eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 - ۳۱ 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ عراقی‌ها [به تلافی ضرب و شتم منافقین] ما را مجازات سختی کردند و چندین روز از آب، غذا و نیازهای اولیه ما کاستند. آنان هر روز چند نفر را برای بازجویی و شکنجه بیرون می بردند. چند روز بعد خود عراقی‌ها گفتند کار شما بسیار خوب بود. اگر ما هم شرایط شما را داشتیم، همین کار را می کردیم و اضافه کردند ما به آنان با دیدۂ حقارت نگاه می کنیم. همواره به اسرا تأکید می کردم که باید به دشمن قسم خورده اثبات کنیم که ما ایرانی و وارث تمدنی بزرگ و پرچم دار نهضت خونین شیعه هستیم. ما همواره تلاش می کردیم تا با تقویت روحیه، در برابر فشارهای سخت و غیر انسانی آنان خم به ابرو نیاوریم و به امید پیروزی و رهایی از دست دژخيمان عراقی، همواره صبور بودیم. 🔅 وضعیت بهداشتی اسرا در اردوگاه به دلیل شرایط بسیار بد نگهداری اسرا و آسایشگاه و نیز تعداد زیاد اسرا و ناتوانی دولت عراق در اداره بازداشتگاه های جنگی و همچنین نداشتن امکانات رفاهی، انواع بیماری ها در بین اسرا شیوع پیدا کرده بود که شایع ترین آنها، اسهال خونی بود. در مدت اسارت، همه اسرا به اسهال خونی مبتلا شدند. این بیماری مخوف، انسان را در مدت بسیار کوتاهی از پا می انداخت و بینایی انسان را دچار اختلال می کرد. توان حرکت نداشتیم و از دل پیچه به خود می پیچیدیم. لباس هایمان نیز خون آلود می شد و از خجالت نمی توانستیم به روی همدیگر نگاه کنیم. این بیماری گاه تا چند ماه طول می کشید. عراقی ها می گفتند شما باید همگی اسهال خونی بگیرید تا اگر در اردوگاه هم باز باشد، نتوانید فرار کنید. نه دارو بود، نه پزشک و نه تغذیه مناسب. ظرف غذا هم همیشه روغنی و مملو از میکروب بود. آب را هم از محل های غیر بهداشتی می آوردند. ضعف عضلات، تاری دید و بیماریهای مختلف پوستی، از بیماریهای شایع در آسایشگاهها بود. بیشتر اسرا به دندان درد دچار شده بودند. از همه مهم تر، بیماری سل همه را تهدید می کرد. ریه همه اسرا در اثر شرایط بسیار بد بهداشتی و تنفسی، آسیب دیده بود. دستها و پاهایمان در اثر رطوبت و زندگی در روی بتن های کف آسایشگاه، بسیار درد می کردند. یک بیماری دیگر هم به نام گال شیوع داشت که کشاله ران ها و زیر بغل های انسان خارش پیدا می کرد و هر روز هم بیشتر می شد و ایجاد تاول می کرد. شیوه درمان عراقی ها این بود که به جای تجویز دارو، کسانی را که به گال مبتلا شده بودند، به محوطه باز و جلو نور خورشید می بردند و همه را به طور کامل برهنه می کردند؛ سپس نوعی روغن می دادند تا به موضع خارش مالیده شود. آنان این افراد را هر روز حدود پنج ساعت در معرض تابش مستقیم آفتاب قرار می دادند. آنان کاری کرده بودند که حیا و شرم از میان برداشته شده بود. ما از داشتن کمترین حقوق یک انسان در بند نیز محروم بودیم. عراق معاهده های سازمان ملل مبنی بر رعایت حقوق اسرای جنگی را زیر پا گذاشته بود و ما همواره با یاد وطن و رهبر عزیزمان این رفتارهای غیرانسانی را تحمل می کردیم. اسرای مفقودالاثر با وجود کوتاه بودن طول اسارت، نسبت به اسرای قدیمی تر که زیر نظر صلیب سرخ بودند، فشار بسیار بیشتری را متحمل می‌شدند؛ زیرا عراقی‌ها با این بهانه که آمار ما در دست صلیب سرخ نیست، هر آنچه که می خواستند، می کردند و شدیدترین شکنجه ها را بر ما انجام می دادند. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 - ۳۲ 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ 🔅 در فراق امام(ره) کشته ها و مجروحین عراقی در طول جنگ بسیار زیاد بود و خانواده ای نبود که چند نفر کشته و اسیر و مجروح نداشته باشد. صدام خدمت سربازی را از دو سال به ۱۳ سال افزایش داده بود. ناگفته نماند در بین عراقی ها افرادی پیدا می شد که با اسرا رفتار خوبی داشتند. آنان از ادامه جنگ بیزار بوده، با ما احساس همدردی می کردند؛ اما به یکدیگر اعتماد نداشتند؛ چرا که استخبارات عراق نفوذ زیادی در ارکان جامعه و ارتش داشت. در بین نیروهای عراقی، نیرویی به نام «جيش الشعبی» یا نیروهای مردمی - مانند بسیج در ایران - خدمت می کردند که سن‌شان گاه به ۶۰سال هم می رسید و ارتش عراق با آنان مثل سربازها رفتار می کرد. آنان توجهی به سن و سالشان نداشته و گاه یک سرباز ۶۰ساله را در داخل آب فاضلاب سینه خیز می بردند و شلاق می زدند. روزی در صف نشسته بودیم. یک عراقی به نام «سیدحسن» با اسرا صحبت می کرد و می گفت که در جنگ، دو برادر، سه خواهرزاده و در مجموع ۲۱نفر از اقوامش کشته شده اند. از نحوه نگهداری اسرا در ایران می پرسید و ادامه داد: «یه برادر داشتم که مفقودالاثره. نمیدونیم مرده است یا زنده. چند ساله که ازش بی خبریم.» او می گفت برادرش جمعی تیپ ۴۶ العباس بوده و در منطقه نفت خانه عراق مقابل نفت شهر ایران در حین حمله مفقودالاثر شده است. محلی که برادر عراقی ناپدید شده بود، محل درگیری تیپ ذوالفقار و محلی بود که عراقی ها به تیپ ما حمله کرده بودند که من هم خودم در آن عملیات حضور داشتم؛ بنابراین به او گفتم که در این عملیات بودم. نام برادرش را پرسیدم که او گفت: «جمیل ناصر مراد» تا نامش را گفت، او را شناختم. آنان در حین حمله به مواضع پدافندی یکان ما، با پاتک ما روبه رو شدند که در نتیجه چندین کشته و زخمی و اسیر به جا گذاشتند. یک شب که در احتیاط خط مقدم استراحت می کردیم، ساعت حدود چهار صبح بود که نیروهای خط مقدم با بیسیم خبر دادند که عراقی ها حمله کرده و با بریدن سر نگهبانان، از داخل گروهان ما نیز عبور کرده اند. همگی خیلی سریع سوار بر خودروها شده، آماده حرکت شدیم. شدت درگیری چنان بود که یکانها نتوانستند مقاومت چندانی بکنند؛ به همین خاطر برای ترمیم خط مقدم و عقب راندن دشمن حرکت کردیم. جنگ بی امان ادامه داشت و ترکش و گلوله از آسمان می‌بارید. گروهان دوم رزمی ما سقوط کرده بود و ما فوری نیروها را در محل های مناسب آرایش داده، حرکت دشمن را به سوی سایر یکان ها گرفتیم. با سلاح های اجتماعی، همه سنگرهای خودی که در دست دشمن بود و هر چه که دیده می شد را به توپ و گلوله بستیم. فاصله ما با عراقی‌ها کمتر از ۵۰ متر بود و به خوبی دست و پا و بدن‌های تکه تکه شده آنان در هوا دیده می شدند. پاسخ دندان شکن ما دشمن را عاصی کرده بود. در آن وضعيت خبر رسید دشمن می خواهد تحکیم هدف کند که در آن صورت از جا کندن آنان بسیار مشکل می شد و دستور رسید که ما برای بازپس گیری مواضع خودمان اقدام کنیم. نیروها را جمع کرده، از داخل شیار منتهی به کانال های گروهان دوم، به دشمن نزدیک شدیم. سایر نیروها نیز ما را پشتیبانی آتش می کردند. وقتی به کانال اول رسیدم، تلی از جنازه‌های عراقی که تکه تکه شده بودند، کانال را پر کرده بود. به هر سنگری می رسیدیم، نارنجک پرتاب می کردیم. عراقی ها متوجه رسیدن نیروی کمکی شده بودند و تعدادی در حال درگیری و تعدادی نیز درحال عقب نشینی بودند. یکی از سربازان ما در کنار خاکریز، یک عراقی را هدف گرفته، تیراندازی کرد که تیر به پای عراقی خورد و به داخل کانال افتاد. همگی در حال بازپس گیری مواضع بودیم و تعداد زیادی اسیر گرفتیم. از پشت، عراقی هایی را که در حال فرار بودند، با تیر می‌زدیم. در نهایت عراقی ها را شکست داده، مشغول جمع آوری غنایم و اسرا بودیم که یک عراقی نظرم را جلب کرد. پیش او رفتم. نیروهای ما او را محاصره کرده بودند. سریع مدارک همراهش را برداشتم. از ناحیه پا به سختی مجروح شده و گریه می کرد. او چشمان سیاهی داشت و با نگاهی عجیب مرا نگاه می کرد. با دیگر عراقی‌هایی که تا آن زمان دیده بودم، فرق داشت. یک حس درونی به من ندا می‌داد کمکش کن. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 یادش بخیر! تو جبهه هم همه چی پارتی بازی بود 😤 و تا به دل نمی نشستی، تو جبهه رات نمی دادن 😔 می گفتیم بابا! می خوایم جون بدیم .. می خوایم برا رزمنده ها خشاب پر کنیم ولی جواب همون بود که بود "نه، سن ت کمه" 😔 حالا ما بچه سال بودیم 😉 چرا باباهای ما رو نمی برید.... خیلی که بهمون فشار می اومد می گفتیم،"یعنی به درد گونی سنگر هم نمی خوریم!" 😳😭 الانه خیلی عجیب شده، نه؟ طرف تو جبهه دشمن رفته جیب‌ش هم که پر از بیت الماله و برا ما شعار فدایت شوم سر میده و ... یه روز دستمون به اوج معرفت بود و حالا ...... دوباره ، همونجا رو نشون گرفتیم، اگه...... دوباره راه رو اشتباه نریم و جنسش رو خوب انتخاب کنیم. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
❣ جمع آوری لوازم و تجهیزات مستعمل عملیات ها برای ترمیم و شست و شو جهت مصرف دوباره آنها در جبهه؛ اهواز ۱۳۶۴ عکاس: جاسم غضبان پور http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 استتار فوق العاده یک سرباز برای مخفی ماندن از چشم دشمن http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 گفتگو با امیر حسنی سعدی( ۱۵ ) فرمانده وقت لشکر ۹۲ زرهی موضوع: بازدارندگی در شروع جنگ ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ توپهایی که به عنوان وحشت به شهرها فرستادند (امیر علی بخشی که الان، در داعا هست، شبانه، با عده ای از این بچه های مسلمان رفته بودند سوزن‌های توپها را برداشته بودند) در واقع، لاشه توپ در آنجا بود. درودیان: در ارتش هم انقلاب شده بود. حسنی سعدی: یعنی این روحیه در پیکره ارتش چنین بود، سرتیپ محمدرضا رحیمی که هم اکنون، مشاور نظامی فرماندهی معظم کل قواست، می گفت: «این بچه هایی که در کاخ شاه نگهبانی می دادند، شبانه می آمدند و به ما گزارش می دادند که وضعیت به چه ترتیب است». یعنی این پیکره و روح معنوی در بچه ها وجود داشت، اما نکته ای را که می خواهم بگویم (البته، تاریخش را دقیقا نمی دانم)، این است که سیستم ارتش عراق نخست غربی بود، بعد شرقی شد، یعنی اول تمام تجهیزاتش امریکایی بود. درودیان: زمان قاسم یا وقتی که سلطنتی بود؟ زیرا، انگلیسی‌ها داخل عراق بودند. حسنی سعدی: پیش از حسن البكر. رشید: در زمان بعثي‌ها، یعنی از سال ۱۳۴۸ به این طرف، دیگر سیستم ارتش عراق شرقی شد. درودیان: از سال ۱۹۵۸ اگر ۲۱ سال کم کنیم، سال ۱۳۴۷ - ۱۳۴۸ می شود. حسنی سعدی: خب، چرخشی انجام و سیستم ارتش عراق شرقی شد. چرا؟ در واقع، عراق قطب شوروی شد و از آنجا که امریکا ایران را داشت، شوروی نیز روی نبض کار دست گذاشت و عراق را در مقابل ایران قرار داد. اصلا، پیش از انقلاب، گسترش و چینش جبهه ها در برابر عراق بود، تمام تلاش روسها نیز این بود که به هر نحو که شده است، به آبهای گرم (همین که سردار رشید فرمودند) دست پیدا کنند و بهترین راهی هم که می توانست آنها را به هدفشان برساند، معبر افغانستان، زاهدان، سیستان و بلوچستان و چابهار بود. در ضمن، لشکر ۸۸ زرهی هم برای همین شالوده اش ریخته شد. در واقع، یک تیپ زرهی و توپخانه لشکری در ایرانشهر که الان هم موجود است) یک تیپ زرهی در خاش، یک تیپ زرهی در کنارک بود و بر همین مبنا، امریکا پیش بینی کرد که یک لشکر زرهی را در این معبر قرار دهد که اگر زمانی شوروی خواست از اینجا به آبهای گرم دست پیدا کند، آن لشکر در مقابلش قرار گیرد. می خواهم بگویم که برخی از این مسائل به اقداماتی بر می گردد که ابرقدرتها در آن زمان می کردند و اگر بازیهایی در این زمینه با دو رأس قدرت در مورد ارتش ایران پدید می آمد، در این لاک بود، عراق در این لاک قرار داشت و در واقع، شوروی آن را تقویت کرد، اما امریکا خبر نداشت که چه می گذرد، در آن زمان، واشنگتن از کمک کردن به ارتش ایران غافل مانده بود، کما اینکه زمان شاه برای تهیه خودرو به طرف شوروی رفتیم و این کشور سیستم خودروهای گاز، زیل، اورال، کراز و ... را به ایران فروخت و این چرخش پدید آمد. البته، ما نمی دانیم که در سیاستهای بالا چه گذشته است، اما به نظر من، اندکی از توجه به ارتش کاسته شده بود، حتی تانک هم ندادند که به سمت خرید تانک چیفتن رفتند. درودیان: چون بين جمهوری خواهان و دموکراتها در مورد نوع روابط با ایران اختلاف نظر بود. حسنی سعدی: تانکهای ما نخست، تانکهای ام ۴۷ وام ۶۰ امریکایی بود، اما وقتی تانک ندادند، ایران به طرف انگلیس رفت. آن زمان، درجه ام سروان بود و اطلاعاتم نیز در این حد است. چیزی ندارم که بخواهم تظاهر بکنم، بلکه، تنها واقعیت را می گویم. شاه گفته بود نباید از نظر خرید اسلحه به یک کشور وابسته باشیم. وقتی آمریکا اندکی در تسليح ایران توقف کرد، شاه دید دیگر دستش بالا مانده است و امکاناتی ندارد، بنابراین، به طرف شوروی، انگلیس و فرانسه رفت و از سه تا چهار کشور امکانات خریداری کرد. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
‍ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺؛ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺؛ 🍂🌺🍂؛ 🌺؛ 🍂 ‍ جاده های سربی سردار سوداگر مهدی بهداروند ⊰•┈┈📚┈┈⊰• بعد از این که موتور را نگه داشت، پیاده شدم و یک مشت از خاک آنجا را برداشتم و گفتم: واقعا این خاک وطن ماست که آزاد شده !؟ با شور و شعفی این را گفتم، درحالی که وسعت منطقه آزاد شده بیش از نود کیلومتر مربع نبود ، دراین عملیات تلفات سنگینی بر عراقی ها وارد کردیم ؛ به خصوص در فاصله بین محور فیاضیه و محور ایستگاه هفت ، وقتی به آنجا رفتم ،با وضع عجیبی مواجه شدم . جنازه سربازان عراقی دیده می شد. اولین بار بود که این همه جنازه را می دیدم ، وضعیت وحشتناکی بود. تعداد اسرای عراقی باور نکردنی بود. تانک و نفر برهایی که منهدم شد یا به غنیمت گرفته شده بودند، فراوان بود. عملیات سنگینی بود که در آن ضربه محکمی از نظر سیاسی ، تبلیغاتی و نظامی بر پیکره ارتش عراق وارد شد. آنها تا آن موقع می گفتند منطقه در محاصره کامل قراردارد و به زودی سقوط خواهد کرد و حتی نقشه هایی را چاپ و پخش کرده بودند که درآنها خرمشهر را محمره و آبادان رابه عبادان تغییر نام داده و جزو خاک خودشان اعلام کرده بودند . حتی خدمات شهری را به دست استانداری بصره محول کرده ، بین خرمشهر و بصره خطوط اتوبوسرانی برقرارکرده بودند و..... http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۳۳ 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ نام اسیر «جمیل ناصر مراد» از اهالی روستای روضان نجف بود. به افراد گفتم با او کاری نداشته باشید. به زور از جیبش یک قرآن کوچک بیرون کشید و گفت: «الله، الله. الدخيل، الدخيل» با کمک نیروها او را داخل آمبولانسی قرار داده و به عقب اعزام کردیم و مدارکش هم پیش من ماند. به نگهبان عراقی گفتم: «برادرت زنده است. من او را دیده ام.» او ابتدا باور نکرد و من دوباره گفتم: «او زنده است.» او ناباورانه گفت: - از کجا میدانی؟ او را از کجا می‌شناسی؟ چگونه مشخصاتش را به یاد داری؟ - مدارکش دست من بوده و آن قدر آنها را خوانده ام که حفظ هستم. جریان را برایش تعریف کردم و حتی نام و نشان و روستای آنها و میزان تحصیلات و نشانی اش را هم گفتم. عراقی از جا برخاست و گفت: «آری درست است. بگو برادرم کجاست.» من به او اطمینان دادم که برادرش زنده و در ایران اسیر است؛ اما مجروح شدن او را نگفتم. او فریادی از شادی کشید و سایر عراقی‌ها نیز جمع شدند. از من بسیار تشکر کرد و گفت: «تو خانواده مرا از نگرانی نجات دادی» این مسئله باعث شد رفتارش با من بسیار خوب شود که این موضوع شامل سایر افراد نزدیک ما هم شد؛ به طوری که در زمان نگهبانی اش، از پشت پنجره به ما آب می رساند و به آسایشگاه ما اجازه میداد یک بار بیشتر از دستشویی استفاده کنیم. مادرش دو جفت جوراب و مقداری غذای خانگی و یک زیرپوش به پاس قدردانی برایم فرستاده بود و این موضوع باعث شد تا اخبار بیرون را زودتر به ما برساند. او گاهی برای ما روزنامه هم می آورد. در هنگام گرفتن غذا به مسئول آشپزخانه می گفت سهمیه آسایشگاه پنج را بیشتر کنند. در هنگام تنبیه نیز آسایشگاه ما را در نظر داشت. گاه چند نفری می‌نشستیم و او از وضعیت عراق و جنگ صحبت می کرد و ما از این راه اطلاعات و اخبار مورد نیاز را می گرفتیم و سریع به سایر اسرا می گفتیم. از این راه بود که فهمیدم در خاک دشمن هم جواب خوبی، خوبی است و هر کس که ذره ای کار نیک کند، خدای بزرگ پاداشش را خواهد داد. 🔅 مهربانی با اسرای عراقی رفتار انسانی و اسلامی نیروهای ما با مجروحین و اسرای عراقی، نمونه های فراوانی دارد. یکی از این خاطرات مربوط به سال ۱۳۶۵ است که ارتش عراق حملات موسوم به «عملیات زنجیرهای صدام» را برای روحیه دادن به عراقیها و خارج کردن نیروهای عراقی از لاک دفاعی به آفندی انجام داد. سحرگاه یکی از همان روزها، نیروهای خط پدافندی ما با بیسیم اعلام کردند عراقی ها بعد از به شهادت رساندن نگهبانان استراق سمع ما، وارد کانال های ارتباطی خط پدافندی شده اند و دشمن به داخل سنگرهای رزمندگان نفوذ کرده، جنگ تن به تن نیز آغاز شده است. در آن زمان فرماندهی گروهان دوم گردان ۱۶۸ تکاور ذوالفقار، با آقای سید ناصر حسینی بود و آقای دادبان نیز فرماندهی گردان را بر عهده داشت که به اتفاق او، خیلی سریع سربازان را با چند دستگاه خودرو پای کار رساندیم. ما مأموریت داشتیم ضمن از بین بردن دشمن، آنان را تا مواضع خودشان تعقیب و تأدیب کنیم. درگیری نیروهای ما با عراقی ها آغاز شد. بارانی از گلوله و ترکش باریدن گرفت. دفاع سرسختانه رزمندگان تکاور باعث شد بتوانیم در ساعات نخستین روز، دشمن را از کانال ها بیرون کنیم و مشغول پاکسازی منطقه شویم. اسرای عراقی را در محلی جمع کردیم. در میان آنان متوجه حرکات مشکوک یکی از عراقی ها شدم. خودم را به او رساندم. دیدم از ترس اینکه کشته شود، اقدام به در آوردن علایم و درجه هایش کرده که در همین زمان پیراهنش نیز پاره شده است. به چشم هایش خیره شدم. از نگاهش فهمیدم که می ترسد رزمندگان متوجه بعثی بودنش شده، او را بکشند. اشک در چشمانش جمع شده بود. به یکی از سربازان گفتم خیلی سریع یک پیراهن برایش بیاورد. به او فهماندم پیراهن پاره اش را عوض کند. او نیز همان کار را کرد. بعد با نگاهی تشکر آمیز و شرمگین سرش را به زیر انداخت. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂