🍂
🔻 الاغی که اسیر شد.
عباس رحیمی رزمنده:
در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.
از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.
یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد.
چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.
اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد یگان شد.
الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود.
بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت بعضی از مسئولین چهل ساله راههای اشتباه خودشون رو گردن مردم انداختند و وقیحانه مانند زالو هنوز برمسند قدرتند..!!
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 9⃣7⃣
👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل
وقتی آفتاب بر دیوارهای خاکستری ساختمانهای دلگیر اردوگاه طلوع کرد، نگاهی به هم سلولی هایم انداختم. خیلی ها هنوز خوابیده و مثل پرستوها سر در بال خود فرو برده بودند. تقریبا تمام شب را از هیجان و دلهره، گاهی می خوابیدم و گاهی از خواب میپریدم و میترسیدم همه اتفاقها فقط یک خواب باشد.
اتوبوس ها برای بردن اسیرانی که نامشان در فهرست بود، بیرون از محوطه پشت سیم های خاردار به انتظار ایستاده بودند. مأموران به هرکدام از ما یک ساک کوچک برای وسایل دادند و با همان تن پوش و لباس هایی که در سرما و گرما تنمان بود، برای رفتن آماده شدیم.
اسرا دور من را گرفتند. هرکدام درد دل و پیغامی داشت که می خواست به خانواده اش برسانم. چشمها غمگین و غرق اشک بود. پیام ها زیاد بود و من با مهربانی سعی می کردم نام و پیغامشان را در حافظه ام حفظ کنم.
یکی گفت:
- سلام من را به امام برسان و بگو همیشه جایش در قلبم است. دومی گفت:
- سلام به خانواده ام برسان؛ به مردم بگو ما هنوز پشت سر اماممان ایستاده ایم و به خاطر کشورمان در مقابل همه سختی ها مقاومت می کنیم.
دیگری گفت:
- اگر پدر و مادرم آمدند دیدنت، بگو حلالم کنند و....
با شنیدن حرف های دوستانم اشک در چشمانم حلقه زد و آنها را بوسیدم. با دقت به آنها نگاه می کردم تا صورتشان در ذهنم بماند.
آهی کشیدم:
لحظه فراق رسیده بود. در حلقه دوستان از سلول بیرون آمدم و به جایی که اسیران مریض و معلول ایستاده بودند رفتم. از محوطه بیرون آمدیم و بیرون حصار سیم های خاردار که دورتادور محوطه به چشم می خورد، به محل ایستادن اتوبوس ها رسیدیم.
روز اول ورود به این دخمه یادم آمد که مأموران به طرفمان یورش آوردند و با کابل از ما پذیرایی کردند. نفس راحتی کشیدم؛ چون خدا را شکر خبری از توحش لحظه ورودمان نبود.
پادررکاب اتوبوس گذاشتم و بالا رفتم و کنار پنجره نشستم. میترسیدم همه چیز به هم بخورد و مأموری با خنده و تمسخر بالا بیاید و من را شماتت کند و پایین ببرد. ترس تمام وجودم را پر کرده بود. در این حال و هوا بودم تا زمانی که اتوبوس حرکت کرد و دور شد و دیگر اردوگاه از نظرم ناپدید گشت. نفسی راحت کشیدم.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
❣🍂❣🍂❣🍂
#گردان_بلالی
🍃گروه بلالی شامل 60 نفر از پاسداران عملیات سپاه اهواز بنا به درخواست سردارشهید ناصر کاظمی فرمانده سپاه کردستان از فرمانده سپاه خوزستان برادر شمخانی به فرماندهی سردار محمد بلالی به کردستان عزیمت نمودن این گروه که قبل آن در وقایع درگیریها با اشرار وگروهکها عملیاتهای متعدد داشت .
همه افراد آن از زبده ترین وشجاع ترین پاسداران بودن بنا به تشخیص فرماندهان به کردستان عزیمت نمودن علاوه بر شرکت در عملیاتها ی کلیدی که باعث شکست دشمن خودفروخته وضدانقلاب شدن ومناطق زیادی را پاکسازی نمودن در امر آبادانی وفرهنگی منطقه هم نقش داشتن اکثر این عزیزان درطول دفاع مقدس نقش بسزای داشتن وبه عنوان فرماندهان یگانها خدمت کردند و اکثرا بشهادت رسیدن.
@defae_moghadas
❣🍂❣🍂❣🍂
🍂
🔴 نواهای ماندگار
حاج صادق آهنگران
❣ مثنوی شهادت
💠 سبک باران خرامیدند و رفتند
کانال حماسه جنوب، خاطرات 👇
@defae_moghadas
🍂