eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۳۵ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بعد از لحظاتی سه‌نفری به‌طرف محل درگیری حرکت کردیم که در راه پورکیان را دیدیم. او از ما خواست جنازه شهدا و زخمی‌ها را جمع کنیم و از سوسنگرد خارج شده و به سمت اهواز برویم. من به کمک دوستان زخمی‌ها و جنازه شهید معمار زاده را یک‌گوشه گذاشتیم تا به اهواز برسانیم. هوا داشت تاریک می‌شد که يک ماشين ارتشي از راه رسید و شهید و زخمی‌ها را سوار کردیم و به‌سوی اهواز حرکت کردیم. بهداروند: ظاهراً آقای شریفی فرمانده سوسنگرد هم در همین اوقات اسیر می‌شود؟ متأسفانه شرایط سوسنگرد هرلحظه بدتر می‌شد. بیست دقیقه بعد از حرکت ما عراقی‌ها جاده مواصلاتی سوسنگرد- اهواز را گرفته بودند. در همان زمان حبیب شريفی فرمانده سپاه سوسنگرد و همسرش در حال آمدن به سمت اهواز بودند که در کمند بعثی‌ها گرفتار شده بودند. ما هم اگر نيم ساعت تأخیر می‌کردیم، احتمالاً اسير شده بوديم. با هر بدبختی بود خود را به اهواز رسانديم و به همراه آقای الياسی به مقر سپاه اهواز رفتم و با آقای علی شمخانی فرمانده سپاه اهواز گفتگو کردیم. به هنگام ورود ما به اتاق فرماندهی، شهید علی غیوراصلی هم آنجا بود و داشت با شمخانی حرف می‌زد. شمخانی با دیدن قيافه به‌هم‌ریخته، لباس‌های پاره و روی خاکی ما پرسید؛ چه خبر شده است؟ اخبار ناگوار سوسنگرد را به او دادیم و او برای اطمینان از صحت خبر ما کسی را فرستاد و متأسفانه خبر تأیید و اعلان شد که نیروهای عراقی در حال پیشروی به سمت حمیدیه هستند. آن شب بعد نماز مغرب و عشا به منزلمان سری زدم. مادرم تا مرا ديد خوشحال شد. مادرم روحیه بسیار بالایی داشت. او مدام می‌گفت اين چند روز که نبودی، دلهره داشتم دعا می‌کردم اسير نشده باشی. خدا را شکر که سالم برگشتی. فردا صبح به مقر سپاه رفتم و از علي شمخانی شنیدم که عراقی به سمت اهواز پيشروی می‌کنند. حضرت امام(ره) که خبر را شنیده گفته بود مگر جوانان اهواز مرده‌اند که دشمن می‌خواهد شهرشان را تصرف کند؟! بچه‌های سپاه اهواز در حیاط جمع شده بودند و نوعی دلهره و نگرانی حاکم شده بود تا اینکه شهید علی غیوراصلی وارد حياط شد. او تا جمعيت را ديد با صدای بلند و عتاب‌آلود گفت: برادران عزيز! مگر شما غيرت نداريد؟ عراقی‌ها در راه رسيدن به اهواز هستند و شما اینجا راحت ايستاديد؟ می‌دانید اگر اهواز را اشغال کنند به زن و مرد و ناموس شما رحم نمی‌کنند؟ آماده‌باشید همين امشب بايد جلوی آن‌ها را بگيريم. شما بچه جنگ هستيد. کسی نااميد نباشد. آن‌قدر زيبا و احساسی حرف می‌زد که یک تحول و انقلابی در روح همه بچه‌ها به وجود آمد و احساس کردند می‌توانند در مقابل دشمن متجاوز قد علم کنند. شهید غیوراصلی در ادامه اعلام کرد که امشب راهی می‌شویم ولی کسانی که می‌آیند بدانند اين راه برگشتی ندارد. ما می‌رویم تا دشمن را از خاک خود برانیم یا به شهادت برسیم. کسی به فکر بازگشت نباشد. ما می‌رویم و با تمام توان مقابل متجاوزان خواهيم ايستاد. صحبت‌های علی غیوراصلی که تمام شد، علی شمخانی هم شروع به صحبت کرد و فضا به‌طورکلی عوض شد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۳۶ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: حاج صادق از شهید غیوراصلی بیشتر بگو. با او آشنایی داشتی؟ علی غیوراصلی از افسران گارد جاويدان شاهنشاهی بود که انقلابی شده بود و لذا او را دستگير کرده و به همراه شهید حسین علم‌الهدی حکم اعدام دریافت کرده بود و قرار بود چند روز ديگر حکم اجرا شود. آن‌گونه که من شنیدم ایشان جذب یک تشکیلات مخفی شده و قرار بود در جريان جشن‌های ۲۵۰۰ ساله محمدرضا شاه را ترور کنند اما طرح آنان توسط نیروهای امنیتی رژیم کشف شد و غیوراصلی موفق به فرار گرديد و به مدت يک سال با وانت در بين شهرهای مختلف به کار مشغول بود و خانواده‌اش تا مدتی از وی بی‌خبر بودند. تا این‌که در اوايل سال ۱۳۵۷ دستگير و به بازداشتگاه دژبان اهواز منتقل شد. طی مدتی که محاکمه می‌شد، در بند مشترک بود ولی به دليل تأثیرگذاری بر نظاميان و تشويق آنان به فرار از ارتش براي پيوستن به نيروهای انقلابی، به بند انفرادی انتقال يافت. وی در طی آن دوران دفتری از اشعار خود تهيه کرد. پس از چند ماه حکم اعدام غيوراصلی صادر شد اما با پيروزی انقلاب اسلامی به همراه ديگر زندانيان سياسی، آزاد شد. بهداروند: پس از انقلاب جذب سپاه پاسداران شد؟ مدتی بعد از پیروزی انقلاب حسين علم‌الهدی علی غیوراصلی را به علی شمخانی معرفی کرد و گفت صد در صد او را تأیید می‌کند. غیوراصلی به همراه علی شمخانی، انجمن اسلامی را تشکيل دادند. او که استوار دوم نيروی زمينی لشکر ۹۲ اهواز بود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پيوست و مسئول آموزش نظامی کل استان خوزستان شد. با شروع شورش‌های ضدانقلاب در کردستان و شرارت‌های ضدانقلاب عليه مردم به‌فرمان امام خمينی(ره) به همراه بقيه نيروها به منطقه شتافت و با عارف شهيد دکتر مصطفی چمران با سعی و تلاش بی‌وقفه، نقشه‌های جنگی را طرح می‌کردند و به اجرا می‌گذاشتند. پس از این‌که تا حدودی امنيت در منطقه برقرار شد، غيوراصلی بلافاصله به اهواز برگشت و بدون لحظه‌ای استراحت، دوباره به کار پرداخت. او استراحت در آن شرايط بحرانی را جايز نمی‌دانست. زمانی که دشمن بعثی به‌آسانی وارد خاک ايران شد و به نزديکی شهر اهواز رسيد، با توجه به این‌که تمام پشتوانه‌های شهرهای ديگر ازجمله انبار مهمات و تجهیزات در اهواز مستقر بودند، سقوط اين شهر به‌منزله سقوط بقيه مناطق بود. در اين شرايط شهید غيوراصلی با روحيه انقلابی و جنگندگی که برآیند باور خالصانه و حاصل سال‌ها آموزش نظامی، تمرین و مبارزه بود، در کنار بچه‌های سپاه اهواز قرار گرفت و طرحی را برای مقابله با دشمن بعثی و متوقف کردن پیشروی آنان تهیه کرد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 چهار عملیات ناموفق و تحول در ارتش (۲) در گفتگو با سردار احمد غلامپور ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔻 خطوط پدافندی ارتش در جبهۀ جنوب 🔅مجید مختاری: بسم الله الرحمن الرحیم. لطفا بفرمایید نیروهای ارتش در مناطق عملیاتی در چه خطوطی مستقر بودند؟ سردار احمد غلامپور: بسم الله الرحمن الرحیم. در آن مقطع، بیشتر تمرکز ارتش بر خطوط پدافندی بود. ارتش حالت راکدی داشت و در خطوطش هیچ خبری از شبیخونهایی که سپاه انجام میداد، نبود. بااینحال وقتی ما میخواستیم برای شناسایی وارد مناطقی شویم که ارتشیها در آنها بودند، اجازه نمیدادند. 🔅 مختاری: نیروهای ارتش در خطوط مقدم جبهه هم بودند؟ غلامپور: در بعضی محورها بله، ولی در بعضی محورها چند کیلومتر عقب تر از ما بودند؛ مثال در سوسنگرد عقب تر از ما بودند، اما در محور اهواز در خط مستقر بودند و فقط قسمتی از خط یعنی نوک و پیشانی آن دست ما بود. در جبهۀ طراح هم یک تیپ از لشکر ۱۶ در محدودۀ دشت آزادگان مستقر بود. لشکر ۹۲ در محور حمیدیه، قسمتی از تپه های الله اکبر و اهواز، لشکر ۷۷ در محور آبادان - خرمشهر و لشکر ۲۱ هم در محور شوش - دزفول مستقر بود. ترکیب ارتش در این دوره، پراکنده بود. ارتشی‌ها به این دلیل با رفتن تیم‌های شناسایی ما به مناطقی که خودشان در آنها بودند، مخالفت می‌کردند که معتقد بودند ما با اقداماتمان دشمن را تحریک می‌کنیم. آن حجم تبادل آتشی که در خطوط سپاه وجود داشت، در خطوط ارتش دیده نمی شد؛ این در حالی بود که ما امکانات ارتش مثل توپخانه و کاتیوشا و موشک را نداشتیم. استدلال ارتش برای بی‌تحرکی‌اش این بود که اگر ما حمله کنیم یا دشمن را زیر آتش بگیریم، او هم مقابله به مثل می‌کند. وقتی عراقی‌ها در مناطقی که ارتش در آنها مستقر بود، آتش می‌ریختند، ارتشی ها تلافی نمی‌کردند. درحالیکه ما در حد وسع‌مان عمل می‌کردیم؛ یعنی هرچه مهمات در اختیار داشتیم، استفاده می‌کردیم. 🔅 مختاری: از هوانیروز و نیروی هوایی هم خبری نبود؟ غلامپور: بنظر من، در دوران تثبیت، نیروی هوایی خیلی فعال نبود. اگر هم اقدامی انجام می‌داد، بیشتر برای سطوح بالا طراحی شده بود؛ ً مثال در اخبار گفته می‌شد امروز هواپیماهای ما مندلی را بمباران کردند. درواقع عملکرد نیروی هوایی برای پشتیبانی از عملیات زمینی نبود، چون نیروی زمینی ارتش حرکتی نداشت که هواپیمایی برای پشتیبانی از آن وارد عمل شود. نیروهای هوانیروز ً تقریبا فعال بودند، اما می‌گفتند امکانات‌مان کم است. آنها معتقد بودند نیروی هوایی عراق برتری مطلق دارد. 🔅 مختاری: در آن وضعیت، سیستم پدافند موشکی آنها هم فعال نبود؟ غلامپور: آن زمان سیستم موشکی فعال نبود، مگر در جاهایی که خیلی در عمق بود؛ مثل اطراف شهرها. 🔅 مختاری: آن روزها خانوادۀ شما در اهواز بودند؟ غلامپور: بله، خانوادهام اصلا از اهواز خارج نشدند. فقط در دورۀ کوتاهی که همسرم فرزند اولمان را باردار بودند، به بهبهان رفتند و بعد از وضع‌ حمل، دوباره به اهواز برگشتند. 🔅 مختاری: آقای غلامپور، با توجه به اینکه خانوادۀ شما در اهواز بودند، چقدر به اهواز می‌رفتید و چه مدت در منطقه می‌ماندید؟ غلامپور: بستگی به اوضاع داشت. معمولا بودیم. البته گرفتاری ما که اهواز بودیم و در این شهر زندگی می‌کردیم، بیشتر از فرماندهان دیگر بود. بعد از بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر، بیشتر فرماندهان مرخصی گرفتند. آنها اول درگیر فتح‌المبین و بعد هم بلافاصله درگیر بیت‌المقدس شده بودند. تنها کسانی که در منطقه ماندند، من و بقایی بودیم. مجید بقایی مجرد بود و من هم چون کارهای‌ پدافندی روی دوشم بود و محل زندگی‌ام هم نزدیک بود، در جبهه ماندم. در عملیات خیبر هم حدود بیست تا بیست‌وپنج روز درگیر بودیم. من که به دلیل شکست عملیات، وضعیت بدی داشتم و خسته هم بودم، بعد از حدود یک ماه مرخصی گرفتم. نصفه‌شب به منزل رسیدم و خوابیدم. حدود ساعت ۲ تلفن زنگ خورد. با وحشت از خواب پریدم و تلفن را جواب دادم. رشید بود و ِ برخالف همیشه که لحنش تند بود، با لحن خیلی ملایمی گفت می‌دانم خسته‌ای، اما چون احتمال حملۀ‌ دشمن به جزیره وجود دارد، برگرد. به‌سرعت آماده شدم و برگشتم. بچه‌هایی که راهشان دور بود، به مرخصی می‌رفتند و انصافا هم حق‌شان بود، اما ما که راهمان نزدیک بود، اگر دو ساعت هم می‌رفتیم، باید برمی‌گشتیم. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
تصاویر دیده نشده از شهدای عملیات والفجر ۱ (شرهانی) در کانال شهدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۳۷ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 شبیخون شهید غیوراصلی و یارانش بهداروند: در مورد شبیخون غیوراصلی بیش‌تر توضیح بده. راستش من آن شب سعادت حضور در رکاب این شهید بزرگوار را نداشتم اما آنچه می‌گویم از همراهان و دوستان مشترک شنیدم. ظاهراً بعد از سخنرانی غیرتمندانه شهید غیوراصلی و دستور آقای شمخانی بلافاصله ۴۰ نفر آماده رفتن جهت حمله به دشمن شدند. قرار شد ساعت ۱۰ شب حرکت کنند. عده‌ای از بچه‌ها بلافاصله رفتند و غسل شهادت کردند. ديگر برای بچه‌های باغیرت اهواز هیچ‌چیز ارزش نداشت. تمام همّ و غم دوستان عقب راندن ارتش بعث عراق بود. ساعت ده شب حرکت شروع شده و اولين مقصد جنگل (گمبوعه) - به‌عنوان اولين ورودی عراقی‌ها از این جنگل- بود. به دستور غيوراصلی همه در میان درختان موضع گرفته و انگشت روی ماشه منتظر فرمان آتش بودند. آن شب کل تجهيزات عبارت از دوقبضه توپ ۱۰۶، پنج قبضه آرپی‌جی ۷ و تعدادی سلاح ژ ۳ بود. اصلاً قدرت ما با آن‌ها قابل‌مقایسه نبود. لحظات به‌سختی می‌گذشت. نمی‌دانستند از اين درگيری جان سالم بدر می‌برند يا نه. تمام بچه‌ها به‌قصد شهادت آمده بودند و تمام پل‌های پشت سرشان را خراب کرده بودند. هیچ‌کس کمترين تعلقی به دنيا نداشت. دنيا در چشمانشان حقير و کوچک شده بود. علی غیوراصلی روی يک تپه رفته بود و اوضاع را زير نظر داشت و گاهی قدم می‌زد. از قدم زدن و نترسيدن او بچه‌ها روحيه می‌گرفتند. او هرازگاهی می‌گفت برادران اصلاً نترسيد، نگران نباشيد. هيچ اتفاقی نمی‌افتد. این‌ها جرأت آمدن به اهواز را ندارند. محکم بايستيد که ما پيروز هستيم. او با غرور و افتخار حرف می‌زد و در کلماتش یک‌ذره ترس و دلهره نبود. اصلاً قیافه باصلابت و مردانه او با ترس و واهمه رابطه‌ای نداشت. مرد جنگ بود و باابهت قدم می‌زد و مانند پلنگی تیزدندان منتظر طعمه‌های خود بود. چند روز بعد شهید جواد داغری برای من تعریف کرد که شهید غیوراصلی چند کیلومتر جلوتر بچه‌های سپاه را به دو گروه تقسیم کرد و یک گروه از سمت چپ و گروه دیگر از سمت راست جاده کمین کردیم و خودش روی جاده شروع به قدم زدن کرد. صدای شنی تانک‌ها به گوش می‌رسید و کم‌کم برجک تانک‌ها در تاریکی دیده شد. نیروهای عراقی آن‌قدر نزدیک شده بودند که صدای حرف زدن نیروهای پیاده آن‌ها که کنار تانک‌ها درحرکت بودند، به گوش می‌رسید اما هنوز غیوراصلی فرمان حمله نمی‌داد. یک‌لحظه شیطان به سراغم آمد و به او شک کردم. با خودم گفتم: غیوراصلی از نیروهای گارد شاهنشاهی بوده است! نکند می‌خواهد همه ما را تسلیم عراقی‌ها کند، چرا دستور حمله نمی‌دهد؟ وقتی تعدادی از تانک‌ها از اولین نفرات کمین عبور کرده و در میان نیروها قرار گرفتند، صدای الله‌اکبر غیوراصلی در فضا پیچید و هم‌زمان رگبار سلاح دستی او متجاوزان عراقی را مثل برگ پاییزی به روی زمین ریخت. مراد اسکندری هم اولين گلوله آرپی‌جی ۷ را شليک کرد که مستقيم به يکی از تانک‌ها خورد و آن را منهدم کرد. چند آرپی‌جی زن های دیگر هم شلیک کردند و هم‌زمان چند تانک مورد اصابت قرار گرفتند. آتش تانک‌های منهدم شده سبب شد که بچه‌ها با صدای بلند فرياد الله‌اکبر سر بدهند و بلافاصله بعدازآن گلوله‌های بعدی تانک‌های متجاوز را هدف قرار داد و تانک‌های زیادی در آتش انتقام دلاور مردان گرفتار شده و منهدم گردیدند. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂