7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 تصاویر ناب از
پادگان دوکوهه، اندیمشک
🔻با نوای
حاج منصور ارضی
#کلیپ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🔴 چهار عملیات ناموفق
و تحول در ارتش (۶)
در گفتگو با
سردار احمد غلامپور
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
🔅 عملیات نصر
محور هویزه - کرخهکور
اولین باری که ارتش وارد سوسنگرد شد، زمانی بود که با دو تیپ از لشکر۱۶ زرهی به دشت آزادگان آمد و یک تیپش در دزفول مستقر شد. ورود ارتش به این منطقه هم نه برای دفاع از سوسنگرد، بلکه برای اجرای عملیات نصر بود. در این عملیات، ارتشیها برای اولین بار
پذیرفتند که ما با آنها همکاری کنیم. بنابراین من رفتم که با آقای لطفی هماهنگیهای لازم را انجام بدهم. قرار شد تیپ۱ به فرماندهی جمشیدی با علم الهدی در محور هویزه و تیپ۳ به فرماندهی سرهنگ جوادی با علی هاشمی در محور طراح عمل کنند. وقتی پیش آقای
لطفی رفتم، گفت ما آمدهایم دشمن را تارومار کنیم. ارتش دو تغییر در طرح عملیات سومش ایجاد کرد؛ اول اینکه عملیات خیلی بزرگ و گستردهای طراحی کرد و از اجرای عملیاتهای محدود در یک مسیر یا یک محدوده گذشت. براساس طرح عملیات، لشکر ۹۲ و ۱۶ زرهی
باید از محور اهواز و هویزه که آزاد بود، وارد خطوط عراق یعنی جایی که لشکر ۵ مکانیزه حضور داشت، میشدند و این لشکر را احاطه و قیچی میکردند. قرار بود نقطۀ الحاق این دو لشکر هم جفیر باشد؛ یعنی باید به لشکر ۵ عراق میزدند و تا جفیر پیشروی میکردند و بعد
از الحاق با هم و عقبنشینی عراق، نیروهای دشمن را تا مرز تعقیب میکردند. هرچند این بار عملیات گستردهای طراحی شده بود، اما باز هم دقتهای لازم در طرحریزی آن نشده بود. تفــاوت دیگر این طرح با طرحهای دو عملیــات قبلی هم این بود که با توجه به تجربۀ شکســت ارتشــیها در عملیاتهای قبلی، آنها پذیرفتند بخشــی از نیروهای سپاه و بسیج هم تحت کنترل ارتش، در این عملیات حضور داشــته باشند. سپاهیها و بسیجیها هم که به دنبال فضایی بودند که بتوانند در عملیاتی شــرکت کنند، پذیرفتند. بنابراین قرار شــد که
در سه محور اهواز، کرخهنور در جبهۀ طراح و هویزه عملیات شود. به این ترتیب که سپاه در هر محــوری ۱۵۰ نفر نیروی پیاده در اختیار ارتش قــرار بدهد؛ چون یگانهای ارتش زرهی بودند.
مختاری: یعنی در هر محور ًتقریبا یک گردان. این هماهنگیها با کجا انجام شده بود؟
غلامپور: با قرارگاه جنوب که آن زمان، داوود کریمی و جانشینش حاج طاهر آنجا حضور داشتند و اتاق جنگ درست کرده بودند. زمانی که شمخانی فرمانده سپاه خوزستان بود، بقایی نمایندۀ ما در اتاق جنگ لشکر ۹۲ بود. بههرحال هماهنگیها از این کانالها انجام میشد. یک
نیروی ۱۵۰ نفره به فرماندهی جعفر اسدی در محور فارسیات و اهواز در اختیار لشکر ۹۲ قرار گرفت. گروه دیگری به فرماندهی علی هاشمی در محور طراح در اختیار تیپ۳ لشکر۱۶ به فرماندهی سرهنگ جوادی گذاشته شد و گروه سوم به فرماندهی علم الهدی هم در محور
هویزه در اختیار سرهنگ جمشیدی فرمانده تیپ۱ لشکر۱۶ قرار گرفت. درواقع هویزه از سوسنگرد حمایت میکرد، چون محوری از سوسنگرد به شمار میرفت. بنابراین یک تیپ لشکر۱۶ از محور هویزه و تیپ دیگرش از محور طراح وارد عمل شد. یک تیپ هم در احتیاط داشت. قرار بود این عملیات در روز انجام شود.
مختاری: نیروهای ارتش پذیرفتند که بچههای سپاه کنارشان باشند؟
غلامپور: عرض کردم، چون در دو عملیات قبل شکست خورده بودند، پذیرفتند. گمان میکنم بنیصدر و ارتش با همراهی نیروهای سپاه موافقت کردند تا هم کمکی برای پیروزی در عملیات داشته باشند و هم اگر شکست خوردند، آنها در کنارشان باشند و کمتر متحمل فشار شوند.
ارتشیها قابلیت بچههای ما را دیده بودند.
مختاری: در جنگ سوسنگرد و آن شبیخون؟
غلامپور: درآنجا و خرمشهر. البته به نظر من، این پذیرش بیشتر سیاسی و مصلحتی بود. در واقع آنها موقعیت
سیاسی خودشان را در خطر میدیدند. بنی صدر یک تفکر ضدحزب اللهی داشت، اما فشار افکار عمومی موجب شد که بپذیرد ما در محورها نیرو بگذاریم و کنار
ارتشیهاباشیم.
✦━•··•✦❁🍃❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #با_نوای_کاروان /۴۷
حاج صادق آهنگران
نوشته: دکتر بهداروند
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
ما از راه کانال که طرح شهید بهرامی و همکاری دیگر دوستان بود، به پشت سر عراقیها رسیدیم و منتظر فرمان حمله شدیم. دقیقهای بعد از رسیدن ما دستور حمله صادر شد و تکبیرگویان از کانال بيرون آمديم و با عراقیها درگير شديم. صدای رگبار گلولهها، فریاد اللهاکبر بچهها و استغاثه عراقی درهمآمیخته و در تاریکی شب شرایط خاصی را به وجود آورده بود. عراقیها شوک زده بودند و نمیفهمیدند چه شده است. در همان ساعات اول تعداد زیادی از متجاوزان کشته و تعدادی نیز در حال فرار بودند. درگیری تا نزدیکیهای صبح ادامه داشت و تقریباً نزدیکی اذان صبح جنگ خاتمه پیدا کرد.
من نمازم را خواندم و در کنار خاکریز تکیه دادم تاکمی خستگی از تن به در کنم. یکباره سعيد درفشان از راه رسيد و با تعجب پرسید تو که هنوز زندهای؟ من هم با بهت و حیرت به او نگاه کردم و گفتم: میبینی که زنده هستم. او گفت ولی بچهها گفتند صادق شهيد شده است. یکمرتبه بند دلم پاره شد. باورم نمیشد با خودم گفتم حتماً صادق ديگری است و خودم را گول میزدم. نيم ساعتی با انتظاری غمانگیز و تلخ گذشت تا اینکه سعيد تجويدی با وانتی از راه رسيد و خبر شهادت صادق محمد پور را تأیید کرد و گفت که جنازه مطهرش در تیررس عراقیها است.
با او به پشت خاکریزی رفتم که جسد شهید محمد پور پشت آن آرام گرفته بود. در فکرم بودم که چگونه جنازه آن عزیز را به اینطرف خاکریز بیاورم که سعید تجویدی مرا صدا زد و با سرعت جنازه را پشت وانت انداختیم و به اینطرف آمدیم. بعدازاینکه از تیررس دشمن دور شدیم، فرصت پیدا کردم تا با صادق خلوت کنم. تيری به پهلويش و يکی هم به گردنش اصابت کرده اما آرام آرمیده بود. دقایقی با صدای بلند در فراق او گریه کردم اما سعید مانع شد و گفت: صادق این چهکاریه؟ او به سعادت رسيد دعا کن ما هم عاقبتمان همين باشد. الآن وقت گریه نیست. به یاد شعری از حافظ افتادم که ورد زبان صادق بود؛
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادم
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
و اکنون او در سحرگاه نجاتیافته و به شهادت رسیده بود. به همراه سعید جنازه شهید محمد پور را بهسوی سوسنگرد حرکت دادیم و در راه به خاطراتی فکر میکردیم که در کنار این شهید بزرگوار سپری کرده بودیم. کمی از مسیر که رفتیم پاتک عراقیها شروع شد و آتش خمپارههای آنها شرایط حرکت ما را سختتر میکرد. سعید تجویدی هم با سرعت میراند و جنازه مطهر صادق به اینطرف و آنطرف وانت میرفت. در همین حال آقای عبدالحسین خضریان را دیدم که در کنار جاده منتظر ماشین بود.
ظاهراً ماشین خودش پنچر شده و آنطرف جاده در انتظار آمدن ماشین بود که خمپارهای به وسط ماشینش خورد و منفجر شد. اگر خضریان نزدیک آن بود، بهطور حتم شهید میشد.
بهداروند: در رثای شهید محمد پور هم نوحهای خواندی. درسته؟
بله.
صادق ای پاسدار دلاور
شیر مرد دلیر تکاور
ای تو سرباز جانباز قرآن
عابد زاهد و مرد ایمان
ای که چون عزم دشمن نمودی
با صداقت تو قرآن گشودی
با ملائک در این ره قرینی
کی تو در خور اهل زمینی
(نوحه در ادامه)
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
همراه باشید
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
n75707.mp3
زمان:
حجم:
1.89M
🍂 نواهای ماندگار
🔻 با نوای
حاج صادق آهنگران
در رثای شهادت صادق محمدپور
صادق ای پاسدار دلاور
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #با_نوای_کاروان /۴۸
حاج صادق آهنگران
نوشته: دکتر بهداروند
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
مدخل ورودی شهر سوسنگرد آقای شمخانی را دیدیم و ایستادیم. او متوجه جنازه پشت وانت شد و لحظاتی به فکر فرورفت.
احتمالاً به این فکر میکرد که چرا صادق را سوار کرده بود و اینکه چرا محمد پور زود شهید شد. از شمخانی جدا شدیم و به معراج شهدا رفتیم و جنازه صادق را تحویل دادیم. در آنجا پیکر مطهر شهیدان جواد داغری و حسین بهرامی را دیدیم که در کنار دیگر دوستان شهید آرمیده بودند. بهاتفاق سعید دقایقی را در کنار آن عزیزان سفرکرده به سوگ نشستیم و در فراق و جدایی آنان و غربت خودمان گریه کردیم. روز سخت و غمانگیزی بود و در کنار پیروزی شیرینی که بهدستآمده بود، دوستان نازنینی را از دست داده بودیم. دو روز بعد تشییعجنازه شهید محمد پور برگزار شد و آیتالله جزایری برای وی نماز خواند.
بهداروند: شما هم روضه و نوحه خواندی؟
شب جمعه مراسم دعای کمیل برپا شد و از ابتدا تا انتهای دعا همگی گریه کردیم. در پایان دعا به یاد دوستان سفر کرده نوحه خواندم و بچهها با تمام وجود سينه میزدند و گريه میکردند.
يکی دیگر از کسانی که در عمليات طریقالقدس همراهمان بود و شهادت او خيلی روی روحيه من اثر گذاشت برادرمان شهيد فرهاد شيرالی بود. حالات فرهاد در روزهای قبل از شهادت که قبل از آمدن به جبهه سوسنگرد در بين بچههای مسجد جزايری عجيب بود. رفتارهای خاصی داشت که کسی معمولاً آنها را هميشه انجام نمیداد. روزی که فرهاد به جبهه سوسنگرد آمد من همراهش نبودم ولی محمدجواد شالباف از بچههای مسجد درباره روزی که همراه فرهاد و فرشاد مرعشی و عدهای ديگر از مسجد جزايری به سوسنگرد آمدند برای من تعریف کرد که روز ۷ آذرماه ناهار را به همراه فرهاد شیرالی در منزل برادر عزیزم سید محمدرضا حسنزاده که درب منزلشان همیشه به روی بچههای مسجد جزایری باز بود خوردیم و سپس بهطرف مسجد و از آنجا به سمت سوسنگرد حرکت کردیم. در آنجا چند خودرو بود سید فرشاد مرعشی نژاد رانندگی یکی از خودروها را بر عهده داشت و به همراه چند نفر دیگر در عقب وانت سوار شدیم. در بین مسیر ایستادیم و چند عکس یادگاری گرفتیم. فرهاد شیرالی معمولاً از عکس گرفتن اکراه داشت ولی آن روز بهراحتی ایستاد و چندین عکس گرفتیم.
وقتی به سوسنگرد رسیدیم فهمیدیم که امشب نیز عملیات انجام نمیشود. شب را در کنار بچهها در همان اتاق خوابیدیم. معمولاً اتاقها را با بیرق و پرچمهایی تزیین میکردند و آنجا کلام معروف امام حسین(ع) بر روی دیوار نقش بسته بود: «اگر دین محمد(ص) جز به کشته شدن من بر پا نمیشود پس ای شمشیرها مرا در آغوش گیرید.» صبح بیدار شدیم و دعای توسل خواندیم و بعضی از برادران مشغول دعا و نماز شدند. فردا روز هفتم آذرماه همه مهیای عملیات بودند. نماز جماعت را به امامت صادق کرمانشاهی اقامه کردیم. با آن حالتی که صادق نماز میخواند هیچگاه آن نماز را فراموش نمیکنم همگی منقلب شده بودند در بین نماز حاجآقا ترابی صحبت کرد او از امام حسین(ع) گفت و بچهها را به یاد رشادتها و حماسه عاشورا انداخت. بعد از نماز هر کس به کاری مشغول شد. یکی اسلحهاش را تمیز میکرد.
امیر علم تازه رسیده بود و به دنبال اسلحه میگشت. سید فرشاد مرعشی نژاد و منصور بنی نجار هر یک در گوشهای نشسته و وصیتنامه مینوشتند. کمی بعد برادران به چند گروه تقسیم شدند تا هر گروه از یک معبر حرکت کنند.
وقت خداحافظی بعضیها دونفری در کنار هم در گوشهای نشسته و یا ایستاده صحبت میکردند و از یکدیگر طلب حلالیت و یا شفاعت میگرفتند و همدیگر را در بغل گرفته و های های میگریستند. در بیرون از اتاق سعید درفشان و سید محمدرضا حسنزاده در گوش هم نجوا میکردند. وقتی نزدیکشان شدم احساس کردم که تنهاییشان را به هم خواهم زد. آنها همدیگر را در آغوش گرفته و میبوسیدند و این آخرین ملاقات و آخرین بوسه این یاران باهم بود. نمیدانم چرا من در این گروه بودم؟ من هم در گوشهای نشستم و تنهایی گریستم خدا را شکر کردم و از خداوند تبارکوتعالی طلب عفو نمودم.
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
همراه باشید
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂