🍂
🔻"هندوانه خورهای جبهه ای"🍉
زیر باران خمپاره های دشمن بودیم که خودرو تدارکات با بار هندوانه های قرمز و شیرین از راه رسید. خوردن هندوانه در آن شرایط سخت جنگی آنقدر ارزش داشت که بخاطرش جان را به خطر بیاندازم. لذا بدون تامل به سمت ماشین رفته و با نگاهی متخصصانه یکی را انتخاب کرده و راهی سنگر شدم.
چنان محکم در آغوش کشیده بودمش که گویی معشوقه ای بود از راه رسیده.
چند قدمی برنداشته بودم که سوت خمپاره ای تمام افکار شیرینم را در هم ریخت. بر سر دو راهی خوابیدن و ایستادن مانده بودم. باز حد وسط را انتخاب کرده و تنها نشستم. با هر زحمتی بود همچون فاتحان بزرگ، به سنگر رسیدم و آن را در کناری قرار دادم تا خنک شود و در وقت مناسب از خجالتش بیرون بیایم.
شب را با خیال صبحانه ای تمام عیار به خواب رفتم ولی چشمم را از آن بر نمی داشتم.
صبح که شد سفره ای انداختیم و پنیر و نان را از جعبه های معروف درآوردیم.
حالا نوبت هندوانه ای رسیده بود که تا پای جان حفظش کرده بودم.
از یکی خواستم تا هندوانه را بیاورد و کنار سفره بگذارند. او هم همین کار را کرد ولی از چیزی که می دیدم متعجب شده بودم.
او هندوانه را سبکبار، فقط با دو انگشت گرفته و تحویلم داد. ناباورانه چشمم به سوارخ تعبیه شده در گوشه ای از هندوانه افتاد که موش های🐀 سنگر در آن ایجاد کرده و جز پوستی نگذاشته بودند.
چه می شد کرد هندوانه قسمت موشها بود و بنده هم مامور پذیرایی از آنها.
علی اصغر مولوی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 0⃣8⃣
خاطرات مهدی طحانیان
مدت کوتاهی بعد از رفتن سرهنگ محمودی، فرمانده جدید، سرگرد علی، به اردوگاه آمد. یک سرگرد پنجاه ساله بود. فرماندهان رده بالای عراقی بیشتر آدم های سرحال و قبراقی بودند که سعی می کردند هیبت و سرخوشی جوانی شان را حفظ کنند، حتی موهایشان را رنگ می کردند. نمونه اش خود صدام بود که گرچه چند بدل داشت، همیشه با انجام اعمال جراحی تلاش می کرد جوانی را در چهره اش نشان دهد و با موهای یکدست مشکی در جمع فرماندهان زیردستش حاضر می شد. سرگرد علی هم در حد و اندازه خودش از این قاعده مستثنا نبود. نقطه ضعف او این بود که زبان فارسی بلد نبود.
مدت کوتاهی بعد از آمدنش به اردوگاه، همه قاطع را جمع کرد و برایمان سخنرانی کرد. همان حرفهای تکراری را به ما یادآور شد: شماها اسیر هستید. یعنی باید تابع قوانین ارتش عراق باشید. اگر خارج از مقررات ارتش عراق رفتاری انجام دهید که قوانین ما را نادیده بگیرد، حق داریم طبق قوانین صلیب سرخ، دادگاه صحرایی تشکیل دهیم و شما را اعدام کنیم! هیچ کس هم به ما خرده نخواهد گرفت!»
غير از تهدیدها و به رخ کشیدن این مسئله به ما که اسیر هستیم و باید تابع قوانین ارتش عراق باشیم، روی صلوات فرستادن و به خصوص دعای پایانی آن «و عجل فرجهم واهلک اعدائهم اجمعین» حساس بود. احساس میکرد منظورمان از «اهلک اعدائهم اجمعين»، عراقی ها هستند.
او با عصبانیت و جدیت تهدید می کرد: «اینجا یک پادگان نظامی است. از این به بعد اگر به گوشم برسد نماز جماعت یا دعای دسته جمعی خوانده اید، بدترین شکنجه ها در انتظارتان خواهد بود.» به زبان عربی می گفت: «من الان صلاه جماعيه ممنوع، جدا دعا ممنوع و عجل فرجهم ممنوع!» حسن ختام حرفهایش این بود: «اجتماع اكثر من ثلاث نفرات ممنوع، اقول بتأکید جدا مفهوم!» و دوباره تأکید کرد:
کسی حق ندارد و عجل فرجهم" بگوید و اگر این کار را بکند، هر بلایی سرش آمد مقصر خودش خواهد بود.» .
یک روز صحبت هایش که به پایان رسید، پرسید: «کسی که با حرف هایم مشکلی ندارد؟ اگر سؤالی دارد بپرسد!» از جایم بلند شدم و گفتم: «این چیزی که شما از ما می خواهید، مبنی بر اینکه صلوات نفرستیم و "عجل فرجهم" نگوییم، از شعائر دین خدا و مذهب ماست حتی در قرآن، آیه داریم که خداوند فرموده است و من یعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب" یعنی کسانی که شعائر دین خدا را بزرگ می شمارند این کار از تقوای قلوبشان نشئت گرفته است.» گفتم
فرستادن صلوات و گفتن "عجل فرجهم" از شعائر دین است و ما نمی توانیم از زندگی مان حذفش کنیم!»
هنوز داشتم حرف میزدم که دیدم مثل انبار باروت منفجر شد و از جا جست و به سربازان دستور داد مرا بگیرند. به عربی سر من داد کشید: «پدر تو را در می آورم، کاری می کنم حرف زدن یادت برود و...)
در اردوگاه رمادی جایی به عنوان بازداشتگاه نداشتیم. سربازها مرا از پله های قاطع خودمان بردند بالا و در طبقه دوم، در یک اتاق متروک که پنجره کوچکی داشت باز کردند و انداختند وسط اتاق. کف اتاق موزاییک بود و پر از گرد و غبار. نشستم یک گوشه و منتظر شدم ببینم می خواهند چه کار کنند. ظاهرا بعد از حرف زدن من، سرگرد علی دوباره تهدید کرده بود.
بعد از تمام شدن حرف های او، چهار سرباز آمدند سراغم؛ یکی دم در ایستاد و سه نفر دیگر آمدند داخل اتاق و تا توانستند کتکم زدند و سرانجام، بی جان و بی رمق مرا کف اتاق انداختند و رفتند.
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 آماده رفتن به میدانیم
برگرفته از کانال تلگرامی حاج صادق آهنگران
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 مرور چند خاطره کوتاه از
سردار دلها حاج قاسم سلیمانی
در جریان آزادی خرمشهر
سردار احمد غلامپور فرمانده قرارگاه قدس (یکی از ۳ قرارگاه عملیاتی آزادسازی خرمشهر) و فرمانده بعدی قرارگاه کربلاء در دوران دفاع مقدس درباره نقش سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در عملیات آزادسازی خرمشهر میگوید: ابلاغیه فرمانده سپاه در روز آغاز عملیات (۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱) یعنی ۲۳ روز قبل از آزادی خرمشهر صادر شد و دلیل آن نابرابری شدید امکانات انسانی و تجهیرات ما در مقایسه با عراق در جبهه خرمشهر بود که آقا محسن تلاش میکرد همان حداقل امکانات موجود را به نحو احسن بازیابی، سازماندهی و بکارگیری کند و با ایجاد یک تحول، همه ظرفیتها را بسوی هدف اصلی، یعنی آزادسازی خرمشهر هدایت نماید.
امروز که به آن دوران و مظلومیت ملت ایران میاندیشم و خاطرات سختیها و کمبودهای فراوان را به یاد می آورم، بغض، گلویم را میفشرد.
🔅 نبرد فداکارانه بچههای حاج قاسم
در عملیات بیت المقدس
حاج قاسم فرمانده تیپ ۴۱ ثارالله و به عنوان یکی از تیپهای قرارگاه قدس بود و مأموریت سختی به وی واگذار شد که با عمده قوای دشمن درگیر شود و نیروهای دیگر با عبور از کارون بتوانند خود را به جاده اهواز خرمشهر برسانند. نبرد سختی در منطقه عملیاتی تیپهای قرارگاه قدس جریان داشت که تیپ ۴۱ ثارالله نیز در نبردی سخت، جانانه و نزدیک با دشمن (به طوری که گاهی فاصله بین ما و دشمن به کمتر از ۳۰ متر میرسید)، فداکارانه جنگیدند و موفق شدند به بهترین شکل ممکن، مأموریت خود را به انجام برسانند.
بعد از عقب نشینی دشمن به پشت مرزها، یکی از نقاط مرز که دشمن اصرار داشت اجازه چسبیدن به مرز را ندهد، منطقه کوشک یعنی محل عملیات تیپ ۴۱ ثارالله بود و از جبهه مقابل، فشار زیادی از لشکر ۵ عراق به حاج قاسم و بچههای تیپ کرمان وارد شد.
عملیات تمام شد و جنگ پایان یافت و زمان، برق آسا گذشت. حدود ۲ سال قبل، حاج قاسم که اینک فرماندهی نیروی پرافتخار قدس سپاه را عهده دار بود، به من گفت: «حاج احمد، یادت هست لشگر ۵ عراق در عملیات بیت المقدس، چقدر جنگید و چه فشاری روی ما میآورد؟ توی خواب هم نمیدیدیم که روزی برسد که با عنایت خدا، فرمانده همان لشکر ۵ عراق، دوزانو مقابل ما بنشیند و کسب تکلیف کند. خدایا بزرگیت را شکر».
👇👇👇
🔻 همراه با حاج قاسم از آزادی خرمشهر تا همراهی با حشدالشعبی
سردار امین شریعتی،
فرمانده تیپ عاشورا در عملیات بیت المقدس (اردیبهشت ۱۳۶۱) میگوید: همراه با تیپ ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، در کنار هم، علیه ارتش بعثی عراق برای آزادسازی خرمشهر میجنگیدیم.
روزی در عراق خدمت حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی مهندس بودم. مثل همیشه ابراز لطف و محبت برادرانه آنها شامل حالم بود و صحبتهای مفصلی داشتیم. در بین صحبتها، حاج قاسم یک مرتبه گفت: امین، تو واقعاً روزی فکر میکردی که با این همه مشکلاتی که در جنگ داشتیم و با ارتش عراق در دوره صدام در جنگ بودیم، روزی اینگونه با هم در عراق باشیم؟ اصلاً فکر میکردی با همان ارتش عراق که میجنگیدیم، امروز در کنار هم مثل یک برادر باشیم؟ اصلاً فکر میکردی روزی اینگونه در سامرا حضور پیدا کنی و با همان ارتش، برادرانه، در کنار بچههای حشد الشعبی قرار بگیری و برای امنیت و آسایش و رفاه زائرین اینگونه با هم برنامه ریزی و کار کنید؟ فکر میکردی یک روز حماسه اربعین اینگونه رقم بخورد؟ هرگز تصور میکردی که حضور میلیونی زائران در سامرا، با استقبال گرم و صمیمانه شیوخ و اهالی این منطقه مواجه شود؟
حاج قاسم، در نهایت، دست مرا گرفت و گفت: اینها همه الطاف الهی است که از سوی امام و شهدا به ما هدیه شده است. پس باید قدرشناس باشیم و آن را با جان و دل و با تمام وجودمان حراست کنیم.
👇👇👇
🍂 حافظ خرمشهر سردار دلها شد
سردار حسین معروفی، فرمانده سپاه کرمان نیز میگوید:
حاج قاسم حافظ خرمشهر بود. در پایان جنگ، شهید سلیمانی با یک تدبیر سه گردان لشکر 41 ثارالله را به مصاف دشمن بعثی فرستاد، شهید سلیمانی پل ارتباطی به خرمشهر را تخریب کرد تا دشمن نتواند از این جاده عبور کند و وارد شهر شود و امروز باید بگوییم حافظ خرمشهر در دفاع مقدس شهید شد.
در آن عملیات من اسیر شدم و قبل از پل ماندم. افتخار میکنم که حاج قاسم به کمک رزمندگان ثاراللهی کرمان توانست خرمشهر را حفظ کند. شهید سلیمانی به گردن ما حق زیادی دارد، او مراد و مرید بود و رزمندگان خودشان را با حاج قاسم تطبیق میدادند.
معتقدم حاج قاسم پس از شهادتش سردار دلها نشد بلکه از سال 1360 تاکنون بر قلبها فرماندهی میکرد. او همه کاری را برای رضایت خدا انجام میداد و تندیس اخلاق، ادب، عرفان و اخلاص بود. شهید سلیمانی شخصیت جامعالاطراف و چند بعدی داشت. شخصیت حاج قاسم کمنظیر و در بعضی عرصهها بینظیر بود. در حوزه تقریب مذاهب شخصیتی بینظیر بود چرا که نگاه جهان اسلام به انقلاب اسلامی را عوض کرد.
اکنون تمام جهان اسلام شهید سلیمانی را از خودشان میدانند. در جنگ فرماندهان ما خودشان در خط بودند و رزمندگان پشت سر آنها میرفتند. فرماندهان شهید زیادی داریم که در خط مقدم به شهادت رسیدند، شهید زندی، زنگیآبادی، تاجیک، محمدی، میرحسینی و .. فرماندهان شهید لشکر 41 ثارالله بودند.
حاج قاسم آرزوی شهادت داشت و کمتر کسی است که با حاج قاسم ارتباطی داشته و شهید سلیمانی به او نگفته باشد که برای شهادتم دعا کن. شهید سلیمانی به آنچه که میخواست رسید و بین خود و خدای خودش را اصلاح کرده بود.
یاد حاج قاسم سلیمانی و شهدا به ویژه شهدای عملیات بیت المقدس گرامی باد.
@defae_moghadas
🍂