eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🎬 به سوی مقتل.... روایت مرحوم سردار سید محمد حجازی از آخر دیدار با سردار سلیمانی و اطلاع از شهادت.. در کانال شهدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂 نکته: برخی دوستان که مطالب تاریخ شفاهی کانال را مطالعه می کنند، ممکن است در ذهن شبهه‌ی ایجاد تفرقه بین سپاه و ارتش و یا دامن زدن به اشکالات مجموعه‌ای در برابر مجموعه‌ای دیگر برداشت کنند که لازم است به چند نکته اشاره شود. ۱. اصولا هدف ثبت وقایع در قالبهای تاریخی، پرداختن بی پرده به جریانات این حوزه است، بدون غرض ورزی. ۲. مطالب نشر داده شده در این کانال از منابع تایید شده ای هستند که عموما مربوط به افراد شاخص و موثق می باشند. ۳. عموم مطالب ارسالی، قبل از اینکه در این کانال نشر داده شوند، قبلا در قالب کتاب یا درج در سایت های پربازدید و روزنامه های پرتیراژ در سطح وسیعی نشر داده شده و جای بروز حساسیت نیست. و در آخر، کسی نیست که اقرار کننده به ضعف های فنی ابتدای جنگ، چه در ارتش و چه در سپاه نباشد. نکته مهم و دلگرم کننده، وجود همدلی دو مجموعه در حراست از ایران اسلامی است که در طول جنگ هشت ساله وجود داشته و در این روزها شاید اقتدار این دو نیرو در سطح منطقه و جهان هستیم. 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 چهار عملیات ناموفق و تحول در ارتش (۵) در گفتگو با سردار احمد غلامپور ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔅 عملیات پل نادری مختاری: اگر خاطرتان باشــد، در آن زمان، فلاحی رئیس ســتاد مشــترک ارتش و ظهیرنژاد فرمانده‌‌ نیروی زمینی بود. با توجه به اینکه بنی صدر حتی از کلیات مســائل نظامی هم اطلاع نداشــت، آیا نباید دستکم ستاد مشــترک و نیروی زمینی طرح را تأیید می‌کردند؟ آنها هم جنبه‌های تاکتیکی را در نظر نگرفتند؟ غلامپور: باید به این نکته اشاره کنم که فرماندهان ارتش هم اختلاف ‏ نظرهایی با هم داشتند. نگاه فلاحی و ظهیرنژاد با هم متفاوت بود. نگاه فلاحی به جنگ و حوادث خیلی عملیاتی‌تر، میدانی‌تر و منطقی‌تر از ظهیرنژاد بود؛ درحالیکه نگاه ظهیرنژاد کاملا احساسی و متأثر از وضعیت گذشته بود. او مدام می‌گفت آنها عددی نیستند و ما یک‌روزه جارویشان می‌کنیم. اشکال کار این بود که ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی بود؛ یعنی کسی ‌که باید جلسه تشکیل می‌داد و حرف میزد و حرفش تأثیر داشت، او بود. من الان مدرکی ندارم، ولی مراجعه به اسناد و مدارک ارتش نشان میدهد که فلاحی دستکم با اجرای عملیات به این شکل مخالف بود. او حتی قبل از جنگ که از تحرکات نظامی عراق گزارش می‌رسید، معتقد به وقوع جنگ بود، اما ظهیرنژاد حتی بعد از حملۀ‌ عراق هم می‌گفت عراق جرئت ندارد به ما حمله کند. چنین مسائلی در روند تصمیم‌گیری‌ها تأثیر داشت. مختاری: یعنی ظهیرنژاد دربارۀ توان ارتش خودمان تصورات نادرستی داشت؟ غلامپور: بله. درضمن از توان ارتش عراق هم خبر نداشت و دلیلش ضعف اطلاعات بود. درواقع ظهیرنژاد با ذهنیتی که از نظام قبل در او مانده بود، اصلا حاضر نبود ارتش عراق را به حساب بیاورد؛ ضمن آنکه وقتی تصمیمی می‌گرفت، او به شدت از موضع تحکم برخورد می‌کرد. اگر شما الان با فرمانده لشکر۹۲ در آن زمان صحبت کنید، خواهد گفت که ما تمام اشکالات و ضعف‌ها را گفتیم، اما آنها دستور دادند که برویم و ما هم رفتیم. مختاری: خود شما که آن زمان در منطقه بودید، چقدر از عملیات اطلاع داشتید؟ غلامپور: عرض کردم، ما آن زمان خیلی در فضای این مسائل نبودیم، چون... مختاری: منظورم این است که خبر داشتید قرار است ارتش عملیاتی انجام بدهد؟ غلامپور: نه، بعد باخبر شدیم که ارتش عملیاتی انجام داده و شکست خورده است. البته فقط از کلیات آن مطلع شدیم. مختاری: یعنی از قبل هیچ چیز نمی‌دانستید؟ غلامپور: نه، آنها هیچ مقام مسئولی را چه در سطح استان و چه در سطح کشور به حساب نمی‌آوردند که بخواهند او را دعوت به مشارکت کنند. مختاری: نیروی هوایی هم وارد عمل نشد؟ غلامپور: نه، اگر هم وارد عمل شد، فقط در این حد بود که به عقب‌نشینی نیروهای خودی کمک کند و جلوی بروز تلفات بیشتر را بگیرد. همۀ این حوادث در یک روز و حتی در چند ساعت اتفاق افتاد. عملیات سوم آبان در شرق رودخانۀ کارون عملیات دوم ارتش در منطقۀ‌ آبادان و با نیت شکستن حصر آبادان در سوم آبان ۵۹ انجام شد. این عملیات دقیقا در شمال آبادان وجنوب آن زائده‌ای بود که درشرق کارون ایجاد شده بود؛ همان‌جایی که عراقی‌ها به‌عنوان سرپل در شرق کارون گرفته بودند. در این عملیات، یک تیپ از لشکر ۷۷ و تیپ از لشکر ۲۱ در منطقۀ‌ شمال آبادان، سمت ایستگاه فیاضیه، ایستگاه۷ و تپه‌های مدن وارد عمل شدند؛ یعنی درمنطقه‌ای که به‌مراتب کوچکتر از منطقۀ عملیاتی دزفول بود. قرار بود دو گردان از این دو تیپ خطوط عراق را بشکنند و به اصطلاح نفوذ کنند. چون نیروهای ارتش به شناسایی نرفته بودند، به دلیل ضعف اطلاعات ونداشتن شناخت درست دربارۀ دشمن، کارشان دراین عملیات خیلی سخت شد. فاصلۀ سنگرهای دشمن باهم خیلی کم بود. زرهی هم خیلی نمیتوانست مانور بدهد. بعضی جاها اصلا این قابلیت را نداشت که واحدهای زرهی درآن عمل کنند. مختاری: در محور آبادان؟ غلامپور: بله، در محور آبادان. به همین دلیل، از لشکر۷۷ که لشکر پیاده بود، استفاده کردند. در مجموع، چون شناسایی نکرده بودند و معبر و مسیر مناسب و منطقی‌ای هم نبود، این عملیات هم خسارات و تلفاتی درپی داشت؛ هرچند چون منطقۀ‌ عملیات کوچک ‌بود، حجم خسارتها و تلفات به اندازۀ عملیات اول نبود. ارتش بعد از شکست در اینجا هم موضوع را به سرعت جمع کرد و نگذاشت مسئله باز شود. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۴۵ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: محمدپور چطور خودش را به شما رسانده بود؟ اتفاقاً همین سؤال را از او پرسیدیم. شهید محمد پور برایمان توضیح داد که بعد از گرفتن اجازه اسلحه‌اش را برداشته و با سید حمید سید نور سر سه‌راهی اهواز- سوسنگرد ایستاده بودند که از خوش‌شانسی علی شمخانی و عباس صمدی که به سمت ما می‌آمدند، او را دیده و سوار کرده بودند. البته برگ تردد در منطقه را نداشت اما دژبان ‌که شمخانی را شناخته بود، دیگه گیر نداده بود و محمد پور با خیال راحت از دژبانی عبور کرده و به نزد ما آمده بود. وقتی داستان آمدنش را تعریف کرد، لحظه‌ای اسیر وسوسه شیطان شدم و به سراغ آقای شمخانی رفتم و به او گفتم که محمد پور بدون برگ تردد به اینجا آمده است! نمی‌دانم چرا این کار را کردم. ندایی از درون وجودم را از دلهره شهید شدن او به لرزه انداخته بود. البته صادق محمد پور آنجا ماندگار نشده و با یک وانت عبوری خودش را به گردان شهید علم‌الهدی رسانده بود. شب قبل از اعزام نیروها همه در یک ساختمان‌ که بعدها بیمارستان شهر شد، جمع شده و علی شمخانی برای ما سخنرانی کرد. بچه‌های صداوسیمای خوزستان هم از این برنامه فیلم می‌گرفتند. پروژکتور و دوربین گاهی به‌طرف سخنران و گاهی به سمت رزمندگان می‌رفت. معمولاً بچه‌ها پخش فیلم از صورتشان را مغایر نیت خالصانه‌ای که برای آن آمده بودند می‌دانستند مثلاً وقتی دوربین به‌صورت جواد داغری می‌رسید طوری دستش را جلوی صورت خود گرفت که از چهره او فیلم گرفته نشود. هنوز حس و حال آن شب و کلماتی که شمخانی بکار می‌برد را يادم است. او می‌گفت: ما امروز در دو جبهه مشغول جهاد و مبارزه هستيم. جبهه درون و مبارزه با نفس و جبهه بيرون و مبارزه با بعثی‌های متجاوز. او قدری صحبت کرد و یک‌مرتبه گفت امروز يکی از دوستان ‌که در اين جمع هم حاضر است برای آمدن به جبهه متوسل به استخاره شده و آيه ۹ سوره انفال آمد که «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ» ان‌شاءالله اين آيه نويد پيروزی عمليات امشب ما را می‌دهد. محکم باشید که امشب با تمام توان بايد به دشمن حمله کنيم و آن‌ها را به عقب بفرستيم. شمخانی در سخنرانی آن شب گفت: امشب مانند شب عاشورا است و شما همچون یاران اباعبدالله هستید که تا پای جان در رکاب او مانده‌اید. حال یا به پیروزی می‌رسید و دشمن بعثی را نابود می‌کنید و یا جان خود را نثار حسین می‌نمایید که در هر دو حال پیروز هستید. بهداروند: شما هم نوحه خواندی؟ من ابتدا دعای توسل و سپس روضه سید الشهداء را خواندم و بعد از روضه‌خوانی نیز مقداری سینه‌زنی داشتيم که خستگی اين چند روز را از تنمان برد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۴۶ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• نیروها به سمت خط مقدم حرکت کردند. قبل از ما عده‌ای از بچه‌ها مثل علي اسحاقی و حسين بهرامي با رنج و زحمت فراوان توانسته بودند با حفر يک تونل از زير جاده سوسنگرد ـ بستان، رفتن ما را دور از چشم عراقی‌ها آسان کنند. اين کانال آن‌قدر طولاني بود که به‌راحتی از پشت سر عراقي بيرون می‌آمدیم. يکي از بچه‌ها می‌گفت: الآن چند ماه است که بچه‌ها مشغول کندن اين تونل هستند و کسي هم خبر ندارد. همگي دم در کانال ايستاده بوديم و لحظه‌شماری می‌کردیم که زمان زدن به دشمن اعلام شود. لحظات حساسي بود. چهره‌ بچه‌ها نوراني و معنوي شده بود. هر کس را نگاه می‌کردی، احساس می‌کردی در جای دیگری سیر و سلوک می‌کند و از دنيا و اهل آن بریده است. در آن حال و هوا یک‌باره چشمم به صادق محمد پور افتاد و شتابان به سویش رفتم تا بابت دروغ مصلحتی که به او داده بودم، ازش عذرخواهی کنم و حلالیت بطلبم. تا مرا دید آغوشش را باز کرد و روبوسی نمود. به او گفتم که حلالم کند و او با چشمانی که نور معنویت در آن موج می‌زد، به من فهماند که از من کینه‌ای به دل ندارد. من در این عمليات کمک آرپی‌جی زن بودم. کوله گلوله‌هاي آرپی‌جی روي دوشم بود و پشت سر آرپی‌جی ايستاده بودم. همه داشتند دعا می‌خواندند و از خداوند و معصومين طلب کمک می‌کردند. به جواد داغری گفتم: در محوری که می‌روم همراه من بیا. جواد داغری گفت: من می‌خواهم همراه حسین بهرامی بروم و امشب خون من با خون حسین یکی شود. این پیشگویی شهید داغری به وقوع پیوست و ساعاتی بعد از عملیات با چشمان خود دیدم که شهید حسین بهرامی در جلوترین نقطه عملیات پیشاپیش همه شهدا افتاده بود و شهید جواد داغری نیز با فاصله چندمتری او بر زمین افتاده و دستش به‌طرف حسین کشیده شده و جریان خون او با خون شهید بهرامی درآمیخته بود. بهداروند: شهید بهرامی هم از نیروهای سپاه پاسداران اهواز بود؟ شهید حسین بهرامی در اصل بچه (روستای ولشکلا) ساری مازندران بود که در آستانه پیروزی انقلاب در مشهد در دانشگاه درس می‌خواند. بعد از انقلاب در سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران مشهد درآمده بود و در روزهای اول جنگ به همراه تعدادی از دوستان مشهدی برای دفاع از کشور به اهواز آمد و خیلی زود موردتوجه شهید حسین علم‌الهدی و بچه‌های مسجد جزایری قرار گرفت. در جریان محاصره خرمشهر نیز تا آخرین دقایق در مقابل متجاوزان بعثی مقاومت کرد و حتی زخمی شده بود. بهداروند: بیشتر بچه‌های انقلابی آن روزها چند وجهی بودند یعنی اهل عبادت و فضائل اخلاقی بودند و هم درزمینه های مختلف علمی، هنری، نظامی تبحر و مهارت داشتند. به گمانم شهید بهرامی هم این‌گونه بود. درسته؟ دقیقاً. حسین بهرامی نه‌تنها در عرصه نظامی جنگاوری چابک و چالاک بود در میدان جنگ فرهنگی نیز در قالب وعظ و خطابه به روشنگری دوستان می‌پرداخت. در کل انسان کاملی بود که بهترین خصایل اخلاقی را در وجود خود جمع کرده بود و هرکسی با او معاشرت می‌کرد، عاشقش می‌شد. شهید بهرامی اهل یکجا نشستن نبود. او بعد از سقوط خرمشهر مدتی با گروه شهید دکتر چمران در شرق رودخانه کارون همکاری می‌کرد بعداً به گروه حسین کلاه‌کج پیوست سپس به جبهه فارسات در جنوب اهواز رفت و درنهایت به محور سوسنگرد آمد. بهداروند: یک‌بار برام تعریف کردی که خودت جنازه او را به عقب آوردی؟ آهنگران: درست به خاطر ندارم. فکر می‌کنم احتمالاً من و سعید تجویدی به حدفاصل دو خاکریز خودی و عراقی‌ها رفتیم و جنازه خونین حسین را زیر رگبار گلوله به خاکریز خودی منتقل کردیم. چهره حسین در آن لحظات نورانی شده و به آرامش ابدی رسیده بود. درحالی‌که داشتم به چهره حسین نگاه می‌کردم متوجه چيزي برجسته‌ای در زير پيراهنش شدم. پیراهن را بالا زدم و قرآن کوچکی را دیدم که لای پارچه‌ای پیچیده شده و به گردن شهید بهرامی آویخته شده بود. قبلاً این قرآن را دیده و داستانش را از حسین پرسیده بودم. هدیه مادرش بود و سفارش کرده بود که همیشه همراهش باشد. قرآن را به‌عنوان یادگار از گردن حسین درآوردم و با خواهش سید فرج سید نور به او دادم. او نیز بعد از مدتی شهید شد و قرآن به برادرش سید ناصر رسید. وی نیز در عملیات خیبر در کنار پل شحیطاط به شهادت رسید و قرآن به برادر دیگرش سید حمید رسید. او هم التماس دعا داشت تا شهید شود. جنازه مطهر جسد حسين را بعد از تشییع به سمت روستای ولشكلا شهرستان ساری حرکت دادیم و به‌عنوان اولین شهید آن روستا دفن شد. یادم هست وقتی حسين بهرامی شهيد شد، بچه‌هاي مسجد جزایری پارچه‌ای بر محراب مسجد نصب كردند كه اين جمله روی آن نوشته شده بود؛ «حسين»! شهيد غريب نام آشنا! •┈••✾❀🔹❀✾• •┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂