eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 تاریخ شفایی مصاحبه حجت الاسلام دکتر عبدالله حاجی صادقی 🔅 قسمت دوم یکى هم از آخر جنگ بگویم. بعد از یکى از عملیاتها که موفقیت لازم را ما به دست نیاوردیم و لازم بود فرماندهان براى عملیات دیگرى آماده شوند که آن عدم موفقیت را جبران کنند، مرحوم شهید میثمى که از شخصیتهاى برجسته و کم نظیر و در سلک روحانیت بود، طلبه هاى مستقر در قرارگاه ها را جمع کرد تا ما را توجیه کند که برویم در یگانها و قرارگاههاى خودمان و کارى بکنیم که رزمندگان براى عملیاتهاى بعدى بمانند و فرماندهان را در این زمینه کمک کنیم. یک جمله اى ایشان آنجا فرمود که این هم تحلیل زیبایى است. فرمود «توان ما به میزان امکاناتِ در دست ما نیست؛ توان ما به میزان اتصال ما به خداست. در میدان رزم و مبارزه هر چه این اتصال را قوى تر کنیم، توانمندتر خواهیم شد و اقتدار ما بیشتر خواهد بود و هر کجا که این ارتباط ضعیف بشود، هر چند امکانات ما زیادتر باشد، ضعیف تر مى شویم.» من مى خواهم این نتیجه را بگیرم که دفاع مقدس هشت ساله ما، تمام جنگها و غزوات و سریه هاى زمان پیامبر را در دل خود داشت! ما در جریان دفاع مقدس، بدر را دیدیم که یک عده قلیل چگونه بر یک عده کثیر غلبه مى کنند؛ در دفاع مقدس اُحُد را دیدیم که اگر احیانا در یک محور، بعضى از نیروها توجه شان به دستور فرماندهى ضعیف مى شود و یا خداى ناکرده غیر از آنچه که مسائل انقلاب و نظام و خدا مى خواهد، چیز دیگرى در دل بعضى ها رسوخ مى کند، چه عواقبى دارد! و هم حُنین را دیدیم که اگر جایى اعتماد ما به کمیت نیروى ما و امکانات بود، خدا چگونه ما را متنبه مى ساخت. حاصل همه اینها این بود که یک نیروهایى ساخته شده اند که اکنون وقتى سراغ آنها مى روید، آن بعد ارزشى و اخلاصشان بر همه چیز مى چربد. و به این باور رسیده اند که تنها عامل پیروزى ما همان معنویت بود. از قول شهید میثمى بگویم: «گویا خدا خواسته است که پایین همه عملیاتهاى ما بخورد: مِیْد این اللّه (made in Alaah). تعبیرشان این بود خدا نمى خواهد که پایین هیچ عملیاتى بخورد: مِیْد این سپاه ـ مِیْد این ارتش و... .» هر کجا اخلاص بود کمک کرد و موفقیت را هم نشان داد. حالا صحنه هاى مختلف آن از اول جنگ گرفته تا پایان جنگ بسیار فراوان است. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 1⃣0⃣1⃣ خاطرات جبهه محمد ابراهیم عقربه ساعت ده و نیم رو نشان می داد . قلبم به شدت به تپش افتاد . نه اینکه ترس داشته باشم ، نه . بلکه برای اولین بار می خواستیم بزن بزن راه بندازیم و عکس العمل عراقی ها معلوم نبود به چه صورتی خواهد بود. حالا اگه روز بود ماجرا خیلی فرق می کرد. اما شب یه چیز دیگه بود. آقا جواد بچه ها را فرمان آماده باش داد. بیسم چی آقا جواد گوشی را چسباند به گوشش و بعد آرام به آقا جواد یه چیزی گفت. من و محمود دست هایمان را به هم گره کرده بودیم و منتظر دستور بودیم. چراغ علی آمد نزدیک ما و گفت دمارت را در بیارم ای صدام نفهم. توی این هیری ویری ، تهدید صدام را کم داشتیم که چراغ انجامش داد . آقا جواد به بچه ها دستور داد اسلحه ها را مسلح کنیم . یه عده هم آرپی جی ها را گرفتند رو به دشمن و چخماق را کشیدند. در یک آن صدای تکبیر از بلند گوها پخش شد و در کمتر از ثانیه ای همزمان چند موشک آر پی جی شلیک شد. آتش تیربار و کلاش و آر پی جی و تکبیر بچه ها سینه سیاه شب را روشن کرد . بزن بزن شروع شد . آتش را ما روشن کرده بودیم. صدای ته قبضه توپ های ما هم بلند شد. نه یکی ، نه دو تا ! یه ریز شلیک می شد . خمپاره ،هشتاد .... صد و بیست . ولوله ای شد که نگو . می خندیدم ، گریه می کردم ! نمی دانم ! فقط تکبیر می گفتم و شلیک می کردم . خط از سکوت مطلق تبدیل شد به رعد و برق و طوفان. عراقی ها انگاری از خواب بیدار شده باشند. در آن واحد ده ها موشک به طرف ما شلیک کردند. منور بود که توی آسمان با صدای عو عو عو پایین می آمدند و روشنایی بخش کوچکی از آسمان تاریک می شد. صدای اصابت خمپاره و موشک های آر پی جی و تکبیر بچه ها و .... خشابها خالی می شد و عوض می شد ..... اصلا نفهمیدم این خط آتش ما و جواب دادن عراقی ها چقدر طول کشید . گوشم سوت می کشید و صداهای بچه ها رو خوب نمی فهمیدم . محمود و دو سه تا از بچه های دیگه برای آوردن مهمات کمی به عقب رفتند. من ماندم تنها. ترسی نداشتم ، فقط دلهره بود که رهایم نمی کرد . شاید این درگیری دو سه ساعت طول کشید ! یواش یواش شدت تیر اندازی ما کم و کمتر شد ، در عوض عراقی ها ول کن نبودند . دستور آمد به سرعت به سنگر عقبی برویم . با رفتن به سنگر تازه متوجه غیبت چراغ علی شدم . ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 2⃣6⃣ خاطرات مهدی طحانیان به دلیل اینکه در سن بلوغ بودم، دندانهایم لق می شد و خودم می کندم. بعد از مدت کوتاهی هم جایش دندان تازه در می آمد. اما یک دندان آسیابم پوسیدگی سطحی داشت که اذیتم می کرد. هر چه با آن کلنجار می رفتم، موفق نمی‌شدم حتی لقش کنم. یک روز دل به دریا زدم و رفتم پیش این آقا! چنان با بی رحمی آن دندان سالم را، که فقط قدری پوسیدگی سطحی داشت، از ریشه کشید که وقتی دندان را گرفت جلوی چشمانم، ریشه نمیدیدم فقط یک تکه گوشت لای گاز انبر پیدا بود و دندان و ریشه اش در آن گم بود! عراقی ها فقط موقع آمدن صلیب سرخ تعدادی محدود از اسرا را برای ترمیم دندان پذیرش می کردند. همین عاملی شده بود که یک صف طولانی از بچه هایی که مشکل پوسیدگی دندان داشتند درست شود. آنها حاضر نبودند تن به شیوه جلادانه «دندان فقط بکش» بدهند؟ چون با هر بار آمدن صلیب، از هر آسایشگاه فقط یک نفر را برای این کار پذیرش می کردند، من هم به دلیل پوسیدگی یکی از دندان هایم که آزارم میداد، ساعت زیادی در نوبت بودم.. با آمدن صلیب سرخ عراقی ها دندانپزشکی را فعال کردند. به همراه شش نفر از بچه های آسایشگاه های قاطع خودمان به دندانپزشکی مراجعه کردیم. به محض ورودمان دکتر عراقی همه را به صف کرد و گفت گوشه ای از اتاقش بایستیم. چون جایی برای نشستن نبود. رفت سراغ کیف مخصوصش و یک شیشه را از آن خارج کرد و به سراغ ما آمد. محتوی شیشه اسپری بی حسی برای اسیر ایرانی، آن هم در حالی که مجروحان ما برای بخیه جراحاتشان بیهوش نمی شدند، مضحک بود. دکتر گفت: «آن دندانهایتان که مشکل دارد نشان دهید.» من دومین نفر بودم. دهانم را باز کردم و دندانم را نشانش دادم. او هم سر اسپری بی حسی را به عمق دهانم گرفت و اسپری را زد. چند بار.اولین بار که در ایران برای ترمیم دندان به دندانپزشک مراجعه کردم با حیرت پرسید: «ای بابا این دندان را کجا و کی کشیده ای؟» فکر کنم دکتر رویش نشد بگوید کدام طويله، گفت: «کسی که این دندان را کشیده تمام لثه تو را هم همراهش کنده و دیگر لثه ای نمانده که بتوانی حتی جایش یک دندان بکاری» 👇👇👇