🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 2⃣8⃣
👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل
در همین لحظه نماینده صلیب سرخ داخل هواپیما آمد و قدوری را در کنار من دید. قدوری با دیدن نماینده صلیب، با غضب به او گفت:
- این نباید برود! من به جای این، یکی دیگر می فرستم.
نماینده صلیب در جواب گفت: نمیشود جابه جا کنیم. اسم این آقا از قبل داده شده و ما هم اسم او را به سازمان ملل داده ایم، شما گفتید که او برود؛ حالا چرا میگویید که نباید برود؟!
آنها باهم بحث می کردند و من به درگاه خدا استغاثه و دعا می کردم. سرم را از شدت ترس و دلهره پایین انداختم
- آه بویه! دخیلک یا الله! دخیلک با بو فاضل، یا اباعبدالله
با کف دستم سمت چپ سینه ام را ماساژ میدادم و آرام ناله می کردم. قدوری با نماینده صلیب چانه میزد تا من را برگرداند و نماینده صلیب امتناع می کرد.
- ما نمی توانیم کس دیگری را جایگزینش کنیم. ما که نیامده ایم او را انتخاب کنیم، شما اسمش را داده اید و به همه مردم دنیا اعلام کردید که این اشخاص به ایران بازگردانده می شوند.
- دخیلکم یا اهل البيت! انتم چم مره نجيتوني، هل مره تجونی دخیلکم (ای اهل بیت پیامبر (ص) شما چند بار نجاتم داده اید، این بار هم نجاتم بدهید)
اسیران حاضر در هواپیما نگرانم شده بودند و هرکس به نوبه خود دعایم می کرد. زمزمه های دعای بنده های محبوب خدا درون سالن هواپیما چون نوری به آسمان میرفت.
وقتی قدوری دید از چانه زدن نتیجه نمی گیرد، همراه محافظانش روی صندلی نشست. مأموریت او با تحویل اسرا به مسئول ایرانی در خاک ترکیه تمام می شد. بعد از تحویلمان، قدوری دیگر به عراق بازنگشت و پناهنده ترکیه شد.
چشمانم را بستم و نفسی عمیق کشیدم و اشکهای پایین آمده را پاک کردم: خدایا! چقدر بالا و پایین شدن؟ چقدر تحمل ترس و لرز؟! منقلب شده بودم و ناله میکردم.
همه سختی ها و شکنجه ها، وحشت و اضطرابی که هر روزه و طی چهار سال اسارت به سرم آمده بود، در مقابل چشمانم جان گرفت. میدانستم اگر صلیب سرخیها معاوضه ام می کردند، اعدامم حتمی بود، اما خدایی که همه جا حاضر و ناظر است، این بار هم من را ناامید نکرد و از این عقبه دهشتناک نجاتم داد.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
🔴 طنز جبهه
🔅 ابتکار عمل
سال ۶۳ گردان در ایثار و در پادگان مصطفی خمینی اندیمشک بودیم.
به همه آماده باش داده بودند ولی دو نفر از بچه ها می خواستند برای کاری به اندیمشک بروند ولی دژبانی نمی گذاشت.
شهید مدافع، حرم حبیب جنت مکان سر رسید و گفت چه شده؟ جریان را گفتیم و او راه حلی ارائه داد.
سریعا بچه های خودمانی را جمع کرد و با حالت تمرین نظامی به طرف دژبانی بدو رو داد. هنوز به دژبانی نرسیده دژبان بند را انداخت و بعد از ۱۰۰متر دور شدن به آن دو نفر گفت بروید بسلامت😃👋
ما هم برگشتیم و چند روزی از ابتکار حبیب تعریف می کردیم.☺️
رضا بهزادی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🌿
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 3⃣8⃣
👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل
بالاخره با صدای روشن شدن موتورهای هواپیما و صلواتی که اسرا فرستادند، قلبم کمی آرام شد. وقتی هواپیما اوج گرفت و به سمت ترکیه به پرواز درآمد، صدای گریه اسرا شنیده می شد. من هم گریه می کردم.
گریه ام این بار به خاطر خلاصی بعد از چهار سال ونیم از بند بعثیان و پرواز به سوی وطن بود. هرچند می دانستم ممکن است در اثر تبلیغات دشمن و نمایش تصویرم از تلویزیون در کنار صدام حسين، اتفاقاتی در وطن برایم بیفتد. اما خیالم راحت بود در وطن بودم؛ نه در سرزمین دشمن.
فکر رهایی و خلاصی از فؤاد سلسبیل و دار و دسته اش، خلاصی از دلهره هایی که هر صبح با من بیدار می شدند، خلاصی از سایه شوم ترس و وحشتی که در وجودم خانه کرده بود، همه و همه داشت از من دور می شد و با اوج گرفتن این پرنده آهنی، انگار آن همه وحشتی را که از وجود دژخیمانی فؤاد سلسبیل داشتم، جا می گذاشتم و میرفتم. بعدها شنیدم فؤاد، پس از سقوط صدام و حزب بعث به امارات فرار می کند و به عنوان پناهنده سیاسی به سوئد می رود و در آنجا با یک زن عراقی ازدواج می کند. او به فلاکتی که خودش هم انتظارش را نداشت گرفتار می شود. خیلی دلم میخواست از سرنوشت فرشته نجاتم، محمد جاسم العزاوي، باخبر شوم؛ مردی که هرچند از بعثيان بود اما اگر او و حمایتش از من نبود، نمی توانستم از آن اسارتگاه مخوف نجات پیدا کنم.
هواپیما که در فرودگاه آنکارا به زمین نشست، خیالمان راحت شد. دیگر دغدغه بازگشت و آزار مأموران شکنجه گر بعثی بر بال جغدهای شوم پر کشیده بود.
در فرودگاه ما را پس از انجام تشریفات، تحویل نماینده هلال احمر ایران دادند. سوار هواپیمای وطنی شدیم. چنان آرامشی به روح و جسمم سرازیر شده بود که انگار سبک بال بر ابرها خوابیده بودم. به محض رسیدن و پیاده شدن از هواپیما، ما را به قرنطینه سپاه در فرودگاه بردند. در قرنطینه با هر پنج نفر جداگانه مصاحبه می کردند و شرح حال می پرسیدند. از مشخصات فردی، نقطه اسارت، عملیاتی که در آن اسیر شده بودند، مدت اسارت، اردوگاهی که در آن اسیر بودند و...
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معرفی _اماکن و مناطق جنگ
❣ خرمشهر، (کوی طالقانی)
👈 کوی طالقانی که در منطقه شمالی خرمشهر و بین دو خیابان کمربندی شهدای گمنام) و چهل متری (آیت الله خامنه ای) قرار دارد از نقاط مستضعف نشين و پرجمعیت خرمشهر بود. کوی طالقانی از آغاز هجوم ارتش عراق زیر آتش انبوه خمپاره و توپ قرار گرفت و به همین دلیل ساکنان آن به بیابان های اطراف کوی پناه بردند.
👈 در شامگاه ۱۳۵۹
20/ 7 / 59 اولین ستون گردان هشتم نیرو مخصوص عراق وارد کوی طالقانی شد و با استقرار سریع در ساختمان های مرتفع ردیف های اول، علاوه بر تسهیل در هجوم ستون های زرهی و مکانیزه خود به پادگان دژ و جاده کمربندی و تأمین جناح آنها، زمینه ادامه پیشروی نیروهای ویژه را در کوی طالقانی و دسترسی به مرکز شهر فراهم کرد.
👈 با ورود شبانه دشمن به این منطقه، برای اولین بار جنگ شهری و خانه به خانه با تکاوران بعثی و تک تیراندازهای آنها در خرمشهر آغاز شد و مهدی آلبوغبیش نماینده انجمن اسلامی و نماینده مردم در شورای شهر خرمشهر به همراه تعدادی از مدافعین در این منطقه به شهادت رسیدند. درگیری گروه پانزده نفره شهید محمدرضا دشتی زاده در این منطقه تا 26/ ۷ / 59 ادامه داشت تا این که در این روز نیروهای عراقی از این منطقه عبور کردند و وارد خیابان چهل متری شدند.
@defae_moghadas
🍂