eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 0⃣0⃣1⃣ خاطرات جبهه محمد ابراهیم برادر بحرالعلوم با صدای بلند گفتند که همه آماده باشند و هم اینکه دستور شلیک داده شد، باید همگی یک صدا تکبیر بگید و دلِ دشمن رو با تکبیر بلرزونید. اینها ایمان ندارند و بی ایمانی ترس میاره . دل ها قوی باشه. شاید توی این زد و خورد حتی شهید و مجروح هم بدیم .اما این وظیفه ای است که از بالا دستور دادند و ما باید درست اجرا کنیم . پس تکبیر گفتن فراموش نشه . هول نشید . بی خودی جابجا نشید . از سنگری که برای شما مشخص کردند جابجا نشید. دل دل می کردم تا زودتر رهایمان کنند برویم مستقر بشیم . هوا یواش یواش رو به تاریکی می رفت . در حین توجیه برادر بحرالعلوم چند تا آمبولانس به سمت خط از کنار ما رد شدند . دلشوره عجیبی داشتم . شاید بچه های دیگه هم همین حالِ من رو داشتند . آقا جواد بعد از صحبتهای بحرالعلوم برپا داد و گفت با یک متر فاصله از هم حرکت می کنیم به سمت خط . انگاری داشتیم می رفتیم برای عملیات . اما بدون اسلحه و تجهیزات . همه چیز توی سنگر های جلو آماده بود . نارنجک تفنگی ، آر پی جی ، تیربار و قبضه های خمپاره و دیده بان هایی که قبلا توی خط مستقر شده بودند .... همه چیز آماده بود و فقط ما مانده بودیم که داشتیم می رسیدیم به خط . عراقی ها خیالشون راحت بود که ما مثل قبل آرام هستیم . گمان نمی کردند . خط ساکت و مرموز بود . نه منوری ، نه صدایی و نه تحرکی . سکوت و سکوت . به خط مقدم رسیدیم . به به چه جای خوبی . یاد باران و گل و لای و سرمایی که تو جانِ ما رفته بود افتادم . اذان مغرب پخش شد. با تعجب به محمود گفتم مثل اینکه تو خط بلندگو کار گذاشتند . درست بود . اذان با صدای بلندی از بلند گوهایی که دیده نمی شد داشت پخش می شد . آقا جواد سریع دستور دادند نماز را بخوانیم و شام را هم خیلی زود نوش جان کنیم . قرار گذاشته شده بود که راس ساعت یازه شب با تکبیری که توسط بلندگو پخش می شه خط عراقی ها رو زیر و زِ بر کنیم . همه یه جور دلشوره داشتیم ... ولی کسی به رو نمی آورد . گاهی زمان خیلی زود سپری می شه و گاهی هر لحظه یه ساعت می شه و ما در بین کِش و قوس لحظه ها منتظر دستور بودیم . ساعتم رو از جیبم در آوردم و نگاه کردم ..... عقربه روی ....... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 1⃣6⃣ خاطرات مهدی طحانیان اردوگاه عنبر در منطقه خشک و بیابانی عراق قرار داشت. با سرد شدن هوا، وزش بادهای سرخ و زرد هم شروع شد. با اینکه تمام در و پنجره ها را می بستیم و با پتو درزها را می گرفتیم، باز به حدی گرد و غبار داخل آسایشگاه می آمد که به آسایشگاه دیده نمی شد. وقتی این بادها وزیدن می گرفت، آسمان قرمز می‌شد و چشم، چشم را نمی دید. احساس می کردیم می‌خواهد قيامت شود. توفان که فروکش می کرد، بیگاری طاقت فرسایی برای ما شروع می شد. خاکهای نرم و سرخ رسی عین برف همه جا را می پوشاند؛ از پشت بام ها تا روی سیم های خاردار، تمام آسایشگاه و لابه لای وسایلمان خاک رس نفوذ می کرد. باید این خاک نرم را جارو می کردیم و می ریختیم وسط حیاط. تنها جایی که خاکش را جمع نمی کردیم حیاط بود چون به مرور زمان از بین می رفت. این توفانها با خودش انواع بیماریهای عفونی را می آورد. گرد و غبار مثل دود سیگار نافذ بود و به ریه های ما نفوذ می کرد. گلو، چشم و ریه هایمان چرک می کرد و ملتهب می‌شد. آنقدر سرفه می کردیم که حالت خفگی به ما دست می‌داد. باید آرام و با احتیاط نفس می کشیدیم چون نفس های عمیق باعث سرفه و خلط سینه و نهایتا حالت خفگی می شد. عراقی ها هم قرص یا شربت نمی دادند و می گفتند: «تحمل کنید به مرور خوب می شوید!» حتی این حالت خفگی موقع غذا خوردن هم اتفاق می افتاد. چون با قورت دادن غذا به محض اینکه کوچکترین نفسی می کشیدیم به سرفه می افتادیم. 👇👇👇
🍂 در مدتی که سینه هایمان چرکی و ملتهب می‌شد، دیگر نمی توانستیم دسته جمعی غذا بخوریم. مجبور بودیم در بشقاب های کوچکی که هر کدام داشتیم، غذا بگیریم و جدا از هم بخوریم تا عده ای که سالم بودند به این بیماریهای عفونی مبتلا نشوند. شاید باور کردنش کمی سخت باشد، اما حتی برای کشیدن دندان هم مجبور بودیم بدون هیچ داروی بی حسی درد را تحمل کنیم. در اردوگاه عنبر یک افسر سی و دو سه ساله قدبلند بود که سبیل کلفت و موهای فری داشت. با گازانبر بزرگی مثل قندشکن و یک پیچ گوشتی جلوی قاطع می ایستاد، این دو تا ابزار را بالا می برد و به یکدیگر می زد و می گفت: «دندان فقط بکش!» در حین گفتن این جمله، سه بار هم انبر و پیچ گوشتی را به هم می زد. او از زبان فارسی فقط همین یک جمله را یاد گرفته بود. از رفتارش، طرز حرف زدنش و دندان کشیدنش معلوم می شد مست است! همه این را می گفتند. به خصوص وقتی دندان مرا می کشید، مطمئن شدم مست است. محال بود یک آدم در حال عادی بتواند با همنوع خودش چنین کاری بکند. او مثل جلادها دندان می کشید. گاهی که در محوطه قدم می زدیم، صدای فریادهای جانکاهی از اتاق دندانپزشکی می آمد و می فهمیدیم آن دندانپزشک جلاد با گازانبر و پیچ گوشتی افتاده به جان دندان های یک اسیر. هیچ داروی سر کننده ای وجود نداشت. او آنقدر با پیچ گوشتی و گازانبر به دندان ضربه می زد، تا کمی شل شود. بعد که شل می شد، یک دفعه انبر را می انداخت زیر دندان و آن را از ریشه با گوشت و لثه می کشید بیرون و بعد هم دندان کنده شده را جلو چشمانت می گرفت و می خندید. ادامه در قسمت بعد.. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 تاریخ شفایی مصاحبه حجت الاسلام دکتر عبدالله حاجی صادقی 🔅 قسمت دوم یکى هم از آخر جنگ بگویم. بعد از یکى از عملیاتها که موفقیت لازم را ما به دست نیاوردیم و لازم بود فرماندهان براى عملیات دیگرى آماده شوند که آن عدم موفقیت را جبران کنند، مرحوم شهید میثمى که از شخصیتهاى برجسته و کم نظیر و در سلک روحانیت بود، طلبه هاى مستقر در قرارگاه ها را جمع کرد تا ما را توجیه کند که برویم در یگانها و قرارگاههاى خودمان و کارى بکنیم که رزمندگان براى عملیاتهاى بعدى بمانند و فرماندهان را در این زمینه کمک کنیم. یک جمله اى ایشان آنجا فرمود که این هم تحلیل زیبایى است. فرمود «توان ما به میزان امکاناتِ در دست ما نیست؛ توان ما به میزان اتصال ما به خداست. در میدان رزم و مبارزه هر چه این اتصال را قوى تر کنیم، توانمندتر خواهیم شد و اقتدار ما بیشتر خواهد بود و هر کجا که این ارتباط ضعیف بشود، هر چند امکانات ما زیادتر باشد، ضعیف تر مى شویم.» من مى خواهم این نتیجه را بگیرم که دفاع مقدس هشت ساله ما، تمام جنگها و غزوات و سریه هاى زمان پیامبر را در دل خود داشت! ما در جریان دفاع مقدس، بدر را دیدیم که یک عده قلیل چگونه بر یک عده کثیر غلبه مى کنند؛ در دفاع مقدس اُحُد را دیدیم که اگر احیانا در یک محور، بعضى از نیروها توجه شان به دستور فرماندهى ضعیف مى شود و یا خداى ناکرده غیر از آنچه که مسائل انقلاب و نظام و خدا مى خواهد، چیز دیگرى در دل بعضى ها رسوخ مى کند، چه عواقبى دارد! و هم حُنین را دیدیم که اگر جایى اعتماد ما به کمیت نیروى ما و امکانات بود، خدا چگونه ما را متنبه مى ساخت. حاصل همه اینها این بود که یک نیروهایى ساخته شده اند که اکنون وقتى سراغ آنها مى روید، آن بعد ارزشى و اخلاصشان بر همه چیز مى چربد. و به این باور رسیده اند که تنها عامل پیروزى ما همان معنویت بود. از قول شهید میثمى بگویم: «گویا خدا خواسته است که پایین همه عملیاتهاى ما بخورد: مِیْد این اللّه (made in Alaah). تعبیرشان این بود خدا نمى خواهد که پایین هیچ عملیاتى بخورد: مِیْد این سپاه ـ مِیْد این ارتش و... .» هر کجا اخلاص بود کمک کرد و موفقیت را هم نشان داد. حالا صحنه هاى مختلف آن از اول جنگ گرفته تا پایان جنگ بسیار فراوان است. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂