🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 2⃣9⃣
👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام
قاضی شرع آقای احمدی، بعد از یک ساعت، حکم نهایی را خواند:
- آقای صالح قاری فرزند ملامهدی! شما به اتهام همکاری با رژیم بعثی و جاسوسی و شکنجه اسیران، طبق نظر دادگاه به اعدام محکوم می شوید. اگر حرفی دارید، بگویید.
دیگر صدای قاضی را نمی شنیدم. آهی سوزناک کشیدم. سوزشی در قفسة سینه ام حس می کردم. همه جا را تاریک و خودم را محبوس در این تاریکی میدیدم. چند ثانیه سکوت کردم. صدای قاضی دوباره شنیده شد:
- اعتراضی نداری آقای قاری؟
به خود آمدم و نگاهی به صورت قاضی انداختم که ادامه حکم را میخواند. لبهایش می جنبید
- این حکم همچنان برقرار است تا وقتی اسرا بیایند و به نفع یا ضرر شما شهادت بدهند. ختم جلسه را اعلام می کنم.
قاضی رفت و همه به دنبالش.
از شدت ناراحتی حس کردم روح از بدنم جدا می شود. دیگر هیچ صدایی جز تکرار این جمله نمی شنیدم:
- این حکم همچنان برقرار است تا اسرا بیایند و به نفع یا....
دوباره با ماشین من را به زندان بردند. انگار گوشهایم کیپ شده بود. هیج صدایی نمی شنیدم؛ نه بوق ماشین ها و نه هیاهوی زندگی. امیدی به آزادی نداشتم، اما اینکه حکم اعدام برایم صادر کنند، قلبم را به درد آورد. یک بار دیگر حرف های تیمسار عزاوی در ذهنم طنین انداخت
- تو را اینجا محاکمه و اعدام نمی کنند؛ وقتی به کشورت برگردی، آنجا تو را اعدام می کنند...
تنها امیدم برای آزادی، بازگشت اسیران و سید ابوترابی از عراق بود که نمی دانستم چه زمانی خواهد بود؛ اما آنچه بیش از همه من را زجر میداد،
هم سلول بودنم با ضدانقلاب ها و جاسوس ها بود که متأسفانه مأمورها همه ما را به یک چشم نگاه می کردند. دیگر افسرده شدم و روحم بیمار شد. گاهی در خلوتم باخدا درددل و گله و شکایت می کردم: الهی! من جوانی ام را در زندانهای شاه گذرانده ام و اسارت را هم به خاطر برحق بودن کشورم در عراق؛ آنجا قلبم هرروز و شب به امید بازگشت به کشور می تپید؛ اما حالا اینجا من را به چشم خائن و جاسوس می بینند! وا اسفا! وا اسفا!
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 3⃣9⃣
👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام
روزها میگذشتند و به انتظار فرج، همچنان از روزنه امید، به نوری که از تاریکی نجاتم بدهد، دل بسته بودم. خودم را با مطالعه سرگرم می کردم تا تلخی لحظات، بیش از این روحم را از بین نبرد.
صدای حرف زدن چند نفر را از بیرون سلول شنیدم و به دنبالش صدای قدم هایی که نزدیک می شد. باز قلبم به تپش افتاد. با کنجکاوی به در بسته اتاق نگاه کردم.
به محض باز شدن در، به ناگاه دوست و یار قدیمی ام على فلاحيان را دیدم. معاون رئیس قوه قضاییه و رئیس دادگاه ویژه روحانیت شده بود. وارد اتاق شد. مات و مبهوت نگاهم کرد:
- تویی؟! چه بلایی سرت آمده؟
ناگهان بغضم ترکید و به گریه افتادم. آقای فلاحیان جلو آمد و من را که گریه می کردم، از جا بلند کرد و در آغوش گرفت. چنان با صدای بلند گریه می کردم که انگار می خواستم همه غصه هایم با دیدن یار قدیمی از سینه بیرون بزند و خالی شوم. فلاحیان از اوضاع پیش آمده برایم ناراحت شد. چند دقیقه بعد از آرام شدنم، کنارم روی تخت نشست.
او هم به گریه افتاده بود. اشکهایش را پاک کرد و گفت:
- خبر نداشتم اینجا گرفتاری وگرنه زودتر می آمدم. مأموریت داشتم بروم مشهد، وقتی دوستان از جریانت باخبرم کردند، فوری حرکت کردم. چرا زودتر به من خبر ندادی؟
سرم را پایین انداخته بودم. هنوز اشکم به نرمی می ریخت، فلاحیان شانه هایم را محکم در دست گرفته بود و فشار داد:
- نگران نباش! از اینجا بیرونت می آورم.
خیلی زود از پیشم رفت. تلگرافی به آیت الله موسوی اردبیلی، رئیس قوه قضائیه ارسال کرد و با شرح حالم خواستار لغو حکم دادگاه انقلاب شد. طولی نکشید که از تهران دستور لغو حکم اعدامم رسید.
فلاحیان من را با مسئولیت و ضمانت خودش آزاد کرد و به آنها گفت: چون آقای صالح قاری یک روحانی است، باید در دادگاه ویژه روحانیت محاکمه شود. تا زمان بازگشت اسرا صبر می کنیم تا شهادتی که لازم است، به نفع یا ضد ایشان داده شود.
بهت زده به الطاف خفیه خداوند که به وسیله دوستم آقای فلاحیان تحقق پیدا کرده بود، فکر می کردم. چشمانم را پرده نازکی از اشک پوشانده بود. فلاحیان رو به من کرد:
- خب دیگر خیالت راحت! تو آزادی و می توانی پیش خانواده ات برگردی. هنوز باورم نمی شد که آزاد شده ام. فلاحیان خیلی زود خداحافظی کرد و به مشهد رفت.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔴 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
🔰 نوحه سرایی بعد از آزادی شهر هویزه
⏪ شهر عشق و شور و ایمان
تربت پاک شهیدان
آرام خاموش
آرام خاموش
🔻 شعر: حبیب اله معلمی
🔻محل اجرا: هویزه
🔻 زمان اجرا: سال (1360) در دعای کمیل شب مبعث / در این مراسم باد بسیار شدیدی وزید و پلاکاردها و داربست ها را به هم پیچید.
🔻 حجم : 373kB
🔻 مدت آهنگ: 04:40 دقیقه
تقدیم به شما
🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅
🔴 به ما بپیوندید ⏪
در کانال حماسه جنوب، ایتا
@defae_moghadas
🍂
فكه مثل هيچ جا نيست! نه شلمچه، نه ماووت، نه سومار، نه مهران، نه طلائيه، نه...
فكه فقط فكه است! با قتلگاه و كانال هايش، با تپه ماهور و دشت هايش.
فكه قربانگه اسماعيلهاست به درگاه خداي مكه.
فكه را سينهاي است به وسعت ميدان هاي مينِ گسترده بر خاك.
فكه را دلي است به پهناي سيم هاي خاردار خفته در دشت.
فكه را باغ هايي است به سر سبزي جنگل امقر.