eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 پدافند هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در عملیات والفجر هشت http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۴۳ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 فصل پنجم: یاد یاران و رفیقان سفرکرده بهداروند: هنگامی‌که حسین علم‌الهدی شهید شد، شما کجا بودی؟ من متأسفانه توفیق حضور در عملیات نصر را نداشتم و برای مراسم به یکی از شهرستان سفر کرده بودم. وقتی به اهواز بازگشتم خبر انجام عملیات را شنیدم. عملیات در مرحله اول موفق بود اما در ادامه با عقب‌نشینی نیروی زرهی ارتش نیروهای پیاده و عموماً دانشجویان پیرو خط امام که به‌ فرماندهی حسین علم‌الهدی بودند، به محاصره عراقی‌ها درآمده و همگی با شجاعتی وصف‌ناپذیر به شهادت رسیده بودند. جنازه‌های مطهر شهدا تا مدت‌ها بر خاک افتاده و نظاره‌گر استمرار حماسه مقاومت در برابر متجاوزان بود. وقتی خبر شهادت علم‌الهدی و دوستان در شهر اهواز پخش شد، همه ناراحت و پریشان‌حال شدند. آقای شمخانی بچه‌های سپاه را جمع کرد و به آنان گفت که راه ما راه سيدالشهدا و در آن جهاد و شهادت فخر است. دعا کنيد عاقبت ما هم همين باشد. شب به خانه‌اش رفتیم. من با دیدن مادرش تمام خاطراتی که با حسین داشتم برایم زنده شد و با صدای بلند شروع به گریه کردم. مادرش ابتدا تلاش کرد به ما تسلی دهد اما هق‌هق گریه‌های دوستان، مادر حسین را نیز به گریه انداخت و این شعر را در رسای فرزند زمزمه کرد که بیشتر ما را گریان کرد؛ «حسينم گم شده ای رودم ای رود» تا دو هفته هر شب در منزل پدر حسين جمع می‌شديم و عزاداری می‌کردیم و سينه می‌زديم. نوحه ای در رثای شهدای هویزه و به‌ویژه شهید حسین علم‌الهدی در حسینیه اعظم اهواز خواندم که مرحوم معلمی آن را سروده بود. دوستان شهدا هم خیلی شسينه می‌زدند و کسی آرام نمی‌شد. سربند آن این بود؛ سرباز سر افزار خمينی بدنت کو؟ پاسدار هويزه عزيزم کفنت کو؟ هر مصراع از آن نوحه بیانگر روح زخم‌خورده من و دیگر دوستان شهید علم‌الهدی و نشانگر علاقه وافر ما به آن بزرگوار بود (نوحه تصویری در ادامه) بهداروند: ظاهراً در سالگرد شهدای هویزه نیز به یاد حسین علم‌الهدی و یارانش که مظلومانه به شهادت رسیده بودند، نوحه دیگری خواندی... بله. يادم است در آن مراسم تعداد زيادی از دوستان آمده بودند و من اين نوحه را خواندم: کو ياوران، همسنگران، حسينم حسينم علم‌الهدی، آن نو دو عينم حسينم حسينم (نوحه در ادامه) بعد از شهادت علم‌الهدی بيشتر به مادر حسين سر می‌زدم و از او دلجويی می‌کردم. او هم هر بار مرا می‌دید می‌گفت صادق پسرم! من هر وقت که تو را می‌بینم، ياد حسينم می‌افتم. به همين دليل رابطه ما صمیمی شد و تا زمان رحلت ایشان ادامه داشت. با پیشنهاد آن مرحومه کاروان حضرت زینب(س) راه‌اندازی شد که اعضای آن از مادران معظم شهدا بودند. من بارها با این کاروان به جبهه‌ها و شهرستان‌ها رفتم و در سوگ شهیدان نوحه خواندم. حتی خدمت حضرت امام (ره) و آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور وقت رفتیم و برنامه اجرا کردیم. در يکی از شبیخون‌ها قرار بود قسمتی از شهر سوسنگرد که يک مرغداری معروف در آنجا بود را آزاد کنيم. در چند جلسه بچه‌های اطلاعات گفتند که عراقی‌ها چند نفر هستند و چقدر تانک و تجهیزات دارند. يکی از کسانی که وقتی نام اين عملیات برده می‌شود، ياد او می‌افتم، برادرمان صادق محمد پور بود. جوانی رعنا و اهل دعا و نماز شب که نورانیت از سرپای وجودش می‌بارید. درعین‌حال بسیار شجاع و با درایت بود. او از اساتيد دوره آموزشی واحد عقیدتی سیاسی بود و کلاس تفسیر قرآن داشت. من توفیق داشتم با او همکار باشم. همه از شیوه بیان و تدريس او رضایت کامل داشتند. به دليل نیاز مبرم به وجود وی فرماندهی به او اجازه شرکت در عملیات‌ها را نمی‌داد و شهید محمد پور از اين باب خيلی شاکی بود. یک‌بار که باخبر شده بود بچه‌ها قصد انجام عملیاتی علیه عراقی‌ها دارند، به سراغ من آمد و از من خواستم پیش آقای علاقه‌مند وساطت کنم تا به او هم اجازه حضور در جنگ بدهد. من آن موقع در آموزش عقیدتی بودم ولی مرا آزاد گذاشته بودند که بتوانم در مراسم های مختلف برنامه اجرا کنم و کلاس های عقیدتی راجع به جنگ های تاریخ اسلام را برگزار نمایم. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
1.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نوحه سرباز سرافراز خمینی بدنت کو؟ پاسدار هویزه عزیزم کفنت کو؟ خوانده شده در در فراق شهدای هویزه 🔅 حاج صادق آهنگران شعر: مرحوم معلمی زمستان ۱۳۵۹ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 حاج صادق آهنگران در منزل شهید سید حسین علم الهدی 🍂
🍂 🔻 /۴۴ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: آقای علاقه‌مند چکاره بود؟ آقای احمد علاقمند مسئول همه ما بود و از حال‌وروز صادق خوب خبر داشت و به ساير مربی‌های آموزشی گفته بود کسی حرفي از زمان عمليات به محمد پور نزند. یک‌بار خودم از آقای علاقمند سؤال کردم واقعاً چرا نمی‌گذارید آقای محمد پور در عمليات شرکت کند؟ و او در پاسخ جواب داد که کسی را نداریم که جایگزین او کنیم؛ اما به نظرم همه می‌دانستند که محمد پور با آن اخلاص و ایمانی که دارد، خیلی زود به شهادت خواهد رسید. من به خیال خودم موفق شده بودم که شهید محمد پور را فریب دهم. البته میانجی‌گری من هم ثمری نداشت و لذا خودم مصمم شدم تا به سوسنگرد رفته و در عملیات حضور پیدا کنم. در مسیر رفتن مدام به محمد پور فکر می‌کردم که اگر بفهمد من به او دروغ مصلحتی داده‌ام، چه برخوردی می‌کند! وقتی به سوسنگرد رسیدم، دوستان دیگری را دیدم. یادم هست جواد داغری را دیدم که بدون اسلحه و تنها با چند نارنجک آمده بود که با دشمن بعثی بجنگد. به شوخی به او گفتم اسلحه‌ات را جا گذاشتی؟ گفت: نه می‌خواهم با اسلحه غنیمتی با عراقی‌ها بجنگم. قبل از شروع عمليات امام علی(ع) ، ( محور شوش- سوسنگرد ۳۱ اردیبهشت ۶۰) به ائمه اطهار توسل پيدا کرديم و من برای دوستانی که آماده عملیات شده بودند، روضه خواندم. شب معنوی و با حالی بود. هر کس مشغول کاری بود. يکی وصیت‌نامه می‌نوشت. يکی نماز و دیگری دعا می‌خواند. چند نفر هم‌ دست در گردن همدیگر کرده و یکدیگر قول شفاعت می‌گرفتند. در این میان حال و هوای جواد داغری برای من جالب و شگفت‌انگیز بود. او که با اصرار فراوان موفق شده بود از فرماندهی اجازه شرکت در عملیات را بگیرد، در آن شب گوشه‌ای ایستاده و به یک نقطه ذول زده و فکر می‌کرد. جواد اهل گریه و زاری نبود و خیلی کم‌حرف می‌زد و همیشه باوقار و با طمأنینه رفتار می‌کرد اما به هنگام جنگ فرمانده ای شجاع و دلاور بود که مدبرانه نیروها را فرماندهی می‌کرد. لیکن آن شب خیلی آرام به گوشه‌ای پناه برده و با خود خلوت کرده بود. من که علاقه خاصی به او داشتم، نتوانستم دوری او را تحمل کنم. به‌علاوه کنجکاو شده بودم که جواد در این لحظات و شرایط حساس به چه فکر می‌کند. (بر اساس روایت سید حمید سید نور بعدازاینکه نیروها وارد مقر سپاه سوسنگرد شده بودند، عباس صمدی و جواد داغری به علی شمخانی گفتند: ما همراه نیروها می‌رویم اما شمخانی گفت: شما حق رفتن ندارید. جواد داغری شروع به بحث کردن با علی شمخانی کرد و با زبان فارسی و عربی و شوخی و جدی سعی کرد که او را قانع کند. سرانجام پس از اصرار زیاد علی شمخانی به او اجازه رفتن داد. جواد گفته بود نیروها این‌طوری فرماندهی مرا نمی‌پذیرند. یک نامه بده تا من ارائه بدهم. علی شمخانی گفته بود نامه اداری از کجا تهیه کنم و به تو بدهم. جواد کف دستش را جلو برده بود و علی شمخانی کف دست جواد را امضاء کرده بود اما به عباس صمدی اجازه رفتن نداده بود.) [در آن لحظات] چشمم به چهره آشنایی افتاد که انتظار دیدنش را در آن زمان و مکان نداشتم. صادق محمد پور بود که خودش را به جمع دوستان رسانده و می‌خواست در عملیات شرکت کند. هم من و هم جواد از دیدن او تعجب کردیم و بعد از روبوسی از وی پرسیدیم: صادق تو اینجا چکار می‌کنی؟ با خنده‌ای که چهره بشاش اش را زیباتر می‌کرد، گفت: برای شرکت در عملیات آمده‌ام. شما که مرا محرم ندانستید و زمان عملیات را از من مخفی کردید! ظاهراً وقتی با خبر شده بود که عملیاتی در پیش است، به سراغ آقای علاقمند رفته و از او خواهش کرده بود تا اجازه دهد در عملیات شرکت کند. آقای علاقمند رفتنش را به استخاره با قرآن مشروط کرده بود. وقتی استخاره کرده بودند، این آیه از قرآن آمده بود؛«إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ. (به یاد آرید) هنگامی‌ را که استغاثه و زاری به پروردگار خود می‌کردید، پس دعای شما را اجابت کرد که من سپاهی منظم از هزار فرشته به مدد شما می‌فرستم.» ( سوره انفال، آیه ۹ در حالات پیامبر اسلام (ص) و یارانش قبل از شروع جنگ بدر است که موجب تقویت روحیه و توان روانی مسلمانان شد.) شهید محمد پور نیز که خود استاد تفسیر قرآن بود، آن را به فال نیک گرفته و مجوز شرکت در عملیات را از آقای علاقمند گرفته بود. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
1_747651052.mp3
زمان: حجم: 1.35M
🍂 نواهای ماندگار 🔻 با نوای حاج صادق آهنگران در رثای شهادت حسین علم الهدی در حماسه هویزه کو یاوران، همسنگران، حسینم علم الهدی آن نور هر دو عینم http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🎬 به سوی مقتل.... روایت مرحوم سردار سید محمد حجازی از آخر دیدار با سردار سلیمانی و اطلاع از شهادت.. در کانال شهدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂 نکته: برخی دوستان که مطالب تاریخ شفاهی کانال را مطالعه می کنند، ممکن است در ذهن شبهه‌ی ایجاد تفرقه بین سپاه و ارتش و یا دامن زدن به اشکالات مجموعه‌ای در برابر مجموعه‌ای دیگر برداشت کنند که لازم است به چند نکته اشاره شود. ۱. اصولا هدف ثبت وقایع در قالبهای تاریخی، پرداختن بی پرده به جریانات این حوزه است، بدون غرض ورزی. ۲. مطالب نشر داده شده در این کانال از منابع تایید شده ای هستند که عموما مربوط به افراد شاخص و موثق می باشند. ۳. عموم مطالب ارسالی، قبل از اینکه در این کانال نشر داده شوند، قبلا در قالب کتاب یا درج در سایت های پربازدید و روزنامه های پرتیراژ در سطح وسیعی نشر داده شده و جای بروز حساسیت نیست. و در آخر، کسی نیست که اقرار کننده به ضعف های فنی ابتدای جنگ، چه در ارتش و چه در سپاه نباشد. نکته مهم و دلگرم کننده، وجود همدلی دو مجموعه در حراست از ایران اسلامی است که در طول جنگ هشت ساله وجود داشته و در این روزها شاید اقتدار این دو نیرو در سطح منطقه و جهان هستیم. 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 چهار عملیات ناموفق و تحول در ارتش (۵) در گفتگو با سردار احمد غلامپور ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔅 عملیات پل نادری مختاری: اگر خاطرتان باشــد، در آن زمان، فلاحی رئیس ســتاد مشــترک ارتش و ظهیرنژاد فرمانده‌‌ نیروی زمینی بود. با توجه به اینکه بنی صدر حتی از کلیات مســائل نظامی هم اطلاع نداشــت، آیا نباید دستکم ستاد مشــترک و نیروی زمینی طرح را تأیید می‌کردند؟ آنها هم جنبه‌های تاکتیکی را در نظر نگرفتند؟ غلامپور: باید به این نکته اشاره کنم که فرماندهان ارتش هم اختلاف ‏ نظرهایی با هم داشتند. نگاه فلاحی و ظهیرنژاد با هم متفاوت بود. نگاه فلاحی به جنگ و حوادث خیلی عملیاتی‌تر، میدانی‌تر و منطقی‌تر از ظهیرنژاد بود؛ درحالیکه نگاه ظهیرنژاد کاملا احساسی و متأثر از وضعیت گذشته بود. او مدام می‌گفت آنها عددی نیستند و ما یک‌روزه جارویشان می‌کنیم. اشکال کار این بود که ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی بود؛ یعنی کسی ‌که باید جلسه تشکیل می‌داد و حرف میزد و حرفش تأثیر داشت، او بود. من الان مدرکی ندارم، ولی مراجعه به اسناد و مدارک ارتش نشان میدهد که فلاحی دستکم با اجرای عملیات به این شکل مخالف بود. او حتی قبل از جنگ که از تحرکات نظامی عراق گزارش می‌رسید، معتقد به وقوع جنگ بود، اما ظهیرنژاد حتی بعد از حملۀ‌ عراق هم می‌گفت عراق جرئت ندارد به ما حمله کند. چنین مسائلی در روند تصمیم‌گیری‌ها تأثیر داشت. مختاری: یعنی ظهیرنژاد دربارۀ توان ارتش خودمان تصورات نادرستی داشت؟ غلامپور: بله. درضمن از توان ارتش عراق هم خبر نداشت و دلیلش ضعف اطلاعات بود. درواقع ظهیرنژاد با ذهنیتی که از نظام قبل در او مانده بود، اصلا حاضر نبود ارتش عراق را به حساب بیاورد؛ ضمن آنکه وقتی تصمیمی می‌گرفت، او به شدت از موضع تحکم برخورد می‌کرد. اگر شما الان با فرمانده لشکر۹۲ در آن زمان صحبت کنید، خواهد گفت که ما تمام اشکالات و ضعف‌ها را گفتیم، اما آنها دستور دادند که برویم و ما هم رفتیم. مختاری: خود شما که آن زمان در منطقه بودید، چقدر از عملیات اطلاع داشتید؟ غلامپور: عرض کردم، ما آن زمان خیلی در فضای این مسائل نبودیم، چون... مختاری: منظورم این است که خبر داشتید قرار است ارتش عملیاتی انجام بدهد؟ غلامپور: نه، بعد باخبر شدیم که ارتش عملیاتی انجام داده و شکست خورده است. البته فقط از کلیات آن مطلع شدیم. مختاری: یعنی از قبل هیچ چیز نمی‌دانستید؟ غلامپور: نه، آنها هیچ مقام مسئولی را چه در سطح استان و چه در سطح کشور به حساب نمی‌آوردند که بخواهند او را دعوت به مشارکت کنند. مختاری: نیروی هوایی هم وارد عمل نشد؟ غلامپور: نه، اگر هم وارد عمل شد، فقط در این حد بود که به عقب‌نشینی نیروهای خودی کمک کند و جلوی بروز تلفات بیشتر را بگیرد. همۀ این حوادث در یک روز و حتی در چند ساعت اتفاق افتاد. عملیات سوم آبان در شرق رودخانۀ کارون عملیات دوم ارتش در منطقۀ‌ آبادان و با نیت شکستن حصر آبادان در سوم آبان ۵۹ انجام شد. این عملیات دقیقا در شمال آبادان وجنوب آن زائده‌ای بود که درشرق کارون ایجاد شده بود؛ همان‌جایی که عراقی‌ها به‌عنوان سرپل در شرق کارون گرفته بودند. در این عملیات، یک تیپ از لشکر ۷۷ و تیپ از لشکر ۲۱ در منطقۀ‌ شمال آبادان، سمت ایستگاه فیاضیه، ایستگاه۷ و تپه‌های مدن وارد عمل شدند؛ یعنی درمنطقه‌ای که به‌مراتب کوچکتر از منطقۀ عملیاتی دزفول بود. قرار بود دو گردان از این دو تیپ خطوط عراق را بشکنند و به اصطلاح نفوذ کنند. چون نیروهای ارتش به شناسایی نرفته بودند، به دلیل ضعف اطلاعات ونداشتن شناخت درست دربارۀ دشمن، کارشان دراین عملیات خیلی سخت شد. فاصلۀ سنگرهای دشمن باهم خیلی کم بود. زرهی هم خیلی نمیتوانست مانور بدهد. بعضی جاها اصلا این قابلیت را نداشت که واحدهای زرهی درآن عمل کنند. مختاری: در محور آبادان؟ غلامپور: بله، در محور آبادان. به همین دلیل، از لشکر۷۷ که لشکر پیاده بود، استفاده کردند. در مجموع، چون شناسایی نکرده بودند و معبر و مسیر مناسب و منطقی‌ای هم نبود، این عملیات هم خسارات و تلفاتی درپی داشت؛ هرچند چون منطقۀ‌ عملیات کوچک ‌بود، حجم خسارتها و تلفات به اندازۀ عملیات اول نبود. ارتش بعد از شکست در اینجا هم موضوع را به سرعت جمع کرد و نگذاشت مسئله باز شود. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂