eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 /۴۶ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• نیروها به سمت خط مقدم حرکت کردند. قبل از ما عده‌ای از بچه‌ها مثل علي اسحاقی و حسين بهرامي با رنج و زحمت فراوان توانسته بودند با حفر يک تونل از زير جاده سوسنگرد ـ بستان، رفتن ما را دور از چشم عراقی‌ها آسان کنند. اين کانال آن‌قدر طولاني بود که به‌راحتی از پشت سر عراقي بيرون می‌آمدیم. يکي از بچه‌ها می‌گفت: الآن چند ماه است که بچه‌ها مشغول کندن اين تونل هستند و کسي هم خبر ندارد. همگي دم در کانال ايستاده بوديم و لحظه‌شماری می‌کردیم که زمان زدن به دشمن اعلام شود. لحظات حساسي بود. چهره‌ بچه‌ها نوراني و معنوي شده بود. هر کس را نگاه می‌کردی، احساس می‌کردی در جای دیگری سیر و سلوک می‌کند و از دنيا و اهل آن بریده است. در آن حال و هوا یک‌باره چشمم به صادق محمد پور افتاد و شتابان به سویش رفتم تا بابت دروغ مصلحتی که به او داده بودم، ازش عذرخواهی کنم و حلالیت بطلبم. تا مرا دید آغوشش را باز کرد و روبوسی نمود. به او گفتم که حلالم کند و او با چشمانی که نور معنویت در آن موج می‌زد، به من فهماند که از من کینه‌ای به دل ندارد. من در این عمليات کمک آرپی‌جی زن بودم. کوله گلوله‌هاي آرپی‌جی روي دوشم بود و پشت سر آرپی‌جی ايستاده بودم. همه داشتند دعا می‌خواندند و از خداوند و معصومين طلب کمک می‌کردند. به جواد داغری گفتم: در محوری که می‌روم همراه من بیا. جواد داغری گفت: من می‌خواهم همراه حسین بهرامی بروم و امشب خون من با خون حسین یکی شود. این پیشگویی شهید داغری به وقوع پیوست و ساعاتی بعد از عملیات با چشمان خود دیدم که شهید حسین بهرامی در جلوترین نقطه عملیات پیشاپیش همه شهدا افتاده بود و شهید جواد داغری نیز با فاصله چندمتری او بر زمین افتاده و دستش به‌طرف حسین کشیده شده و جریان خون او با خون شهید بهرامی درآمیخته بود. بهداروند: شهید بهرامی هم از نیروهای سپاه پاسداران اهواز بود؟ شهید حسین بهرامی در اصل بچه (روستای ولشکلا) ساری مازندران بود که در آستانه پیروزی انقلاب در مشهد در دانشگاه درس می‌خواند. بعد از انقلاب در سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران مشهد درآمده بود و در روزهای اول جنگ به همراه تعدادی از دوستان مشهدی برای دفاع از کشور به اهواز آمد و خیلی زود موردتوجه شهید حسین علم‌الهدی و بچه‌های مسجد جزایری قرار گرفت. در جریان محاصره خرمشهر نیز تا آخرین دقایق در مقابل متجاوزان بعثی مقاومت کرد و حتی زخمی شده بود. بهداروند: بیشتر بچه‌های انقلابی آن روزها چند وجهی بودند یعنی اهل عبادت و فضائل اخلاقی بودند و هم درزمینه های مختلف علمی، هنری، نظامی تبحر و مهارت داشتند. به گمانم شهید بهرامی هم این‌گونه بود. درسته؟ دقیقاً. حسین بهرامی نه‌تنها در عرصه نظامی جنگاوری چابک و چالاک بود در میدان جنگ فرهنگی نیز در قالب وعظ و خطابه به روشنگری دوستان می‌پرداخت. در کل انسان کاملی بود که بهترین خصایل اخلاقی را در وجود خود جمع کرده بود و هرکسی با او معاشرت می‌کرد، عاشقش می‌شد. شهید بهرامی اهل یکجا نشستن نبود. او بعد از سقوط خرمشهر مدتی با گروه شهید دکتر چمران در شرق رودخانه کارون همکاری می‌کرد بعداً به گروه حسین کلاه‌کج پیوست سپس به جبهه فارسات در جنوب اهواز رفت و درنهایت به محور سوسنگرد آمد. بهداروند: یک‌بار برام تعریف کردی که خودت جنازه او را به عقب آوردی؟ آهنگران: درست به خاطر ندارم. فکر می‌کنم احتمالاً من و سعید تجویدی به حدفاصل دو خاکریز خودی و عراقی‌ها رفتیم و جنازه خونین حسین را زیر رگبار گلوله به خاکریز خودی منتقل کردیم. چهره حسین در آن لحظات نورانی شده و به آرامش ابدی رسیده بود. درحالی‌که داشتم به چهره حسین نگاه می‌کردم متوجه چيزي برجسته‌ای در زير پيراهنش شدم. پیراهن را بالا زدم و قرآن کوچکی را دیدم که لای پارچه‌ای پیچیده شده و به گردن شهید بهرامی آویخته شده بود. قبلاً این قرآن را دیده و داستانش را از حسین پرسیده بودم. هدیه مادرش بود و سفارش کرده بود که همیشه همراهش باشد. قرآن را به‌عنوان یادگار از گردن حسین درآوردم و با خواهش سید فرج سید نور به او دادم. او نیز بعد از مدتی شهید شد و قرآن به برادرش سید ناصر رسید. وی نیز در عملیات خیبر در کنار پل شحیطاط به شهادت رسید و قرآن به برادر دیگرش سید حمید رسید. او هم التماس دعا داشت تا شهید شود. جنازه مطهر جسد حسين را بعد از تشییع به سمت روستای ولشكلا شهرستان ساری حرکت دادیم و به‌عنوان اولین شهید آن روستا دفن شد. یادم هست وقتی حسين بهرامی شهيد شد، بچه‌هاي مسجد جزایری پارچه‌ای بر محراب مسجد نصب كردند كه اين جمله روی آن نوشته شده بود؛ «حسين»! شهيد غريب نام آشنا! •┈••✾❀🔹❀✾• •┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 تصاویر ناب از پادگان دوکوهه، اندیمشک 🔻با نوای حاج منصور ارضی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 چهار عملیات ناموفق و تحول در ارتش (۶) در گفتگو با سردار احمد غلامپور ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔅 عملیات نصر محور هویزه - کرخه‌کور اولین باری که ارتش وارد سوسنگرد شد، زمانی بود که با دو تیپ از لشکر۱۶ زرهی به دشت آزادگان آمد و یک تیپش در دزفول مستقر شد. ورود ارتش به این منطقه هم نه برای دفاع از سوسنگرد، بلکه برای اجرای عملیات نصر بود. در این عملیات، ارتشی‌ها برای اولین بار پذیرفتند که ما با آنها همکاری کنیم. بنابراین من رفتم که با آقای لطفی هماهنگی‌های لازم را انجام بدهم. قرار شد تیپ۱ به فرماندهی جمشیدی با علم الهدی در محور هویزه و تیپ۳ به فرماندهی سرهنگ جوادی با علی هاشمی در محور طراح عمل کنند. وقتی پیش آقای لطفی رفتم، گفت ما آمده‌ایم دشمن را تارومار کنیم. ارتش دو تغییر در طرح عملیات سومش ایجاد کرد؛ اول اینکه عملیات خیلی بزرگ و گسترده‌ای طراحی کرد و از اجرای عملیات‌های محدود در یک مسیر یا یک محدوده گذشت. براساس طرح عملیات، لشکر ۹۲ و ۱۶ زرهی باید از محور اهواز و هویزه که آزاد بود، وارد خطوط عراق یعنی جایی که لشکر ۵ مکانیزه حضور داشت، می‌شدند و این لشکر را احاطه و قیچی می‌کردند. قرار بود نقطۀ‌ الحاق این دو لشکر هم جفیر باشد؛ یعنی باید به لشکر ۵ عراق می‌زدند و تا جفیر پیشروی می‌کردند و بعد از الحاق با هم و عقب‌نشینی عراق، نیروهای دشمن را تا مرز تعقیب می‌کردند. هرچند این بار عملیات گسترده‌ای طراحی شده بود، اما باز هم دقت‌های لازم در طرحریزی آن نشده بود. تفــاوت دیگر این طرح با طرحهای دو عملیــات قبلی هم این بود که با توجه به تجربۀ‌ شکســت ارتشــی‌ها در عملیاتهای قبلی، آنها پذیرفتند بخشــی از نیروهای سپاه و بسیج هم تحت کنترل ارتش، در این عملیات حضور داشــته باشند. سپاهی‌ها و بسیجی‌ها هم که به دنبال فضایی بودند که بتوانند در عملیاتی شــرکت کنند، پذیرفتند. بنابراین قرار شــد که در سه محور اهواز، کرخه‌نور در جبهۀ‌ طراح و هویزه عملیات شود. به این‌ ترتیب که سپاه در هر محــوری ۱۵۰ نفر نیروی پیاده در اختیار ارتش قــرار بدهد؛ چون یگانهای ارتش زرهی بودند. مختاری: یعنی در هر محور ًتقریبا یک گردان. این هماهنگی‌ها با کجا انجام شده بود؟ غلامپور: با قرارگاه جنوب که آن زمان، داوود کریمی و جانشینش حاج طاهر آنجا حضور داشتند و اتاق جنگ درست کرده بودند. زمانی ‌که شمخانی فرمانده سپاه خوزستان بود، بقایی نمایندۀ‌ ما در اتاق جنگ لشکر ۹۲ بود. به‌هرحال هماهنگی‌ها از این کانال‌ها انجام می‌شد. یک نیروی ۱۵۰ نفره به فرماندهی جعفر اسدی در محور فارسیات و اهواز در اختیار لشکر ۹۲ قرار گرفت. گروه دیگری به فرماندهی علی ‌هاشمی در محور طراح در اختیار تیپ۳ لشکر۱۶ به فرماندهی سرهنگ جوادی گذاشته شد و گروه سوم به فرماندهی علم الهدی هم در محور هویزه در اختیار سرهنگ جمشیدی فرمانده تیپ۱ لشکر۱۶ قرار گرفت. درواقع هویزه از سوسنگرد حمایت می‌کرد، چون محوری از سوسنگرد به شمار می‌رفت. بنابراین یک تیپ لشکر۱۶ از محور هویزه و تیپ دیگرش از محور طراح وارد عمل شد. یک تیپ هم در احتیاط داشت. قرار بود این عملیات در روز انجام شود. مختاری: نیروهای ارتش پذیرفتند که بچه‌‌های سپاه کنارشان باشند؟ غلامپور: عرض کردم، چون در دو عملیات قبل شکست خورده بودند، پذیرفتند. گمان می‌کنم بنی‌صدر و ارتش با همراهی نیروهای سپاه موافقت کردند تا هم کمکی برای پیروزی در عملیات داشته باشند و هم اگر شکست خوردند، آنها در کنارشان باشند و کمتر متحمل فشار شوند. ارتشی‌ها قابلیت بچه‌های ما را دیده بودند. مختاری: در جنگ سوسنگرد و آن شبیخون؟ غلامپور: درآنجا و خرمشهر. البته به نظر من، این پذیرش بیشتر سیاسی و مصلحتی بود. در واقع آنها موقعیت سیاسی خودشان را در خطر می‌دیدند. بنی صدر یک تفکر ضدحزب اللهی داشت، اما فشار افکار عمومی موجب شد که بپذیرد ما در محورها نیرو بگذاریم و کنار ارتشی‌هاباشیم. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۴۷ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• ما از راه کانال که طرح شهید بهرامی و همکاری دیگر دوستان بود، به پشت سر عراقی‌ها رسیدیم و منتظر فرمان حمله شدیم. دقیقه‌ای بعد از رسیدن ما دستور حمله صادر شد و تکبیرگویان از کانال بيرون آمديم و با عراقی‌ها درگير شديم. صدای رگبار گلوله‌ها، فریاد الله‌اکبر بچه‌ها و استغاثه عراقی درهم‌آمیخته و در تاریکی شب شرایط خاصی را به وجود آورده بود. عراقی‌ها شوک زده بودند و نمی‌فهمیدند چه شده است. در همان ساعات اول تعداد زیادی از متجاوزان کشته و تعدادی نیز در حال فرار بودند. درگیری تا نزدیکی‌های صبح ادامه داشت و تقریباً نزدیکی اذان صبح جنگ خاتمه پیدا کرد. من نمازم را خواندم و در کنار خاکریز تکیه دادم تاکمی خستگی از تن به در کنم. یک‌باره سعيد درفشان از راه رسيد و با تعجب پرسید تو که هنوز زنده‌ای؟ من هم با بهت و حیرت به او نگاه کردم و گفتم: می‌بینی که زنده هستم. او گفت ولی بچه‌ها گفتند صادق شهيد شده است. یک‌مرتبه بند دلم پاره شد. باورم نمی‌شد با خودم گفتم حتماً صادق ديگری است و خودم را گول می‌زدم. نيم ساعتی با انتظاری غم‌انگیز و تلخ گذشت تا اینکه سعيد تجويدی با وانتی از راه رسيد و خبر شهادت صادق محمد پور را تأیید کرد و گفت که جنازه مطهرش در تیررس عراقی‌ها است. با او به پشت خاکریزی رفتم که جسد شهید محمد پور پشت آن آرام گرفته بود. در فکرم بودم که چگونه جنازه آن عزیز را به این‌طرف خاکریز بیاورم که سعید تجویدی مرا صدا زد و با سرعت جنازه را پشت وانت انداختیم و به این‌طرف آمدیم. بعدازاینکه از تیررس دشمن دور شدیم، فرصت پیدا کردم تا با صادق خلوت کنم. تيری به پهلويش و يکی هم به گردنش اصابت کرده اما آرام آرمیده بود. دقایقی با صدای بلند در فراق او گریه کردم اما سعید مانع شد و گفت: صادق این چه‌کاریه؟ او به سعادت رسيد دعا کن ما هم عاقبتمان همين باشد. الآن وقت گریه نیست. به یاد شعری از حافظ افتادم که ورد زبان صادق بود؛ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادم و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند و اکنون او در سحرگاه نجات‌یافته و به شهادت رسیده بود. به همراه سعید جنازه شهید محمد پور را به‌سوی سوسنگرد حرکت دادیم و در راه به خاطراتی فکر می‌کردیم که در کنار این شهید بزرگوار سپری کرده بودیم. کمی از مسیر که رفتیم پاتک عراقی‌ها شروع شد و آتش خمپاره‌های آن‌ها شرایط حرکت ما را سخت‌تر می‌کرد. سعید تجویدی هم با سرعت می‌راند و جنازه مطهر صادق به این‌طرف و آن‌طرف وانت می‌رفت. در همین حال آقای عبدالحسین خضریان را دیدم که در کنار جاده منتظر ماشین بود. ظاهراً ماشین خودش پنچر شده و آن‌طرف جاده در انتظار آمدن ماشین بود که خمپاره‌ای به وسط ماشینش خورد و منفجر شد. اگر خضریان نزدیک آن بود، به‌طور حتم شهید می‌شد. بهداروند: در رثای شهید محمد پور هم نوحه‌ای خواندی. درسته؟ بله. صادق ای پاسدار دلاور شیر مرد دلیر تکاور ای تو سرباز جانباز قرآن عابد زاهد و مرد ایمان ای که چون عزم دشمن نمودی با صداقت تو قرآن گشودی با ملائک در این ره قرینی کی تو در خور اهل زمینی (نوحه در ادامه) •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
n75707.mp3
زمان: حجم: 1.89M
🍂 نواهای ماندگار 🔻 با نوای حاج صادق آهنگران در رثای شهادت صادق محمدپور صادق ای پاسدار دلاور http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂