eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۱۰۷ خاطرات جبهه محمد ابراهیم اتوبوس بیرون مقر آماده بود. هوا هنوز تاریک بود و خورشید داشت به زور نور خود را غلبه می داد به تاریکی شب. به سرعت آماده شدیم برای برگشت . اما دل ها اسیر خرمشهر ویران شده بود. خانه های خراب، دیوار های فرو ریخته و مردمی که جدای از وطن شده بودند ..... دشمنی که هنوز نعره می زد و مبارز می طلبید . هر چند فتح خرمشهر ادب‌ش کرده بود ولی با کمک دنیا می خواست کمر ما را خم کند... و مگر ما مرده باشیم .... با چشمانی اشک بار از بچه های بومی منطقه و خصوصا بحرالعلوم خداحافظی کردیم و با سلام و صلوات سوار اتوبوس شدیم . دیگه شادگانی و تهرانی معنا نداشت . با هم آموزش دیدیم ، با هم به پدافندی آمدیم . با هم گفتیم و خندیدیم و دعا خواندیم و گریه کردیم .... ما همه ایرانی بودیم .... برای ایران و اسلام و انقلاب کنار هم بودیم. توی این دو سه ماهه هیکل های ما نحیفتر از قبل شده بود .اما بی خوابی و کم خوراکی و بدو بدو ها ما را از سن واقعی مان بزرگتر کرده بود . روح های بزرگ در جثه های کوچک . آیت الکرسی را بلند بلند خواندیم و راهی شادگان شدیم ..... با حرکت اتوبوس به سمت شادگان ، دلم را در سنگرها و خاکریز و اسکله و گمرک خرمشهر جا گذاشتم . بوی باروت و سوت خمپاره و سنگرِ کوچک ، دعاهای دسته جمعی و نماز جماعت هایی که به وقت خوانده می شد .... بی خوابی ها و چشم دوختن به سمت دشمن و زیر لب ذکر گفتن .... آیا این چیزها هم در شهر وجود داشت؟ قربان صدقه هم رفتن و مخفیانه لباس رفقا را شستن ، جای هم نگهبانی دادن ..... شهر چی داشت که دلم به آن خوش باشد؟ نه درس ، نه مسجد و هیئت، هیچ کدام به من آرامشی که اینجا داشت را نمی داد. آرامش من توی سنگر و کنار بچه هایی بود که از دنیا کنده بودند و به فرمان امام از همه چیز خودشون گذشته بودند . سید جواد توی اتوبوس تا رسیدن به شادگان نوحه خوانی کرد . دلم برای خواندن سید تنگ شده بود . حالا در کنار هم بودیم .اما این بار برای برگشتن به تهران .... چقدر این دو سه ماهه زود گذشت . ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
 ﯾﮏ ﺩﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ ﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰﻥ ، ﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 8⃣6⃣ خاطرات مهدی طحانیان عراقی ها فکر می کردند اسرای سن بالا به ما بچه های زیر بیست سال خط فکری می دهند که مثلا در مصاحبه با خبرنگارها چه حرف هایی علیه عراقیها بزنیم. در حالی که حقیقت چیز دیگری بود. بزرگترها و ریش سفیدهای ما حتی ما را به مدارا با عراقیها دعوت می کردند تا آتش تند ما را بخوابانند و ما بتوانیم متعادل رفتار کنیم. آنها برای ما دل می سوزاندند و حاضر نمی شدند به وسیله ما به هدفشان برسند. در اردوگاه عنبر بیشتر اوقات تنهایی می گشتم و سعی می کردم صمیمی نداشته باشم چون تا خبرنگار می آمد و حرفی میزدم سریع می رفتند سریع آدم هایی بیشتر مرا کنار آنها دیده بودند و به سختی تنبیه شان می کردند. ...در بین این گروه علی اللهی و شیطان پرست‌ها، آقای کردی به نام علی رحمتی حضور داشت که علی اللهی بود. می گفتند دست از اعتقادات باطلش برداشته و توبه کرده است. حتی سبیل هایش را کمی کوتاه کرده بود. این آقا از طرف عراقی ها فرمانده اردوگاه شده بود. مدام به آسایشگاه ها رفت و آمد می کرد و ما را به آرامش و سازش با عراقیها دعوت می کرد. می گفت: «شماها جوان هستید، آینده دارید، حیف است به دست عراقی ها نقص عضو بشوید، با جان خودتان بازی نکنید!» على اللهی ها و شیطان پرست ها به رغم اختلاف عقاید، یک وجه مشترک داشتند و آن هم سبیل های بلند و پرپشتشان بود که تا زیر چانه شان می رسید. در بعضی افراد سبیل ها از زیر چانه هم بلندتر بود؟ خال کوبی های عجیب و متعدد هم روی بدنشان بود. علی اللهی ها به نسبت شیطان پرستها آدم های تمیز تری بودند. وقتی پای قصه اسارتشان می نشستیم، نمی دانستیم بخندیم یا گریه کنیم. یکی‌شان می گفت: «پسر خاله ام مرا همراه دوستانم به منزلشان دعوت کرد، شام که خوردیم بیهوش شدیم. وقتی به هوش آمدیم دیدیم دست عراقی ها اسیر هستیم.» دیگری می گفت: «فامیلمان مرا با یک اسلحه کلاش یا یک نارنجک با عراقی ها مبادله کرده است.» حتى بعضی ها می گفتند: «ما را در مقابل یک گونی پیاز، سیب زمینی، شکر و معامله کرده اند.» برای بچه های آسایشگاه، بر اساس اینکه هر کدامشان در ازای چه چیزی معامله شده بودند، اسم گذاشته بودند؛ مثلا آقای شکری، آقای پیازی. و همین موجب می شد موقع صدا کردن آنها خنده مان بگیرد. عراقی ها با آنها خصومت خاصی نداشتند و گاه حتی امکاناتی از بیرون برای انجام کارهای دستی در اختیارشان می گذاشتند. ولی اسارت کمرشان را شکسته بود، چون عقیده و هدف درستی نداشتند که آنها را حفظ کند. .. " از عقاید و مسلک شیطان پرستها و على اللهی ها این طور آگاه می‌شدیم که اگر یک نفر از جمع ما کاری انجام می‌داد بر خلاف میل عراقی ها، برای تنبیه به آسایشگاه شیطان پرستها یا علی اللهی‌ها تبعید می‌شد. آن افراد وقتی دوره تبعیدشان تمام می شد و به آسایشگاه خودمان بر می گشتند، از آنچه دیده بودند تعریف می کردند. ما هم با اشتیاق دور آنها جمع می شدیم و به حرف هایشان گوش می کردیم.. ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 تاریخ شفایی مصاحبه حجت الاسلام دکتر عبدالله حاجی صادقی قسمت نهم حصون: درخواست آتش بس بعد از فتح خرمشهر، یک تاکتیکى بود که دشمن مى خواست جبهه ها را سرد نگه دارد و بعد در تجاوز بزرگترى اهداف نامشروع خود را پیگیرى کند. یک شاهد مثال بر این قضیه بعد از پذیرش قعطنامه بود که حضرتعالى فرمودید که آن حمله اى که صورت گرفت به کمک منافقین که خود خیانت بسیار بزرگى را در حق ملت ایران روا داشتند و این فصلِ خیانت منافقین در جنگ براى ملت ایران و به ویژه براى نسلهاى جدید ناگفته مانده است. این یک دلیل. نکته بعدى آن خوى تجاوزگرى صدام بود که به او اجازه نمى داد ساکت بماند بویژه اینکه هدف صدام شکست انقلاب اسلامى بود که در واقع به نمایندگى از استکبار و دشمنان انقلاب اسلامى در منطقه این کار را انجام مى داد و وقتى که در جنگ با ما به نتیجه نرسید، به کویت حمله کرد. یعنى آنهایى که مى گویند صدام ساکت مى نشست، آدم شده بود، خوب اینجا را باید ببینند! همه این تجهیزات و امکانات دوباره علیه ما به کار گرفته مى شد. امّا سیاست استمرار جنگ که با فرماندهى معظم کل قوا حضرت امام(ره) بود و ایثار و فداکارى رزمندگان و ملت ایران صدام را مایوس کرد. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂