eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۴۱ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• راهی به‌جز عقب‌نشینی [از خرمشهر] نمانده بود و علی‌رغم دل‌بستگی که به این نقطه از میهن داشتیم، باید از آن دل می‌کندیم و به امید بازگشتی دوباره، خرمشهر را اکنون به سبب رشادت مردان و زنانش به خونین‌شهر تغییر نام یافته بود، ترک می‌کردیم. در حین عقب‌نشینی باز نظاره‌گر صحنه دیگری از شهامت و شجاعت زنان این سرزمین بودم. درست در هنگامی‌که خمپاره‌ها قلب خاک خرمشهر را پاره می‌کردند و هر دقیقه جوانمردی بر زمین می‌افتاد، شاهد حضور چند شیر زن بودم که برای بردن مجروحان به این‌سو و آن‌سو می‌رفتند و در شرایطی که ما مردها از آوردن رزمنده‌های مجروح اظهار عجز می‌کردیم، آنان بی‌واهمه از آن‌همه تیر و ترکش به بالین آنان می‌رفتند و به هر زحمتی بود، مجروحان را از صحنه درگیری دور می‌کردند. با دیدن این صحنه‌ها از خودم خجالت کشیدم و باز در اعماق وجودم به ایرانی و مسلمان بودنم افتخار کردم. [وقتی] پرسیدم که این‌ها کی هستند؟ بچه‌ها گفتند این‌ها از خواهرهای پرستاری هستند که برای کمک به مجروحان به خرمشهر آمده‌اند. آمدن به خرمشهر در آن شرایط دل‌شیر می‌خواست اما این خواهران با شجاعتی زینب گونه به قلب حادثه گام گذاشته بودند. سقوط خرمشهر علی‌رغم جانفشانی ها با همه مردانگی که شهید سید محمد جهان‌آرا و یاران با وفایش و قلیلی از جوانان شهرهای دیگر به نمایش گذاشتند، به دلیل نرسیدن نیروی کمکی کافی و کمبود مهمات و تجهیزات، خرمشهر بعد از ۳۴ روز مقاومت جانانه به دست دشمن بعثی افتاد و باقی‌مانده نیروها به‌اتفاق فرمانده در حالی مجبور به تخلیه شهر شدند که تکه‌های وجود خود را در کوچه‌پس‌کوچه‌های خرمشهر به‌جای گذاشته بودند. وقتی خرمشهر به تصرف دشمن درآمد و ما ناامیدانه مجبور به عقب‌نشینی شدیم، بغض گلویم را فشرده و راه نفسم را گرفته بود. از شدت ناراحتی قادر به کنترل خود نبودم و بی‌محابا گریه می‌کردم. این اندوه و حسرت در بیشتر روضه‌ها و نوحه‌هایی که برای خرمشهر و در باره فراق و دوری آن خوانده‌ام، آشکار و نمایان است. 🔅 آخرین مأموریت نظامی من عملیات طریق‌القدس آخرین عملیاتی بود که من اجازه پیدا کردم در آن حضورداشته باشم. یکی دو بار هم که قصد شرکت در عملیات را داشتم، از طرف فرماندهان یگان‌ها یا محورها ممانعت به عمل می‌آمد. فکر می‌کنم در عملیات والفجر مقدماتی من در خط مقدم بودم و دشمن آتش سنگینی را بر سر رزمندگان می‌ریخت. فرمانده محور آقای رمضانی به من دستور داد که در خط نمانم و علی‌رغم اصرار من تأکید کرد که به قرارگاه بازگردم و من به‌ناچار این کار را کردم. بعدها فهميدم آقاي رمضانی برخورد من و خودش را به آقا محسن گزارش داده و گفته بود صادق به‌هیچ‌وجه حاضر به ترک منطقه نمی‌شده تا اينکه من به‌عنوان فرمانده محور و منطقه به او دستور نظامی داده‌ام. آقا محسن به ايشان گفته بود نگران نباشد. در اولين فرصت که صادق را ببينم با او صحبت خواهم کرد که ديگر هرگز در عملیات‌ها شرکت نکند. بعدازاین، مأموریت داشتم قبل از عملیات‌ها در میان رزمندگان یگان مختلف حضور پیدا کنم و با اجرای نوحه و برگزاری دعای توسل و قرائت زیارت عاشورا روحیه معنوی آن‌ها را تقویت کنم. به هر حال برای من خيلی سخت و درد آور بود. با نیروها تا شب عمليات همراه باشی ولی موقع حرکت جهت شرکت در عمليات و زدن به خط مقدم دشمن، از رفتن محروم شوی و اجازه همراهی داده نشود. يکی از تلخ‌ترین خاطرات من در جنگ همين لحظه‌های رفتن بچه‌ها به سمت خط مقدم دشمن بود که من تنها نظاره‌گر رفتن آن‌ها بودم. گاهی که برای برخی رزمنده‌ها می‌خواندم، از چهره نورانی عده‌ای از آن‌ها حس می‌کردم حتماً در اين عمليات شهيد می‌شوند و اتفاقاً فردا صبح خبردار می‌شدم که شهيد شده‌اند و اين خيلی برايم زجرآور بود. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۴۲ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• گاهی اوقات اين نرفتن به عمليات آن‌قدر روی ذهن و اعصابم اثر می‌گذاشت که تصميم می‌گرفتم ديگر نخوانم تا بلکه بتوانم در عملیات‌ها شرکت کنم ولی نمی‌شد و آقای محسن رضايی به‌هیچ‌وجه زير بار نمی‌رفت. گاهی که به بعضی از یگان‌ها می‌رفتم باز فرمانده لشکر سر دقيقه ۹۰ مثل هميشه مانع رفتن من می‌شد و می‌گفت بما گفتند شما اجازه رفتن جهت عمليات را نداريد. هر چه اصرار می‌کردم بی‌فایده بود و کاری انجام نمی‌شد. باز تنها چيزی که قدری مرا آرام می‌کرد اين بود که صبح عمليات که ديگر رزمنده‌ها خط مقدم دشمن را شکسته بودند و داشتند شادی می‌کردند من اجازه داشتم برای تقويت روحيه آن‌ها بروم. چون معمولاً دشمن از فردا صبح جهت بازپس‌گیری مواضع اش شروع به پاتک کردن می‌کرد. اين تنها دل‌خوشی من بود که اين زمان می‌رفتم و با نوحه‌خوانی سبب می‌شدم بچه‌های رزمنده در برابر پاتک‌های دشمن مقاوم بايستند و عقب نروند. به قول بچه‌ها صبح عمليات از شب عمليات خيلی سنگین‌تر بود و عراقی‌ها وجب‌به‌وجب منطقه را با گلوله‌های توپ و خمپاره به آتش می‌کشیدند. گاهی آن‌قدر شدت آتش زياد بود که گويی داشتند زمين را شخم می‌زدند و هیچ‌چیز از آتش دشمن در امان نبود. بسياری از بچه‌ها می‌گفتند در اين موقعيت وقتی تو می‌آیی و نوحه‌خوانی می‌کنیم، روحيه ما صدچندان می‌شود و در برابر تمام پاتک‌ها با تمام قوا می‌ایستیم. اين حرف‌ها قدری مرا آرام می‌کرد که لااقل رفتن به‌پیش بچه‌ها اثری دارد و خدا هم اين سهم اندک را از من قبول می‌کند. البته این را هم بگم که در خط مقدم نمی شد رزمندگان را جمع کرد و برای آنان اشعار حماسی خواند. من تنها برای دیدن آنها به خط مقدم می رفتم. گاه نیز پیامی را از طرف فرماندهان برای رزمندگان خطوط مقدم می بردم. بعضی اوقات هم شرایطی پیش می آمد که برای چند نفر در سنگرهای خط مقدم دعای توسل می خواندم و اگر شرایطی فراهم می شد برایشان در سنگر نوحه می خواندم. من هميشه از این‌که دوستان عزيزم به شهادت رسيدند، احساس شرمندگی و خجلت داشتم و دعا می‌کردم خداوند عاقبت عمر مرا نیز به شهادت ختم کند. هنوز هم بر این باور هستم که تنها راه سعادت، رسیدن به مقام عظمای شهادت است. در طول جنگ – به‌ویژه در ماه‌های ابتدایی شروع جنگ- در شبیخون‌های زيادی شرکت کردم که هرکدام از آن‌ها برای خودش خاطرات و درس‌های ویژه‌ای دارد. آشنایی با بزرگوارانی که سعادت شهادت پیدا کردند برای من افتخار بزرگی بود که در طول دفاع مقدس از یک‌سو مایه مباهات و از سوی سبب غم و مصیبت می‌شد. هرگاه خبر شهادت هرکدام از دوستان را می‌شنیدم یا از نزدیک شاهد شهید شدن آن‌ها بودم تا مدت‌ها غمگین و افسرده بودم. بهداروند: شهادت چه کسانی شما را تحت تأثیر قرار داد؟ راستش شهادت حسين علم‌الهدی در عمليات نصر برای من و همه بچه‌های مسجد جزایری غم بزرگی بود که آثارش تا امروز بر روح و روان دوستانی که باقی‌ مانده‌اند، به یادگار مانده است. در گفتگوهای قبل اشاره کردم که من از حسین علم‌الهدی مطالب زیادی آموختم و بسیاری از نکاتی که از او یاد گرفتم برای من سرمشق‌های ارزنده‌ای بودند که مسیر زندگی‌ام را تعیین کرده است. حسین علی‌رغم جثه و قد و قامت متوسط، آدمی بسیار چابک و ورزیده بود و زندگی مبارزاتی به او یاد داده بود که همیشه آماده و مهیا باشد. وی درعین‌حال که پرجرأت و شجاع بود بسیار احساساتی و عاطفی بود و هرگاه خبر شهادت یکی از دوستان را می‌شنید، بی‌تاب می‌شد و با صدای بلند گریه می‌کرد. خودم از نزدیک شاهد گریه‌های حسین در هنگام شهادت دوستانی مانند منصور پیر زاده، اصغر گندمکار و... بودم. نکته دیگر در مورد شهید علم‌الهدی اخلاص و پرهیز آن بزرگوار از ریا و خودنمایی بود و دوست نداشت در امور خیر ردپایی از خود به‌جای بگذارد. این خصیصه مردان پاک و مؤمنان حقیقی است که تنها برای رضای باری‌تعالی گام برمی‌دارند و راز ماندگاری و محبوبیت آنان نیز در همین اخلاص آن‌ها نهفته است. حسین بسیار خنده‌رو و خوش‌مشرب و متواضع بود و از نزدیک شاهد بودم که علی‌رغم اینکه فرمانده سپاه هویزه بود، اما هیچ‌گاه دچار غرور و نخوت نمی‌شد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 پدافند هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در عملیات والفجر هشت http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۴۳ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 فصل پنجم: یاد یاران و رفیقان سفرکرده بهداروند: هنگامی‌که حسین علم‌الهدی شهید شد، شما کجا بودی؟ من متأسفانه توفیق حضور در عملیات نصر را نداشتم و برای مراسم به یکی از شهرستان سفر کرده بودم. وقتی به اهواز بازگشتم خبر انجام عملیات را شنیدم. عملیات در مرحله اول موفق بود اما در ادامه با عقب‌نشینی نیروی زرهی ارتش نیروهای پیاده و عموماً دانشجویان پیرو خط امام که به‌ فرماندهی حسین علم‌الهدی بودند، به محاصره عراقی‌ها درآمده و همگی با شجاعتی وصف‌ناپذیر به شهادت رسیده بودند. جنازه‌های مطهر شهدا تا مدت‌ها بر خاک افتاده و نظاره‌گر استمرار حماسه مقاومت در برابر متجاوزان بود. وقتی خبر شهادت علم‌الهدی و دوستان در شهر اهواز پخش شد، همه ناراحت و پریشان‌حال شدند. آقای شمخانی بچه‌های سپاه را جمع کرد و به آنان گفت که راه ما راه سيدالشهدا و در آن جهاد و شهادت فخر است. دعا کنيد عاقبت ما هم همين باشد. شب به خانه‌اش رفتیم. من با دیدن مادرش تمام خاطراتی که با حسین داشتم برایم زنده شد و با صدای بلند شروع به گریه کردم. مادرش ابتدا تلاش کرد به ما تسلی دهد اما هق‌هق گریه‌های دوستان، مادر حسین را نیز به گریه انداخت و این شعر را در رسای فرزند زمزمه کرد که بیشتر ما را گریان کرد؛ «حسينم گم شده ای رودم ای رود» تا دو هفته هر شب در منزل پدر حسين جمع می‌شديم و عزاداری می‌کردیم و سينه می‌زديم. نوحه ای در رثای شهدای هویزه و به‌ویژه شهید حسین علم‌الهدی در حسینیه اعظم اهواز خواندم که مرحوم معلمی آن را سروده بود. دوستان شهدا هم خیلی شسينه می‌زدند و کسی آرام نمی‌شد. سربند آن این بود؛ سرباز سر افزار خمينی بدنت کو؟ پاسدار هويزه عزيزم کفنت کو؟ هر مصراع از آن نوحه بیانگر روح زخم‌خورده من و دیگر دوستان شهید علم‌الهدی و نشانگر علاقه وافر ما به آن بزرگوار بود (نوحه تصویری در ادامه) بهداروند: ظاهراً در سالگرد شهدای هویزه نیز به یاد حسین علم‌الهدی و یارانش که مظلومانه به شهادت رسیده بودند، نوحه دیگری خواندی... بله. يادم است در آن مراسم تعداد زيادی از دوستان آمده بودند و من اين نوحه را خواندم: کو ياوران، همسنگران، حسينم حسينم علم‌الهدی، آن نو دو عينم حسينم حسينم (نوحه در ادامه) بعد از شهادت علم‌الهدی بيشتر به مادر حسين سر می‌زدم و از او دلجويی می‌کردم. او هم هر بار مرا می‌دید می‌گفت صادق پسرم! من هر وقت که تو را می‌بینم، ياد حسينم می‌افتم. به همين دليل رابطه ما صمیمی شد و تا زمان رحلت ایشان ادامه داشت. با پیشنهاد آن مرحومه کاروان حضرت زینب(س) راه‌اندازی شد که اعضای آن از مادران معظم شهدا بودند. من بارها با این کاروان به جبهه‌ها و شهرستان‌ها رفتم و در سوگ شهیدان نوحه خواندم. حتی خدمت حضرت امام (ره) و آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور وقت رفتیم و برنامه اجرا کردیم. در يکی از شبیخون‌ها قرار بود قسمتی از شهر سوسنگرد که يک مرغداری معروف در آنجا بود را آزاد کنيم. در چند جلسه بچه‌های اطلاعات گفتند که عراقی‌ها چند نفر هستند و چقدر تانک و تجهیزات دارند. يکی از کسانی که وقتی نام اين عملیات برده می‌شود، ياد او می‌افتم، برادرمان صادق محمد پور بود. جوانی رعنا و اهل دعا و نماز شب که نورانیت از سرپای وجودش می‌بارید. درعین‌حال بسیار شجاع و با درایت بود. او از اساتيد دوره آموزشی واحد عقیدتی سیاسی بود و کلاس تفسیر قرآن داشت. من توفیق داشتم با او همکار باشم. همه از شیوه بیان و تدريس او رضایت کامل داشتند. به دليل نیاز مبرم به وجود وی فرماندهی به او اجازه شرکت در عملیات‌ها را نمی‌داد و شهید محمد پور از اين باب خيلی شاکی بود. یک‌بار که باخبر شده بود بچه‌ها قصد انجام عملیاتی علیه عراقی‌ها دارند، به سراغ من آمد و از من خواستم پیش آقای علاقه‌مند وساطت کنم تا به او هم اجازه حضور در جنگ بدهد. من آن موقع در آموزش عقیدتی بودم ولی مرا آزاد گذاشته بودند که بتوانم در مراسم های مختلف برنامه اجرا کنم و کلاس های عقیدتی راجع به جنگ های تاریخ اسلام را برگزار نمایم. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
1.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نوحه سرباز سرافراز خمینی بدنت کو؟ پاسدار هویزه عزیزم کفنت کو؟ خوانده شده در در فراق شهدای هویزه 🔅 حاج صادق آهنگران شعر: مرحوم معلمی زمستان ۱۳۵۹ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 حاج صادق آهنگران در منزل شهید سید حسین علم الهدی 🍂
🍂 🔻 /۴۴ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: آقای علاقه‌مند چکاره بود؟ آقای احمد علاقمند مسئول همه ما بود و از حال‌وروز صادق خوب خبر داشت و به ساير مربی‌های آموزشی گفته بود کسی حرفي از زمان عمليات به محمد پور نزند. یک‌بار خودم از آقای علاقمند سؤال کردم واقعاً چرا نمی‌گذارید آقای محمد پور در عمليات شرکت کند؟ و او در پاسخ جواب داد که کسی را نداریم که جایگزین او کنیم؛ اما به نظرم همه می‌دانستند که محمد پور با آن اخلاص و ایمانی که دارد، خیلی زود به شهادت خواهد رسید. من به خیال خودم موفق شده بودم که شهید محمد پور را فریب دهم. البته میانجی‌گری من هم ثمری نداشت و لذا خودم مصمم شدم تا به سوسنگرد رفته و در عملیات حضور پیدا کنم. در مسیر رفتن مدام به محمد پور فکر می‌کردم که اگر بفهمد من به او دروغ مصلحتی داده‌ام، چه برخوردی می‌کند! وقتی به سوسنگرد رسیدم، دوستان دیگری را دیدم. یادم هست جواد داغری را دیدم که بدون اسلحه و تنها با چند نارنجک آمده بود که با دشمن بعثی بجنگد. به شوخی به او گفتم اسلحه‌ات را جا گذاشتی؟ گفت: نه می‌خواهم با اسلحه غنیمتی با عراقی‌ها بجنگم. قبل از شروع عمليات امام علی(ع) ، ( محور شوش- سوسنگرد ۳۱ اردیبهشت ۶۰) به ائمه اطهار توسل پيدا کرديم و من برای دوستانی که آماده عملیات شده بودند، روضه خواندم. شب معنوی و با حالی بود. هر کس مشغول کاری بود. يکی وصیت‌نامه می‌نوشت. يکی نماز و دیگری دعا می‌خواند. چند نفر هم‌ دست در گردن همدیگر کرده و یکدیگر قول شفاعت می‌گرفتند. در این میان حال و هوای جواد داغری برای من جالب و شگفت‌انگیز بود. او که با اصرار فراوان موفق شده بود از فرماندهی اجازه شرکت در عملیات را بگیرد، در آن شب گوشه‌ای ایستاده و به یک نقطه ذول زده و فکر می‌کرد. جواد اهل گریه و زاری نبود و خیلی کم‌حرف می‌زد و همیشه باوقار و با طمأنینه رفتار می‌کرد اما به هنگام جنگ فرمانده ای شجاع و دلاور بود که مدبرانه نیروها را فرماندهی می‌کرد. لیکن آن شب خیلی آرام به گوشه‌ای پناه برده و با خود خلوت کرده بود. من که علاقه خاصی به او داشتم، نتوانستم دوری او را تحمل کنم. به‌علاوه کنجکاو شده بودم که جواد در این لحظات و شرایط حساس به چه فکر می‌کند. (بر اساس روایت سید حمید سید نور بعدازاینکه نیروها وارد مقر سپاه سوسنگرد شده بودند، عباس صمدی و جواد داغری به علی شمخانی گفتند: ما همراه نیروها می‌رویم اما شمخانی گفت: شما حق رفتن ندارید. جواد داغری شروع به بحث کردن با علی شمخانی کرد و با زبان فارسی و عربی و شوخی و جدی سعی کرد که او را قانع کند. سرانجام پس از اصرار زیاد علی شمخانی به او اجازه رفتن داد. جواد گفته بود نیروها این‌طوری فرماندهی مرا نمی‌پذیرند. یک نامه بده تا من ارائه بدهم. علی شمخانی گفته بود نامه اداری از کجا تهیه کنم و به تو بدهم. جواد کف دستش را جلو برده بود و علی شمخانی کف دست جواد را امضاء کرده بود اما به عباس صمدی اجازه رفتن نداده بود.) [در آن لحظات] چشمم به چهره آشنایی افتاد که انتظار دیدنش را در آن زمان و مکان نداشتم. صادق محمد پور بود که خودش را به جمع دوستان رسانده و می‌خواست در عملیات شرکت کند. هم من و هم جواد از دیدن او تعجب کردیم و بعد از روبوسی از وی پرسیدیم: صادق تو اینجا چکار می‌کنی؟ با خنده‌ای که چهره بشاش اش را زیباتر می‌کرد، گفت: برای شرکت در عملیات آمده‌ام. شما که مرا محرم ندانستید و زمان عملیات را از من مخفی کردید! ظاهراً وقتی با خبر شده بود که عملیاتی در پیش است، به سراغ آقای علاقمند رفته و از او خواهش کرده بود تا اجازه دهد در عملیات شرکت کند. آقای علاقمند رفتنش را به استخاره با قرآن مشروط کرده بود. وقتی استخاره کرده بودند، این آیه از قرآن آمده بود؛«إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ. (به یاد آرید) هنگامی‌ را که استغاثه و زاری به پروردگار خود می‌کردید، پس دعای شما را اجابت کرد که من سپاهی منظم از هزار فرشته به مدد شما می‌فرستم.» ( سوره انفال، آیه ۹ در حالات پیامبر اسلام (ص) و یارانش قبل از شروع جنگ بدر است که موجب تقویت روحیه و توان روانی مسلمانان شد.) شهید محمد پور نیز که خود استاد تفسیر قرآن بود، آن را به فال نیک گرفته و مجوز شرکت در عملیات را از آقای علاقمند گرفته بود. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
1_747651052.mp3
زمان: حجم: 1.35M
🍂 نواهای ماندگار 🔻 با نوای حاج صادق آهنگران در رثای شهادت حسین علم الهدی در حماسه هویزه کو یاوران، همسنگران، حسینم علم الهدی آن نور هر دو عینم http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂