🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 1⃣8⃣
👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل
نزدیک پلکان رسیدم. بسم الله گفتم و به دنبال دیگران بالا رفتم. وارد هواپیما شدم و در جای خود نشستم. برای چند لحظه چشمانم را بستم و نفسم را بیرون دادم. میخواستم اگر خواب است، از این خواب بیدار نشوم. همچنان سرم را به زیر انداخته بودم.
چنددقیقه ای بیشتر در آن حال نبودم و میخواستم با خدای خود خلوت کنم که ناگهان با صدایی آشنا و خشن قلبم لرزید و فروریخت! چشمانم را باز کردم:
- انته وین و اهنا وين؟!!(, تو کجا، اینجا کجا؟!)
با دیدن کسی که بالای سرم ایستاده بود نزدیک بود سکته کنم. تیمسار قدوری، رئیس کل اسرا بود که همراه چند محافظ و مأمور آمده بود تا اسرای آزاد شده را چک کند و به مسئول اسرای ایرانی تحویل بدهد.
خودم را باختم و لال شده بودم. همه چیز را تمام شده میدیدم. قدوری ادامه داد:
- انته وصلت لحد الى رحت لزيارة سيد الرئيس! اشلون جيت لهنا؟ یا هو إنطه اسمك؟ (تو به جایی رسیدی که رفتی پیش سيد الرئيس صدام حسین! چطوری آمدی اینجا؟ کی اسم تو را داده که بروی؟)
بغض و گریه به من حمله ور شده بود.
- دیروز پیش سيد الرئيس بودی و حالا اینجا؟! تو که معلول و مریض نیستی؛ چطوری داری میروی؟!
زبانم در دهان سنگین شده بود و قدرت و جرئت حرف زدن نداشتم. میترسیدم به محافظانش دستور بدهد من را از هواپیما پایین ببرند.
در همین لحظه نماینده صلیب سرخ داخل هواپیما آمد و قدوری را در کنار من دید. قدوری با دیدن نماینده صلیب، با غضب به او گفت:
- این نباید برود! من به جای این، یکی دیگر می فرستم.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
🍂
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .🙂
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آری.
گفت : در چی؟ 😳
گفتم :در خواندن نماز شب.
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟ 😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇
گفت: جرزنی بود؟ 😳
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری .☺
گفت: چی میخوردید؟ 😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂
گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟😂
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭😔
سکوت کرد و چیزی نگفت!!!
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔴 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
🔰 نوحه سرایی در آستانه
عملیات فتحالمبین
⏪ این جبهه اسلام است
دل شور دگر دارد
دل شور دگر دارد
🔻 شعر: حبیب اله معلمی
🔻محل اجرا: شوش دانیال
🔻 زمان اجرا: سال (1360)
🔻 مدت آهنگ: 15:53 دقیقه
تقدیم به شما
🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅
🔴 به ما بپیوندید ⏪
در کانال حماسه جنوب، ایتا
@defae_moghadas
🍂
👇👇👇
🔴 یادش بخیر، روزها و ماه های ابتدای جنگ.
هر نشانهاش برای نسل امروز ظاهری دارد و برای نسل جنگ، حکایتی.
کجا می شود حال آن روزها را منتقل کرد و صفای درونی آن لحظات را بیان کرد.
کاش می شد از محفل های معنوی بچهها گفت و حس و حالش را شرح داد
کاش می شد از خوبی و خوب شدن های بچهها نوشت و دیگران درک می کردند
کاش از سختی های آن روزگار که در کام ما آنچنان شیرین می نمود که سالهاست در حسرت لحظه ای از آن حسرت به دل مانده ایم می شد گفت.
نوحه امشب حاج صادق بدجور دل ما را هوایی کرد و به یاد آن روزها انداخت.
فقط می توانم گفت، خوشا بحال آنانی که استعداد شهادت داشتند و رفتند و محفلی در بهشت به پا کردند و..... 😭
شب جمعه است و اوج لحظات معنوی دنیایی ما...........شهدا را با رفتارمان فراموش نکنیم و دعا کنیم در مسیر باشیم و ره گم نکنیم
🍂
🍂
خاطرات ناب جنگ
👈 خاطرات ملاصالح قاری.
مترجم اسرای ایرانی در عراق
و 👈 دیدار با صدام
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
@defae_moghadas 👈
🌞🌷🍃🌞
صبح
لبخند توست
بخند ؛
تا لهجه ی آفتاب
هم عوض شود ...
#صبحتون_شهدایی
@defae_moghadas
🍂