eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻نقش قرارگاه کربلا در عملیات کربلای۵ به روایت اسناد 6⃣2⃣ محور دیگر گفت‌وگوهای ۶۵/۱۰/۱۴ که تا پاسی از شب به طول انجامید، فعالیت‌ها و اقدامات مهندسی بود. اساس این فعالیت‌ها احداث و ترمیم جاده‌های منطقه و عقبه یگان‌ها و نیز پدهای توپخانه بود که به‌کندی صورت می‌گرفت. به‌هرحال پس از پیگیری فرمانده کل سپاه در جلسه، روز عملیات طبق توافقی که با آقای هاشمی رفسنجانی فرمانده عالی جنگ صورت گرفته بود ۶۵/۱۰/۱۷ تعیین و به یگان‌ها ابلاغ شد که برای این تاریخ آماده باشند. در پایان جلسه و آخر شب یا بهتر بگویم بامداد روز ۶۵/۱۰/۱۵ همراه با غلامپور به اهواز آمدیم تا پس از استراحت به منطقه بازگردیم. صبح برای رفتن به منطقه ابتدا به پادگان گلف رفتیم و پس از خوردن صبحانه‌ای مفصل که شامل حلیم و خامه محلی بود به‌سمت شلمچه حرکت کردیم. نزدیک ظهر به قرارگاه رسیدیم و آقای دانایی جانشین قرارگاه گزارشی از فعالیت‌های مهندسی ارایه داد و گفت: مشکلی که در حال حاضر داریم، جا دادن به تیپ الغدیر است که نیاز به هماهنگی با ارتش دارد، بچه‌های تیپ الغدیر همراه با تیپ 48 فتح و نیروهای واحد ادوات آقای کلاه‏‌کج رفته‌اند در منطقه ارتش و با آنها درگیر شده‌اند. اگر به ارتشی‌ها بگوییم کارمان چیست، عملیات لو می‌رود. پس از خواندن نماز و خوردن نهار مختصر مجدداً جلسات دنباله‌دار غلامپور آغاز شد. ابتدا آقایان دانایی و صیاف‌زاده آمدند و آقای غلامپور گزارشی از جلسه دیشب با فرماندهی کل سپاه را ارائه کرد. سپس آقای محرابی آمد و گزارشی از وضعیت دشمن داد. می‌گفت: منطقه آنقدر شلوغ است که دشمن تمام تحرکات ما را می‌بیند. من دیشب از دکل با دوربین دید در شب محور الغدیر را نگاه کردم، حدود صد دستگاه کمپرسی پشت سرهم ایستاده بودند. مسئول اطلاعات تیپ الغدیر می‌گفت که نیروهای شناسایی ما وقتی که از خط دشمن برمی‌گردند گرا نمی‌گیرند و با نور چراغ ماشین‌های خودمان جهت را پیدا می‌کنند و برمی‌گردند. اسرایی که در کربلای4 در این محور گرفته‌ایم، می‌گویند خط دفاعی‌شان در محور لشکر19 فجر خیلی ضعیف است. پس از رفتن آقای محرابی، آقای غلامپور مشغول خواندن برخی نامه‌ها و ... شد تا نماز مغرب و عشا، نماز را که خواندیم تعدادی از برادران واحدهای مهندسی و جهاد آمدند و ضمن مرور فعالیت‌های مهندسی گزارشی از پیشرفت کارها دادند که امیدوارکننده بود. شب پس از خوردن شام آقای غلامپور با تلفن برخی از کارها را پی‌گیری کرد و سپس خوابیدیم. 🔅 افزایش فعالیت‌ها دور از چشمان دشمن روز ۶۵/۱۰/۱۶ صبح پس از خواندن نماز به منطقه رفتیم و غلامپور از خطوط دفاعی لشکر19 فجر، لشکر41 ثارالله، تیپ 18 الغدیر و لشکر31 عاشورا بازدید و با برخی از مسئولین این یگان‌ها صحبت کرد. وضعیت منطقه بسیار امیدوارکننده بود. پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 تصویری از دانش آموزان عراقی در حال بازدید از تجهیزات به غنیمت گرفته شده ایرانی درتصویر تانک تایپ 59 و چینی و توپهای 130 م م خریداری شده از چین دیده می شود. (عکس مربوط به همان دوران جنگ است) http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 سرلشکر سلطان هاشم احمد ( اولین از سمت چپ) وزیر دفاع اسبق عراق در زمان رژیم صدام، ساعتی قبل در زندان کوت به درک واصل شد. وی در طول جنگ هشت ساله رژیم صدام با ایران مسئولیت های فراوانی من جمله فرمانده لشکر پنجم ، چهارم و اول پیاده در کارنامه خود داشت. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 2⃣1⃣1⃣ خاطرات مهدی طحانیان از میان ستون سربازها و مردم رد شدیم تا به حرم حضرت ابالفضل(ع) رسیدیم. حرم اباالفضل (ع) برای ما تداعی کننده خیلی چیزها بود. آن قدر مقام و شخصیت حضرت عباس(ع) نافذ بود که آدم را جذب می کرد و به تواضع وامیداشت. یکدفعه متوجه شدم سربازان عراقی حتی جرئت نکرده‌اند سونده هایشان را با خود بیاورند، حتی دست به سینه جلوی در ورودی حرم ایستاده بودند و با لبخند و محبت به ما نگاه می کردند و می گفتند: تفضل يا اخی!- بفرمایید برادران» این معجزه حضرت عباس ع بود که ما به چشم دیدیم. چنین رفتاری را از سربازان عراقی حتی به خواب هم نمیدیدیم ولی حالا در بیداری شاهد آن بودیم، این فقط یک معجزه بود. حس غضب، کینه و نفرتشان انگار در آن لحظه مرده بود. حرم حضرت عباس (ع) برای ما شد بهشت و آرامشش به جان تک تک مانشست. راحت وارد حرم شدیم بدون عجله و هیاهو. دور حرم، دور ضریح گشتیم، نماز خواندیم، زیارت نامه خواندیم، با آقا درددل کردیم و شرح حالمان را گفتیم. بچه ها چسبیده بودند به ضریح. حرف می زدند، ناله می کردند. اذان شد، نماز ظهر و عصر را خواندیم. سربازان عراقی دست به سینه به ما نزدیک می شدند و با لبخند می گفتند: «ناهار حاضر است برادر، بفرمایید ناهار. ناهار سرد می شود!» نه اینکه بگویم سعی می کردند در ظاهر بخندند، اخلاص در رفتار، لبخند و نگاه هایشان واقعی و درونی بود. در مقابل حضرت ابالفضل(ع) خاضع و تسلیم بودند. روایت ها و داستانهای زیادی از سربازان عراقی درباره حضرت عباس(ع) شنیده بودیم. حتی آنها از اجدادشان داستان های عجیبی به یاد داشتند که تعریف می کردند. می گفتند: «در جاده ای در عراق که الان بسته شده است، گویا عده ای دزد از بغداد شبانه به حرم امام حسین(ع) می آیند و فرش های حرم را می دزدند. در راه برگشت همه آنها توی جاده سنگ می شوند و الان آثارشان در آن جاده باقی مانده است، جاده هم به دستور صدام بسته شده است!» به وضوح در این حرم دیدیم در حضور حضرت عباس(ع) شیعه و سنی و بعثی فرقی نمی کرد همه خاضع و تسلیم بودند. شاید یک ساعت و نیم در حرم حضرت اباالفضل بودیم. احساس کردیم نباید از حسن رفتار عراقی ها سوءاستفاده کنیم چون مدام دعوت به ناهار می کردند. با دلی پر از عشق و محبت به حضرت اباالفضل (ع) از حرم بیرون آمدیم. ما را بردند به سمت مهمانسرای امام حسین (ع) سفره های عریض و طویل چیده شده بود. سر سفره ماست بود، سبزی خوردن، دوغ، خرما و برنج! این برای ما رنگین ترین سفرهای بود که بعد از هشت سال می‌دیدیم. مهمانسرا مشرف به حرم و گنبد و بارگاه امام حسین (ع) بود و حس و حال دلربایی داشت. عده ای خدماتی از ما پذیرایی می کردند که نوجوان بودند و رفتارهای محبت آمیزی داشتند. سر سفره ها نشستیم و ناهار خوردیم. از شب گذشته چیزی نخورده بودیم و غذای امام حسین (ع) خیلی بهمان مزه کرد. ساعت سه و نیم بود که از مهمانسرا خارج شدیم و سمت اتوبوس ها آمدیم. اتوبوس ها که حرکت کردند مدام از عراقی ها می پرسیدیم: «حالا ما را می برید کاظمين؟ می برید سامرا؟» اما آنها جوابی نمی دادند. وقتی رسیدیم به جایی که دو گنبد فیروزه ای رنگ کوچک داشت گفتند: «اینجا دو طفلان مسلم است. همین طور زیارت کنید.» اجازه ندادند پیاده شویم. سامرا که اصلا نرفتیم. کاظمین هم به همین صورت ما را از کنار حرم عبور دادند و گفتند: «وقت نداریم به شب بر می خوریم همین طور زیارت کنید.» از داخل اتوبوس سلام دادیم. و وقتی برگشتیم به اردوگاه، آفتاب هنوز غروب نکرده بود. عراقی ها خوشحال بودند که همه چیز طبق برنامه پیش رفته است. سریع داخل باش زدند، آمار گرفتند و رفتند. آن روز بیست و یک ساله شده بودم که به زیارت کربلا و نجف رفتم. ادامه در قسمت بعد.. @defae_moghadas 🍂