🍂 بررسی عملیاتهای دفاع مقدس
🔻 فتح المبین ۳
•┈••💠••┈•
🔅 طراحی عملیات
اهداف و ماموریت سپاه در طرح اولیه خود و قبل از تشکیل قرار گاه مشترک ارتش و سپاه قرارگاه کربلا تصمیم داشت که با یگان های خود ارتفاعات ابو صلیبی خات (سایت و رادار) در محور شوش و همچنین در امتداد آن به طرف شمال، تپه های علی گره زد و شاوریه و دهلیز را به تصرف در آورد. اما پس از تشکیل قرارگاه مشترک، این طرح به دلیل تأمین نکردن اهداف مورد نظر و کاهش ندادن خطوط پدافندی و آزادسازی نیروهای خودی از خطوط پدافندی بحث و بررسی شد و سرانجام بر دو هدف شامل انهدام نیروهای دشمن و کاهش خطوط پدافندی توافق شد و مانور عملیات نیز بر این اساس طرح ریزی شد. اهداف نظامی عملیات فتح المبین چنین بود:
۱- انهدام نیروهای دشمن به منظور کاهش توان نظامی اش.
۲- دستیابی به خطوط پدافندی مطمئن با هدف صرفه جویی در نیرو (آزاد شدن نیروهای خودی از مخلوط پدافندی و کسب آمادگی برای عملیات بعدی).
۳- خارج ساختن شوش، اندیمشک دزفول و پایگاه چهارم شکاری از برد توپخانه دشمن.
۴- خارج کردن جاده اندیمشک - اهواز از برد آتش مؤثر دشمن.
۵- آزادسازی مناطق مهمی چون جاده اندیمشک - دهلران و سایت رادار ۴ و ۵. ۶- تصرف چاه های نفتی منطقه ابوغریب،
مأموریت قرارگاه فرماندهی در این عملیات چنین اعلام شد: فرماندهی عملیات کربلای ۲ (فتح المبين ) در ساعت (س) روز (ر) به منظور انهدام نیروهای دشمن در منطقه عملیاتی دزفول و شوش تک می کند. ارتفاعات علی گره زد، ابوصلیبی خات، تنگه رقابیه، ارتفاعات چنانه و عین خوش را تصرف و تأمین و در منطقه پدافند. می نماید و آماده می شود بنا به دستور، تک را به سمت غرب، برای تأمین خط مرز ادامه دهد.»
✵✦✵
ادامه دارد
#فتح_المبين
#بررسی_عملیاتها
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۳۸ )
🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
از رفتن جربان در میدان مین ناراحت شده بود و وقتی برگشت، پرسیدم: خدا خیرت داد، راحت شدی، خیالت راحت شد؟
طعنه زدم، اما او با آرامش گفت: خیلی کیف داد، آره مین ها همان جوری بود که گفتی چهار ردیف والمر و یک ردیف منوّر!
بعد هم زد به رگ جُک گفتن با لهجه شیرین آذری اش: حال کردی چه جوری جواب نگهبان عراقی را دادم، ما ترک هستیم، ولی عربی هم بلدیم ها. اون وقت شما ترک ها آبروی ما دهاتی ها را هم می برید! این جمله کلامی اش بود. چه قدر هم با مزه می گفت و چه قدر هم می خندیدیم.
گفتم: خیلی خوب، قبول، بیا تا مشکلی پیش نیامده در برویم. به سرعت منطقه را ترک کردیم و با دو نفر کمینِ چشم انتظار به خط خودی برگشتیم. مرتبه دیگر که گشت می رفتیم روز را در همان غار می ماندیم و نوبتی از لای صخره ها دیده بانی می کردیم. بعد از ظهر در غار دیده بانی می کردیم که ناگهان در دشت پشت سرمان خمپاره دودزا زدند.( دودزا معمولاً برای گراگیری است) حدس زدیم شاید تیم های دیگر را دیده اند. از خمپاره خبری نشد. دوباره دودزا زدند. هی حرف و هی حدس می زدیم که یک هویی صدایی مثل دویدن یا پریدن و افتادن کسی از بلندی روی زمین می آمد.
یکی از حدس های مان درست درآمده بود. آنها که ما را زودتر دیده بودند صبر کرده و حالا سرفرصت می آمدند سروقتمان و ما هم مثل ابوغانم اسیر می شدیم!
صداها نزدیک و نزدیک تر شد تا اینکه یکی گِرِمپ درست افتاد روی غارما. یک ثانیه بعد صدای فرود آمدن یک آدم سنگین کمی دورتر از ورودی غار، ما را بهت زده کرد!
آفتاب بعد از ظهر، سایه دراز عراقی اسلحه به دست را انداخته بود مقابل ما در غار. او حالت هجومی داشت. نفس در سینه هامان متوقف شده و تا اسارت فقط چند ثانیه مانده بود. خوش بختانه فاصله عراقی با غار خیلی کم نبود. شاید چندمتر. کمی بعد تعداد عراقی ها به چند نفر رسید. همه با حالت هجومی و آماده، بلند بلند عربی صحبت می کردند. خیلی با احتیاط با یک پوشالی اثر پاها روی خاک نرم جلو غار را محو کردیم و خودمان را آرام کشیدیم به انتهای غار سه متری. اسلحه ها را آرام از ضامن خارج کردیم. عزیز هم طبق معمول نارنجکش را از کمر کشید و انگشت را در حلقه اش گره کرد. چاره ای هم نبود اگر داخل می شدند باید می زدیم و الفرار. بهتر از اسیری بود و باز هم گزینه های مختلف را تند تند شمردیم و منتظر ماندیم. لحظه ای بعد، صدای رگباری آمد، ولی نه به طرف ما. نفس راحتی کشیدیم. معلوم شد که ما را ندیده اند، بلافاصله همزمان با صدای تیرها یک گله چند تایی بزکوهی از داخل شیار فرار کردند.
اواخر ماموریت ما در منطقه، در سه راهی جاده قصرشیرین به جوانرود، گیلان غرب و سرپل ذهاب در زیر ارتفاع باغ کوه ایستگاه صلواتی دایر شد. روزی با علی آقا و دوستان از گشت برمی گشتیم که مسیرمان به ایستگاه صلواتی خورد. ایستگاه پر و پیمانی بود و انواع و اقسامخوردنی ها و کمک های مردمی به رزمندگان به ازای صلوات هدیه می شد. در ایستگاه چای و برنج و عدسی و .... می دادند. این سربازها می گرفتند و می خوردند و می رفتند و زحمت و صلوات فرستادنش می ماند برای خادمان ایستگاه صلواتی.
علی آقا گفت: اولاً سعی کنید از این مسیر هم گاهی بروید و برگردید. ثانیاً در این ایستگاه، صلوات ها رو راه بیندازید. یعنی چه! این درجه دارها و سربازها می آیند و می برند و می خورند و یک صلوات هم نمی فرستند! حتی اگر چیزی هم نمی خورید، توقف کنید و صلوات بفرستید.
در ماموریت های الحاقی، یک روز آقای سعید اسلامیان، مسئول محور و حسن ترک، مسئول طرح و عملیات با ما به دیدگاه و راه کار قفل شده در منطقه شناسایی آمدند. پس از طی مسیر آنها را به ارتفاع پست چالاب زنگنه بردیم. دوربین به دست داشتم برای آنها نقطه ها و عوارض را توضیح می دادم، که یک بار چشمم افتاد به سرِ شیاری که با کریم ملکی رفته بودیم و چشمم قفل شد. روی یک سنگر کمینِ جدید! خشکم زد! این سنگر جدید کمین می توانست همه معادلات و راه کارها را به هم بزند. پرسیدند: چی شده جام بزرگ؟
گفتم: اجازه بدهید ببینم دوباره.
رفتم و رفتم و متاسفانه رسیدم به سنگر کمین که تر و تازه در آنجا سبز شده بود و یک دوشکا هم رویش خودنمایی می کرد. با دوربین از ابتدای مسیر حرکت را چک کردم. چپ و راست را تنظیم کردم، گفتم شاید اشتباه دیده باشم. گفتم: اِاِاِ این نبود تا پریروز. این را تازه گذاشته اند اینجا.
پرسیدند: کجاست؟
و دوربین را از دستم قاپیدند و یکی یکی دیدند و تایید کردند. همان جا جلسه اطلاعات عملیات و طرح و عملیات و مسئول محور کلید خورد:
نمی شود به خاطر یک سنگر، عملیات لغو بشود. باید کاری کرد. یا باید مسیر را چپ و راست کرد و یا با کمین تا وقت مقتضی کاری نداشت، یا باید اول کمین را نفله کنیم...
پرسش و پاسخ بین آنها و من و دوربی
ن بگیر، دوربین بده ادامه داشت که ناگهان صفیر چند گلوله توپ خودی در آسمان منطقه پیچید و گرومپ!
باورمان نمی شد، یکی از گلوله های توپ برادران ارتشی درست خورد روی ملاج کمین و دوشکا و دوشکاچی با هم رفتند هوا. سعید اسلامیان پرسید: توپ خانه مال کجاست؟
گفتم: معلومه مال ارتش. ارتش در عقبه زیر باغ کوه توپ خانه دارد.
پرسیدند: یعنی با هدف زدند؟
گفتم: لابد دیده بان دیده و گرا داده که با این دقت خورد سر هدف، هر چه بوده هدف یا بی هدف، مشکل ما حل شد. خدا را شکر!
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
پیگیر باشید
#ملازم_اول_غوّاص
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 خرمشهر
در یک نگاه 8⃣
"از اشغال تا آزادی"
#بیت_المقدس
#آلبوم
#خرمشهر
#عکس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂