🍂
🔻 #معرفی _اماکن و مناطق جنگ
❣ خرمشهر، (پل خرمشهر)
👈 پل خرمشهر در جنوب شرقی این شهر و بر روی رود کارون قرار دارد. ساخت این پل که 616 متر طول و ۸ متر عرض دارد، از سال ۱۳۳۸ آغاز شد و در سال ۱۳۶۹ به بهره برداری رسید و بدین وسیله بخش شمالی شهر به بخش جنوبی آن پیوند خورد.
ارتش عراق هنگام هجوم به خرمشهر کوشید با دستیابی سریع به این پل، راه تدارکاتی مدافعان را بسته و آنها را در محاصره کامل قرار دهد تا بتواند خرمشهر را سریع تر اشغال کند.
👈 دشمن از بامداد۲ آبان ۱۳۵۹ پس از اشغال ساختمان فرمانداری، در بخش شمالی پل مستقر شد و نیروهای مدافع را که در حد فاصل شمال غربی پل تا مسجدجامع حضور داشتند، به محاصره در آورد. اما رزمندگان با تلاش بسیار موفق شدند نیروهای دشمن را عقب برانند.
صبح روز سوم آبان قوای دشمن دوباره هجوم آوردند و پس از اشغال ساختمان فرمانداری، بر پل خرمشهر مسلط شدند و با استقرار در ساختمان های مجاور، هر گونه تردد در اطراف پل را زیر آتش گرفتند. به این ترتیب با دستیابی دشمن به پل خرمشهر، این شهر عملا در آستانه سقوط قرار گرفت و تعدادی از نیروهای باقیمانده در آن سوی پل (در منطقه تحت اشغال دشمن از طریق لوله های بزرگ زیر پل، خود را به ساحل جنوبی کارون رساندند. در نهایت با تخریب بخشی از پل توسط دشمن تردد زمینی به این سوی کارون غیر ممکن شد.
👈 با پایان اشغال خرمشهر و آغاز ساخت پل جدید، به جهت استقامت فراوان مدافعان شهر در محدوده این پل، نام آن به «پل استقامت» تغییر یافت. اکنون پل دیگری نیز با نام «شئید جهان آرا، آبادان را به خرمشهر متصل نموده است.
@defae_moghadas
🍂
#رهبر
اگرشهدای مدافع حرم نبودند
هیچ اثری الان , ازحرم ِ مطهر اهلبیت
( سلام الله علیه ) نبود✌
#ایها_العزیز
نشستہایم بہ رهت ؛
منتظر مگر کہ بیایے
ڪہ بی قراری مان
از حدِ انتظار گذشتہ ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سلام صبحتون مهدوی
🍂
یادش بخیر،
جبهه همه چیزش خوب بود و دلچسب، حتی خاکش که همه رو خاکی کرده بود و با صفا،
یادش بخیر تابلو نوشته هاش که هر جا میرفتی جلوت بودن.
حتی تو مسیرهای سوت و کور مرداب های جزیره مجنون.
گاهی پیش خودمون می گفتیم، یعنی خدا اول جبهه رو خلق کرد یا اول تبلیغاتی ها رو😊
و وای اگر به یک چند راهی می رسیدیم، آنقدر تابلوهای موقعیت تیپ و لشکر ها زده شده بود که باید پارک می کردیم تا بتونیم گردان خودمون رو پیدا کنیم
چندتا رو براتون میذارم ببینید👇
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 2⃣9⃣
👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام
قاضی شرع آقای احمدی، بعد از یک ساعت، حکم نهایی را خواند:
- آقای صالح قاری فرزند ملامهدی! شما به اتهام همکاری با رژیم بعثی و جاسوسی و شکنجه اسیران، طبق نظر دادگاه به اعدام محکوم می شوید. اگر حرفی دارید، بگویید.
دیگر صدای قاضی را نمی شنیدم. آهی سوزناک کشیدم. سوزشی در قفسة سینه ام حس می کردم. همه جا را تاریک و خودم را محبوس در این تاریکی میدیدم. چند ثانیه سکوت کردم. صدای قاضی دوباره شنیده شد:
- اعتراضی نداری آقای قاری؟
به خود آمدم و نگاهی به صورت قاضی انداختم که ادامه حکم را میخواند. لبهایش می جنبید
- این حکم همچنان برقرار است تا وقتی اسرا بیایند و به نفع یا ضرر شما شهادت بدهند. ختم جلسه را اعلام می کنم.
قاضی رفت و همه به دنبالش.
از شدت ناراحتی حس کردم روح از بدنم جدا می شود. دیگر هیچ صدایی جز تکرار این جمله نمی شنیدم:
- این حکم همچنان برقرار است تا اسرا بیایند و به نفع یا....
دوباره با ماشین من را به زندان بردند. انگار گوشهایم کیپ شده بود. هیج صدایی نمی شنیدم؛ نه بوق ماشین ها و نه هیاهوی زندگی. امیدی به آزادی نداشتم، اما اینکه حکم اعدام برایم صادر کنند، قلبم را به درد آورد. یک بار دیگر حرف های تیمسار عزاوی در ذهنم طنین انداخت
- تو را اینجا محاکمه و اعدام نمی کنند؛ وقتی به کشورت برگردی، آنجا تو را اعدام می کنند...
تنها امیدم برای آزادی، بازگشت اسیران و سید ابوترابی از عراق بود که نمی دانستم چه زمانی خواهد بود؛ اما آنچه بیش از همه من را زجر میداد،
هم سلول بودنم با ضدانقلاب ها و جاسوس ها بود که متأسفانه مأمورها همه ما را به یک چشم نگاه می کردند. دیگر افسرده شدم و روحم بیمار شد. گاهی در خلوتم باخدا درددل و گله و شکایت می کردم: الهی! من جوانی ام را در زندانهای شاه گذرانده ام و اسارت را هم به خاطر برحق بودن کشورم در عراق؛ آنجا قلبم هرروز و شب به امید بازگشت به کشور می تپید؛ اما حالا اینجا من را به چشم خائن و جاسوس می بینند! وا اسفا! وا اسفا!
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂