که روبروی دشمن هستید باید با هدایت فرمانده ها که توی خط منتظرتون هستند یه ضربه شستی به دشمن وارد کنید . باز هم می گم ، نباید کسی بدون کلاه آهنی بیرون بیاد. نباید سرتون رو از خاکریز بلند کنید . هر چی فرمانده ها گفتند مو به مو باید اجرا بشه . وقتی دستور شلیک داده شد....
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بنده حر توام، اذن بده یا امام!
عشق به پایان رسید ،
خون تو پایان نداشت
آنک پایان من،
در غزلی ناتمام
#علیرضا_قزوه
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 0⃣6⃣
خاطرات مهدی طحانیان
هوا به تدریج سردتر می شد و حمام رفتن برای ما سخت تر. آب دوشها به حدی سرد بود که نفسمان بند می آمد. بنابراین، باید به سرعت خودمان را می شستیم و زود میزدیم بیرون. خیلی ها هنگام اسارت مجروح شده بودند. وقتی می رفتند زیر دوش آب سرد تشنج می کردند و می افتادند زمین و بدنشان می لرزید. بچه هایی که تیر یا ترکش به استخوانشان خورده بود و زخم هایشان خوب شده بود، هیچ گوشتی روی آن را نپوشانده و گاه به صورت حفره زوی بدنهایشان باقی مانده بود. این ها هم از آب سرد رنج می بردند.
یکی از بچه ها که «عیدی» نام داشت و آبادانی بود، ابتکاری به خرج داده بود. او تعدادی لوله را بریده و با جوشکاری جوری به هم متصل کرده بود که به صورت پیچ در پیچ و کاملا فشرده و مکعبی شده بودند. بعد آنها را روی لوله آب ورودی حمام نصب کرده بود و با استفاده از فرهای آشپزخانه و بشکه های نفت، شعله فر را داخل این لوله های مکعبی شکل هدایت می کرد. به این ترتیب، از دوش ها آب گرم خارج می شد. این ابتکار مثل توپ در اردوگاه صدا کرد و سریع به «پروژه عیدی» معروف شد.
👇👇👇
🍂 خوشحال بودیم آب گرم داریم. یک صف طویل جلوی حمام میبستیم تا خودمان را بشوییم. یک نفر ایستاده بود کنار دوش می شمرد، هر کدام حدود سی ثانیه وقت داشتیم با این آب گرم دوش بگیریم. باید میرفتیم زیر دوش و فقط بدنمان را در عرض چند ثانیه خیس می کردیم و می آمدیم بیرون. تا سرمان را صابون می زدیم و خوب میشستیم، نفر بعدی می رفت بدنش را خیس می کرد و ما ناچار بودیم صبر کنیم تا دوباره نوبتمان شود و برویم زیر دوش و کف ها را بشوییم. لیفی که با آن بدنمان را می شستیم یک تکه از گونی پلاستیکی برنج بود. گاهی همان هم نبود، صابون را می گذاشتیم کف دستمان و بدنمان را
می شستیم. آن گونی های پلاستیکی برنج به گردن اسرای ایرانی خیلی حق دارد. هنوز هم با دیدن آنهاء خاطراتی از اسارت در ذهنم زنده میشود. وجود این کیسه ها برای ما حیاتی بود و از اول تا آخر اسارت، استفاده های گوناگون از آنها می کردیم، به خصوص به جای سفره، به جای اسکاج برای شستن ظرف هایمان، به جای لیف حمام، به جای پرده برای نصب در دستشویی های داخل آسایشگاه، برای شستن داخل آسایشگاه و سرویس های عمومی بهداشتی و برای همین گاه ماه ها در نوبت بودیم تا یکی دو تا از آنها را به آسایشگاه ما بدهند.
صابون میزدیم. این دوش آب گرم یکی دو بار بیشتر برایمان مهیا نشد. عراقی ها همه چیز را جمع کردند و گفتند: «مصرف نفتش زیاد است!
پروژه عیدی زودتر از آنچه فکرش را می کردیم جمع شد. آن اولین و آخرین آب گرمی بود که در حمام های اسارت به خود دیدیم.
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 در جبهه ، رزمندگان هر شهر و هر دیار، به زبان خود و به شیوه خود در صبحگاه ها و یا مراسمات عمل می کردند.
در این کلیپ شاهد صبحگاه و عزاداری رزمندگان باصفای بهبهان به سبک "سه سنگ" هستیم که اجرا می شد.
@defae_moghadas