🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 9⃣9⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
حرفهای آقا جواد حال ما را بهتر کرد . اصلا یه جوری شد که دلم خواست کاشکی من جای مجید بودم . نماز عصر هم خوانده شد و بعد هم نهار . حال جواد آقا هم کمی بهتر شده بود . رفتم پیشش . سوالم را شنید و جواب داد. پای مجید از بالای زانو قطع شده . دهدشتی هم ترکش به شکمش خورده . با شنیدن قطع شدن پای مجید دوباره اشکم راه افتاد . باورش برایم خیلی سخت بود . آقا جواد با دست اشک هایم را پاک کرد و گفت ابراهیم ، ما تازه اول راهیم . محکم باش . نبینم گریه کنی ها . فقط نگاهش کردم و به سختی گفتم چشم . اما با گفتن چشم اشکهایم سُر خورد آمد پایین . خودم را در آغوش آقا جواد دیدم و هر دوتایی گریه کردیم . نمی دونم تو گریه کردن برای امام حسین و اهل بیت و شهید چه رازی است که بعد از گریه آدم به آرامش خاصی می رسه . آرام شده بودم . بعد از ظهر همان روز به ما اعلام کردند امشب برمیگردیم همان محور قبلی . آماده باش دادند و گفتند خیلی سریع اگه حمامی ، نظافتی لازم است انجام دهیم . سریع رفتم حمام و به قول مادرم ، خودم رو گربه شور کردم .... لباس های تمیزم را تنم کردم و قبراق و سر حال با بقیه بچه ها به انتظار نشستیم برای رفتن به خط ....
همیشه قرار بر این بود که تو گرگ و میش هوا یا تاریکی جابجایی انجام بشه ولی این دفعه یه خورده زودتر انجام شد. سریع تویوتا ها آمدند و ما هم بی معطلی سوار شدیم. باز هم اکیپ خودمان . من ، محمود و چراغعلی پیش هم بودیم . دست به گردن هم انداخته بودیم و بال بال می زدیم بریم تو خط و تلافی مجید و کرمعلی رو بگیریم. نرسیده به خط ماشین ها ایستاندن و فوری پریدیم پایین . برادر بحرالعلوم منتظرمان بود . آقا جواد هم کنارش ایستاده بود . با دست اشاره کرد و با زبان گفت بچه ها پشت این خاکریز همگی بنشینید. نشستیم و سراپا گوش. برادر بحرالعلوم گفت برادران عزیز ما برنامه داریم . یعنی این برنامه از قبل برنامه ریزی شده بود اما با مجروحیت رفقای عزیز ما یه کم تغییر کرده . یعنی قوی تر شده. امشب بعد از نماز خواندن باید خوب و قبراق همگی توی سنگرهای خط آماده باشید برای یه حرکت منظم بر علیه خط عراقی ها . ما تمام زمینه ها رو از قبل آماده کردیم ... فشنگ و مهمات به قدر کافی توی سنگرها آماده شده و خشابهای زیادی دمِ دستتونه. اما نباید بدون دقت و الکی شلیک کنید . هم ادوات آماده است و برنامه داره و هم شما ها که روبروی دشمن هستید باید با هدایت فرمانده ها که توی خط منتظرتون هستند یه ضربه شستی به دشمن وارد کنید . باز هم می گم ، نباید کسی بدون کلاه آهنی بیرون بیاد. نباید سرتون رو از خاکریز بلند کنید . هر چی فرمانده ها گفتند مو به مو باید اجرا بشه . وقتی دستور شلیک داده شد....
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بنده حر توام، اذن بده یا امام!
عشق به پایان رسید ،
خون تو پایان نداشت
آنک پایان من،
در غزلی ناتمام
#علیرضا_قزوه
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 0⃣6⃣
خاطرات مهدی طحانیان
هوا به تدریج سردتر می شد و حمام رفتن برای ما سخت تر. آب دوشها به حدی سرد بود که نفسمان بند می آمد. بنابراین، باید به سرعت خودمان را می شستیم و زود میزدیم بیرون. خیلی ها هنگام اسارت مجروح شده بودند. وقتی می رفتند زیر دوش آب سرد تشنج می کردند و می افتادند زمین و بدنشان می لرزید. بچه هایی که تیر یا ترکش به استخوانشان خورده بود و زخم هایشان خوب شده بود، هیچ گوشتی روی آن را نپوشانده و گاه به صورت حفره زوی بدنهایشان باقی مانده بود. این ها هم از آب سرد رنج می بردند.
یکی از بچه ها که «عیدی» نام داشت و آبادانی بود، ابتکاری به خرج داده بود. او تعدادی لوله را بریده و با جوشکاری جوری به هم متصل کرده بود که به صورت پیچ در پیچ و کاملا فشرده و مکعبی شده بودند. بعد آنها را روی لوله آب ورودی حمام نصب کرده بود و با استفاده از فرهای آشپزخانه و بشکه های نفت، شعله فر را داخل این لوله های مکعبی شکل هدایت می کرد. به این ترتیب، از دوش ها آب گرم خارج می شد. این ابتکار مثل توپ در اردوگاه صدا کرد و سریع به «پروژه عیدی» معروف شد.
👇👇👇
🍂 خوشحال بودیم آب گرم داریم. یک صف طویل جلوی حمام میبستیم تا خودمان را بشوییم. یک نفر ایستاده بود کنار دوش می شمرد، هر کدام حدود سی ثانیه وقت داشتیم با این آب گرم دوش بگیریم. باید میرفتیم زیر دوش و فقط بدنمان را در عرض چند ثانیه خیس می کردیم و می آمدیم بیرون. تا سرمان را صابون می زدیم و خوب میشستیم، نفر بعدی می رفت بدنش را خیس می کرد و ما ناچار بودیم صبر کنیم تا دوباره نوبتمان شود و برویم زیر دوش و کف ها را بشوییم. لیفی که با آن بدنمان را می شستیم یک تکه از گونی پلاستیکی برنج بود. گاهی همان هم نبود، صابون را می گذاشتیم کف دستمان و بدنمان را
می شستیم. آن گونی های پلاستیکی برنج به گردن اسرای ایرانی خیلی حق دارد. هنوز هم با دیدن آنهاء خاطراتی از اسارت در ذهنم زنده میشود. وجود این کیسه ها برای ما حیاتی بود و از اول تا آخر اسارت، استفاده های گوناگون از آنها می کردیم، به خصوص به جای سفره، به جای اسکاج برای شستن ظرف هایمان، به جای لیف حمام، به جای پرده برای نصب در دستشویی های داخل آسایشگاه، برای شستن داخل آسایشگاه و سرویس های عمومی بهداشتی و برای همین گاه ماه ها در نوبت بودیم تا یکی دو تا از آنها را به آسایشگاه ما بدهند.
صابون میزدیم. این دوش آب گرم یکی دو بار بیشتر برایمان مهیا نشد. عراقی ها همه چیز را جمع کردند و گفتند: «مصرف نفتش زیاد است!
پروژه عیدی زودتر از آنچه فکرش را می کردیم جمع شد. آن اولین و آخرین آب گرمی بود که در حمام های اسارت به خود دیدیم.
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 در جبهه ، رزمندگان هر شهر و هر دیار، به زبان خود و به شیوه خود در صبحگاه ها و یا مراسمات عمل می کردند.
در این کلیپ شاهد صبحگاه و عزاداری رزمندگان باصفای بهبهان به سبک "سه سنگ" هستیم که اجرا می شد.
@defae_moghadas
ناگفته هایی از دفاع مقدس
مصاحبه با دکتر عبدالله حاجی صادقی
منبع: حصون 1385 شماره 8
حوزه های تخصصی:
علوم سیاسی مسایل ایران جنگ
(دفاع مقدس)
حجت الاسلام والمسلمین حاجی صادقی با توجه به توانمندی و شایستگی که در سال ها مسئولیت، چه در دوران دفاع مقدس در سنگر جبهه ها و چه در مسئولیت های اجرایی و حضور در میدان های عملی داشت، از سوی رهبر انقلاب و فرماندهی معظم کل قوا به عنوان نماینده مقام معظم رهبری در سپاه منصوب شد.
حاجی صادقی از اوائل جنگ بارها به عنوان طلبه به جبهه مخصوصا خرمشهر اعزام شد و در بهمن 1359 بنا به درخواست حضرت حجت الاسلام والمسلمین میثمی که از پیشکسوتان روحانیون رزمنده بود رسما وارد سپاه شد و در استانهای مختلف مسئولیت دفتر نمایندگی دفتر حضرت امام (ره) در سپاه را برعهده داشت مانند سپاه استانهای بوشهر، هرمزگان، منطقه 4 نوح، قرارگاه نوح و سپاه سوم قدس که در مناطق جنگی مستقر بود و پنجاه ماه از دوران جنگ را در جبهه دفاع از ایران اسلامی پرداخت.
🍂
🔻 تاریخ شفایی
مصاحبه حجت الاسلام
دکتر عبدالله حاجی صادقی
🔅 قسمت اول
همانطورى که اشاره کردید، در باره دفاع مقدس، علیرغم همه آثار و مطالبى که گفته شده، هنوز حق مطلب ادا نشده. البته منظور از ناگفته ها، آن اسرار نظامى نیست که نباید گفته شود. اما ناگفته هایى از آن دوران هنوز هم وجود دارد که شایسته است، در نوشته ها، در رمان ها، در فیلم ها و مانند آن توجه ویژه اى به آنها بشود. اما در خصوص بُعد معنوى، آنچه من مى توانم بگویم از زبان خودم نباشد بهتر است. از زبان حماسه سازان شهید بگویم که غالب آنها معتقد بودند جنگ 8 ساله ما و دفاع مقدس ما جنگ بین ایمان و کفر بود و در صحنه هاى نبرد هر گاه بعد معنوى، ارتباط با خدا، اخلاص، بى توجهى به امکانات دنیوى و در یک کلمه توکّل قوى تر بود، موفقیت، پیروزى و سلحشورى خودش را بیشتر نشان مى داد و اگر احیانا در بعضى مواقع ما به امکانات مادى، نیروى انسانى ـ از لحاظ کمیت ـ و طرح و عملیات خودمان تا حدودى اعتماد مى کردیم، با عدم موفقیت روبه رو مى شدیم. شاید اینها به خاطر این بود که خدا مى خواست ما را متوجه کند، که رو به کدام سمت و سو داریم. در همین رابطه شاید نقل یکى دو خاطره بى مناسبت نباشد و بعد یک استفاده اى بکنم.
اوایل جنگ، فکر کنم اسفند 59 و اوایل سال 60 بود. در سپاه خرمشهر بودم و قرار بود بیایم قم و برگردم. براى خداحافظى خدمت شهید جهان آرا رسیدم و گفتم دارم مى روم قم و برگردم. شما فرمایشى ندارید؟ شهید محمد جهان آرا برادر عجیبى بود، برادر فوق العاده اى بود! او این جمله را به این مضمون به من گفت: «وقتى به قم رسیدى، سلام مرا به علما و مخصوصا آیت الله مشکینى برسانید و بگویید ما فرماندهان در جبهه ها خیلى که تلاش کنیم، دو کار را مى توانیم انجام دهیم: یکى شکم رزمندگان را سیر کنیم و غذا به آنها برسانیم تا رمق جنگیدن داشته باشند، دوم سلاح آنها را از مهمات پر کنیم تا امکان مبارزه داشته باشند. اما (حضرت) آیت اللّه مشکینى! اینجا نه شکم پر مى جنگد نه سلاح پر! اینجا ایمان است که در برابر کفر مى جنگد. اینجا باورها و اعتقادات است که مى جنگد. اینجا اندیشه هاب معنوى و باورهاى معنوى مبارزه مى کند و اعتقادات مذهبى است که در برابر دشمنى استقامت مى کند که هم از ما سیرتر است و هم امکاناتش از ما بیشتر است و هیچ کمبودى در این زمینه ندارد! این بیانى بود که ایشان فرمودند و بعد قریب به این مضمون فرمودند: «پشتیبانى از این بُعد و پر کردن ظرف روح ها، بر عهده شماست و حوزه هاى علمیه باید همواره تغذیه کننده ایمان و معنویت و ارزش هاى اسلامى جبهه ها باشند.»
این یک خاطره که مربوط به اوایل جنگ بود و همیشه در ذهن من بوده است و یکى هم از آخر جنگ بگویم.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂