eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسگاه منهدم شده شلمچه در ابتدای شروع جنگ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 _اماکن و مناطق جنگ ❣ خرمشهر، (شلمچه 💥😭) 2 👈 با دستیابی دشمن به حاشیه خرمشهر، منطقه شلمچه به اشغال کامل عراق در آمد. اگر چه خرمشهر در 3/3/61 در مرحله سوم عملیات بیت المقدس آزاد شد، اما حاشیه مرزی شلمچه تا آغاز عملیات کربلای 5 در 65 / 10 / 19 در اشغال نیروهای عراقی باقی ماند. دشمن به دنبال مشاهده پیش روی های رزمندگان، به فکر ایجاد مانعی غیرقابل عبور برای نیروهای اسلام افتاد؛ بنابراین پیرو تدابیر پدافندی خود، در شمال جزیره بوارین توسط کانال پرورش ماهی آب زیادی را در زمینی به وسعت ۷۵ کیلومتر مربع رها ساخت. عمق آب گرفتگی بوییان در زمان جنگ با توجه به کنترل آن توسط دشمن، حداکثر به هفتاد سانتی متر می رسید. عراق با این کار دریاچه مصنوعی کم عمقی را ایجاد کرده بود که پیش روی قایق و غواص را با مشکلات فراوان مواجه می نمود. از دیگر مواضع پدافندی دشمن در این منطقه، کانال زوجی بود؛ کانال دو ردیفه ای به طول تقریبی هشت کیلومتر و عرض چهل متر و شامل دوشاخه بیست متری که به فاصله چهار متر از یکدیگر قرار می گرفتند. ادامه دارد 👇 @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
#معرفی_کتاب📕📗📒 #وقتی_سفر_آغاز_شد به قلم : رقيه كريمي ناشر: صرير (وابسته به بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس) @defae_moghadas
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
📚 گریه ميكرد. همه سوار اتوبوس ميشدند، اما او را از اتوبـوس پيـاده ميكردند. باز فرار ميكرد و وارد اتوبوس ميشد. مسئول اعزام با مهربانيآمد و گفت: «بيا اين تفنگ ژـ3 رو بگير و باز و بسته كن؛ اگر بلـد بـودي اعزامـت ميكنيم! بستن ژـ3 را تمام كرد. وقتي با خوشحالي بلند شد تا آن را به مسئول اعزام نشان بدهد، اتوبوس حركت كرده بود... @defae_moghadas
💖معصومه، یعنی قداست مریم و عصمت فاطمه و ادامه قصه، غصه های زینب در جست وجوی برادر💞 🌸🍃میلاد حضرت معصومه (س) و روز دختر مبارک باد💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 0⃣0⃣1⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام وقتی تقریبا همه رفتند، و جز من و سید کسی نماند، شخصی نزدیک آمد. دوزانو روبه روی سید نشست. سلام کرد و با احترام خم شد و دستش را بوسید: - آقا سید! من را میشناسی؟ سید با دقت نگاهش کرد. - نه به جا نمی آورم. من که نزدیک سید نشسته بودم، با تعجب نگاهی به غریبه کردم. چهره اش به نظرم آشنا بود. مرد به گریه افتاد. سید دستی بر شانه اش گذاشت. نمی دانست این مرد کیست و چرا میگرید. مرد با ناله گفت: - سيد! این منم، منصور ...، در استخبارات! همانی که به شما و بچه ها بد کردم. بچه ها را لو میدادم و باعث اذیت و آزارشان میشدم. من را ببخشید! من پشیمان هستم. خیلی بد کردم. سید که او را به جا آورده بود، نفسی تازه کرد و سرش را تکان داد: - ها... حالت چطور است؟ کی برگشتی؟ - آقا! چند وقت است برگشتم و مستقیم بردنم اوین و حالا هم در زندان هستم. برای مرخصی آمدم بیرون تا ببینمتان، حلالم کنید آقا! آمدم تا یک نامه بنویسید و شفاعتم کنید. سید با تأسف سرش را تکان داد. او گریه می کرد و من که او را شناخته بودم و به یاد اذیتهایش افتادم، با تعجب نگاهش می کردم. یاد فحاشی ها و شکنجه هایی که اسرا دیده بودند، افتادم. او هم من را شناخته بود، اما از شرمندگی نگاهم نمی کرد. آرام به سید گفتم: - آقا سید! یادت هست که چه کارهایی می کرد؟ سید سرش را تکان داد: - بله! یادم می آید. تو هم باید فراموش کنی. با تعجب گفتم: - آقا! چطور می شود فراموش کرد؟! باعث بدبختی بچه ها همین ملعون بود؟ من مات و مبهوت به منصور نگاه می کردم. سيد قلم و کاغذ برداشت و نامه ای برای مسئولان زندان نوشت و با مهر و امضا به او داد.😳 از بزرگواری سید زبانم بند آمده و سکوت کرده بودم. منصور اشک هایش را پاک کرد. خوشحال از این همه بزرگواری و گذشت سید، دستش را بوسید و به طرف مأموری رفت که منتظرش بود. من هاج و واج به رفتن منصور نگاه می کردم و از بازی روزگار در عجب بودم. پایان در پیام رسان ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام، صبح شما بخیر داستان ملاصالح هم با همه جریان های مختلفش به پایان رسید. پایانی خوش که معمولاً بیشتر داستانها با خود به یدک می کشند. شاید باعث پایان خوش خیلی از قصه ها، هنر نویسنده ای باشد چیره دست که تراوشات ذهنی خود را در خدمت داستان گرفته باشد و.... ولی اینجا همه چیز تفاوت دارد. اینجا بی خود سرزمین عشق نام نگرفته و بی جا جاودان نشده. روح بزرگ حاکم در دفاع مقدس به مانند اکسیری معجزه گر کارستانی به پا کرد که پایانش جز سرافرازی و پیروزی نداشت که حاصل آن اکسیر یکی ملاصالح است و دیگری سید اترابی، یک طرفش چمران است و طرف دیگرش همت و باکری و فرجوانی و.... خدا کند به درک این دانشگاه و این فرهنگ بزرگ عشق دست یابیم و بازهم اینگونه شویم. 👈 منتظر نظرات و دلنوشته های شما از خاطرات ملاصالح هستیم تا به دست این بزرگمرد برسانیم. ان شاالله با تشکر ویژه از خواهر غبیشی نویسنده خاطرات ملاصالح 🍂
🔴 تصویر پر بیننده فضای مجازی @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅وای کوله پشتیم يك روز كه با چند تن از دوستان با قايق در ني‌زارها در حال گشت زدن بوديم، ناگهان از جلوي دشمن در آمديم. آن‌ها مجهزتر از ما بودند و سريع قايق 🚤 ما را هدف قرار دادند.  سعي كرديم دور بزنيم و به مقر برگرديم. اما اين كار طول كشيد و چند تن از بچه‌ها به شهادت رسيدند.  وقتي از قايق پياده شديم و مجروحان و شهدا را از قايق خارج كرديم، يكی از بچه‌ها كه در بذله‌گويی و شوخ‌طبعی شهره بود، در كف قايق دراز كشيده بود. بلندش كردم و در حالی كه از شدت ناراحتی اشك ميیريختم، پرسيدم: كجات تير خورده؟ حرف بزن! بگو كجات تير خورده؟ او در حالی كه سعی می‌كرد خود را زار نشان دهد، گفت: كوله‌پشتيم، كوله‌پشتيم .... من كه متوجه منظورش نشده بودم، پرسيدم: كوله‌پشتيت چی؟! ... گفت: خودم هيچيم نشده، كوله‌پشتيم تير خورده 😳 به او برس! تازه فهميدم او حالش خوب است و گلوله‌ای به او اصابت نكرده، خدا شكر كردم. هنوز می‌خواستم از خوشحالی او را در آغوش بكشم كه متوجه شدم چه حالی از من گرفته. مي‌خواستم گوشش را بگيرم و از قايق پرتش كنم، بيرون كه بلند شد و شروع كرد به بوسيدن من.  معذرت‌خواهی كرد و گفت: لبخند بزن دلاور! من هم خنده‌ام گرفت و تلافی كارش را به زمان ديگر ی موكول كردم. 🔸 کانال حماسه جنوب، @defae_moghadas 🍂