eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ گزیده ای از مطالب فضای مجازی 👇👇👇
🍂 گفت: راستی جبهه چطور بود؟ گفتم : تا منظورت چه باشد .🙂 گفت: مثل حالا رقابت بود؟ گفتم : آری. گفت : در چی؟ 😳 گفتم :در خواندن نماز شب. گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری. گفت: در چی؟ 😮 گفتم: در توفیق شهادت.😇 گفت: جرزنی بود؟ 😳 گفتم: آری. گفت: برا چی؟ گفتم: برای شرکت در عملیات .😭 گفت: بخور بخور بود؟😏 گفتم: آری .☺ گفت: چی میخوردید؟ 😏 گفتم: تیر و ترکش 🔫 گفت: پنهان کاری بود ؟ گفتم: آری . گفت: در چی ؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞 گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آری . گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂 گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙 گفتم: آری . گفت: چه آوازی؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل . گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫 گفتم: آری . گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏 گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠ گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧 گفتم: آری ... گفت: کجا؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊 گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری . گفت: کجا؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ گفتم: آری گفت: کی براتون برمی داشت؟😏 گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞 گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری خندید و گفت: با چی؟😂 گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭😔 سکوت کرد و چیزی نگفت!!! @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 نواهای ماندگار 💢 حاج صادق آهنگران 🔰 نوحه سرایی در آستانه عملیات فتح‌المبین ⏪ این جبهه اسلام است دل شور دگر دارد دل شور دگر دارد 🔻 شعر: حبیب اله معلمی 🔻محل اجرا: شوش دانیال 🔻 زمان اجرا: سال (1360) 🔻 مدت آهنگ: 15:53 دقیقه تقدیم به شما 🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅 🔴 به ما بپیوندید ⏪ در کانال حماسه جنوب، ایتا @defae_moghadas 🍂 👇👇👇
🔴 یادش بخیر، روزها و ماه های ابتدای جنگ. هر نشانه‌اش برای نسل امروز ظاهری دارد و برای نسل جنگ، حکایتی. کجا می شود حال آن روزها را منتقل کرد و صفای درونی آن لحظات را بیان کرد. کاش می شد از محفل های معنوی بچه‌ها گفت و حس و حالش را شرح داد کاش می شد از خوبی و خوب شدن های بچه‌ها نوشت و دیگران درک می کردند کاش از سختی های آن روزگار که در کام ما آنچنان شیرین می نمود که سالهاست در حسرت لحظه ای از آن حسرت به دل مانده ایم می شد گفت. نوحه امشب حاج صادق بدجور دل ما را هوایی کرد و به یاد آن روزها انداخت. فقط می توانم گفت، خوشا بحال آنانی که استعداد شهادت داشتند و رفتند و محفلی در بهشت به پا کردند و..... 😭 شب جمعه است و اوج لحظات معنوی دنیایی ما...........شهدا را با رفتارمان فراموش نکنیم و دعا کنیم در مسیر باشیم و ره گم نکنیم 🍂
🍂 خاطرات ناب جنگ 👈 خاطرات ملاصالح قاری. مترجم اسرای ایرانی در عراق و 👈 دیدار با صدام http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf @defae_moghadas 👈
🌞🌷🍃🌞 صبح لبخند توست بخند ؛ تا لهجه ی آفتاب هم عوض شود ... @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 2⃣8⃣ 👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل در همین لحظه نماینده صلیب سرخ داخل هواپیما آمد و قدوری را در کنار من دید. قدوری با دیدن نماینده صلیب، با غضب به او گفت: - این نباید برود! من به جای این، یکی دیگر می فرستم. نماینده صلیب در جواب گفت: نمیشود جابه جا کنیم. اسم این آقا از قبل داده شده و ما هم اسم او را به سازمان ملل داده ایم، شما گفتید که او برود؛ حالا چرا میگویید که نباید برود؟! آنها باهم بحث می کردند و من به درگاه خدا استغاثه و دعا می کردم. سرم را از شدت ترس و دلهره پایین انداختم - آه بویه! دخیلک یا الله! دخیلک با بو فاضل، یا اباعبدالله با کف دستم سمت چپ سینه ام را ماساژ میدادم و آرام ناله می کردم. قدوری با نماینده صلیب چانه میزد تا من را برگرداند و نماینده صلیب امتناع می کرد. - ما نمی توانیم کس دیگری را جایگزینش کنیم. ما که نیامده ایم او را انتخاب کنیم، شما اسمش را داده اید و به همه مردم دنیا اعلام کردید که این اشخاص به ایران بازگردانده می شوند. - دخیلکم یا اهل البيت! انتم چم مره نجيتوني، هل مره تجونی دخیلکم (ای اهل بیت پیامبر (ص) شما چند بار نجاتم داده اید، این بار هم نجاتم بدهید) اسیران حاضر در هواپیما نگرانم شده بودند و هرکس به نوبه خود دعایم می کرد. زمزمه های دعای بنده های محبوب خدا درون سالن هواپیما چون نوری به آسمان میرفت. وقتی قدوری دید از چانه زدن نتیجه نمی گیرد، همراه محافظانش روی صندلی نشست. مأموریت او با تحویل اسرا به مسئول ایرانی در خاک ترکیه تمام می شد. بعد از تحویلمان، قدوری دیگر به عراق بازنگشت و پناهنده ترکیه شد. چشمانم را بستم و نفسی عمیق کشیدم و اشکهای پایین آمده را پاک کردم: خدایا! چقدر بالا و پایین شدن؟ چقدر تحمل ترس و لرز؟! منقلب شده بودم و ناله میکردم. همه سختی ها و شکنجه ها، وحشت و اضطرابی که هر روزه و طی چهار سال اسارت به سرم آمده بود، در مقابل چشمانم جان گرفت. میدانستم اگر صلیب سرخیها معاوضه ام می کردند، اعدامم حتمی بود، اما خدایی که همه جا حاضر و ناظر است، این بار هم من را ناامید نکرد و از این عقبه دهشتناک نجاتم داد. پیگیر باشید در در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا