eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
همه تجهیزات یک تخریبچی ، شب عملیات... سیم چین.. سرنیزه... سیم بر.. نارنجک.. قرص شب نما.. طناب معبر.. 👈.... و قلبی سرشار از ایمان و نگاهی پر از امید 📎خداقوت دلاوران🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خاطرات حاج صادق آهنگران ❣عملیات خیبر و نوحه لشگر صاحب زمان ✍ در تمام طول جنگ به خصوص چهار سال اول جنگ ذهنم به طور دائم درگیر شعر و سبک بود.به محض اینکه وقت آزادی پیدا می کردم با خودم کلنجار می رفتم که سبکی جدید درست کنم.در واقع آن زمان بیشتر از شعر به سبک جدید نیاز داشتم. ✍ چون اصلاً میل نداشتم سبک تکراری بخوانم.بنده ی خدا معلمی هم همیشه گلایه می کرد که تو چقدر سبک ها را تغییر می دهی ✍ اکثر ساعاتم در روز به پایین و  بالا کردن سبک ها می گذشت.حتی وقتی به منزل آقای معلمی می رفتم و مرحومه حاجیه خانم سفره ی غذا را می آورد با قاشق و چنگال به بشقاب می زدم و ذهنم مشغول ساختن سبک بود.او هم گلایه می کرد و می گفت: وقتی بیرون هستید ثواب می کنید و خدا خیرتان بدهد حداقل این وقت کمی که با ما هستید دیگر شعر و سبک و نوحه را کنار بگذارید. ✍ او و همسرم همیشه این حرف را می زدند البته مواقع زیادی هم پیش می آمد که آنها خودشان به کمکم آمده و در ساختن سبک یاری مان می دادند.به هر ترتیب زندگی من  با شعر و نوحه و سبک عجین شده بود. ✍ نزدیک عملیات خیبر من به دنبال سبکی برای نوحه ی شب عملیات بودم.در همین ایام یک بار که قصد تجدید وضو داشتم همین طور که به طرف دست شویی می رفتم در بین راه با خودم ریتمی را زمزمه کردم یواش یواش سربند آن به ذهنم رسید که همان ای لشکر صاحب زمان بود. ✍ کمی با آن باز یکردم و دیدم عجب نوای قشنگی است.سریع سوار ماشین شدم و به سمت منزل آقای معلمی رفتم. نزدیک غروب رسیدم. منزل ایشان و با ذوق و شوق سبکی را که درست کرده بودم با سربند ای لشکر صاحب زمان به او دادم و او هم یادداشت کرد. ✍ بعد از او خواستم که در اشعار به نوعی حالات رزمندگان در شب عملیات را توصیف کند. برایش هم توضیح دادم که شب عملیات وقتی بچه ها می خواهند به خط بروند گلنگدن تفنگ ها را می کشند و امتحان می کنند. بعضی ها گوشه ای می نشینند و وصیت نامه می نویسند. برخی بندهای پوتین شان را محکم می کنند. بعضی سربندهای همدیگر را می بندندو... این ها را گفتم و او هم همه ی موارد را یادداشت کرد. ✍ خدابیامرز خانم معلمی سفره را پهن کرد و مشغول صرف غذا شدیم. بعد از غذا معلمی سریع دست به کار شد من کمی خسته بودم و خوابم برد. ساعت یازده شب بود که معلمی شعر را کامل کرد و به من گفت: پاشوپاشو شعرت آماده شد در عرض یک ساعت و نیم نوحه ای لشکر صاحب زمان را آماده کرده بود. ✍ این نوحه بسیار روان ساده و دل نشین از آب درآمد و ایشان تمامی نکات و مواردی را که به او گوشزد کرده بودم در شعر آورده بود. ✍ در مناطق زیادی آن را اجرا کردم و زمزمه اش به سرعت در کل جبهه ها پیچید و سربند ((ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باد)) ورد زبان ها شد. کانال حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 💠✨✨💠✨✨💠
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
سلام #شہدا.. گوئے #سماوات از شوق وصــلتان بہ #سجده اى مےافتاد، از جنس #سجود_ملائڪةاللہ! ڪہ شما بہ حق، "خلیفةاللہ"‌ بودید‌ #سلام_صبحتون_شهدایی
🌹🍂🍁🌹🍃🍂 ⚜ عملیات نصر 6 در منطقه میمک - 1366 ه.ش ⚜ فرار مفتضحانه ارتش بعث عراق به پشت مرزهای بین المللی در جنوب - 1367 ه.ش @defae_moghadas
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 4⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی طرحی ریختیم تا به نیروهای پناهنده آنها پناهندگی دهیم. در ابتدا میترسیدند و نمی توانستند باور کنند. رفتار ما با آنچه فرمانده هان بعثی برایشان گفته بودند بسیار متفاوت بود. حس بی اعتمادی در چشمانشان موج می زد. می خواستند مطمئن شوند اگر به ایران پناهنده شوند و خواسته های ما را عملی کنند آیا خود و خانواده هایشان در امان هستند یا نه؟ بعد از صحبت با آنان و دادن ضمانت های معمول بالأخره به ما اعتماد کردند و موج عظیمی از ساکنان عراقی هور و سربازان عراقی و خانواده هایشان به ایران پناهنده شدند و به ما در مسیر پیشبرد اهدافمان کمک کردند. البته آنان اطلاعی نداشتند که چه می کنند و هدف از این کارها چیست؟ ما برای آنها در استان خوزستان اردوگاه هایی ایجاد کردیم تا زندگی کنند و در هور هم صیادی می کردند. در مقابل قرار شد آنها امنیت هور را برای ما تأمین کنند. در واقع می خواستیم هور از نیروهای خودمان پر شود تا کار شناسایی راحت تر انجام شود. در عین حال وقتی عراق با موج عظیم خروج مردمش و پناهنده شدن آنان به ایران روبرو شد بقیه هورنشین های منطقه را تخلیه کرد که این اقدام نیز برای ما امتیاز محسوب می شد. در ابتدا وارد کردن این نیروها در جمع نیروهای خودی کار سختی بود. بچه ها در ظاهر مخالفتی نمی کردند اما در ناخودآگاهشان ناراحت و ناراضی بودند. سعی کردم در جلسات مشترک حس اعتماد به این نیروها را در درونشان ایجاد کنم. بعد از مدتی خلقيات و عادات عراقی ها هم تغییر کرده همین همراهی با نیروهای ایرانی سبب شد سبيل را که ما نماد حزب بعث میدانیم دیگر نگذارند. اهل نماز شدند و نسبت به اهل بیت ارادت پیدا کردند حالا هم همینطور هستند. این برای ما بسیار ارزش دارد که چنین با شجاعت و ایثار در شناسایی ها و الآن در عملیات حضور پیدا کرده اند. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🍂 🔻 چت های جبهه ای 🔴 سلام، وقت بخیر. جهت اطلاع دوستان باید عرض کنم، در کنار این کانالها، گروه هایی داریم که بروبچه های رزمنده، گاهی مشق دل می کنند و صفایی به جمع میدن. در یکی از شبها ازشون خواستم تا هر کدوم یادی از جریانات اون دوره بکنند تا مطالبشون رو در کانال استفاده کنم که اجابت کردند و خوندنشون خالی از لطف نیست چند نمونه رو ارسال می کنم 👇🏽👇🏽👇🏽 👈 یادش بخیر آنروزایی که از آب میومدیم بیرون و لباس عوض کنیم باید میرفتیم زیر دوش آب سرد... کجایی حاج حمید؟ (شهید/ تدارکات گردان) 👈 یادش بخیر بعد دوش و رسیدن به چادر تدارکات گروهان چقد میچسبید حلوای توی دله های 17 کیلویی چه بخور بخوری بود😂 👈 یادش بخیر بعضی وقتا عسل هم میدادن ما هم مجردا رو صدا میزدیم که بیاید تمرین عسل خورون سر سفره عقد رو داشته باشید...😅 👈 یادش بخیر وقتیکه حاج اسماعیل(فرمانده گردان) به حاج حمید دستور داد تا فردا صبح آبگرم کنای حمام درست بشن و چه صفایی داشت فردا و فرداهای آنروزا😔 👈 یادش به خیر باشهید بهروز شمشیری میرفتیم بلندگوی عراقی‌ها را می کندیم یادش به خیر زعن جبهه‌های شوش دانیال 👈 یادش به خیر شبها از ترس رتیل و عقرب مفاتح دستمان بود و دعا مصون ماندن از شر این جک و جانور ها را میخواندیم به همدیگه می گفتیم ترکش بخوریم ولی نیش این جانورها را نخوریم 👈 یادش بخیر که هنگام غروب آفتاب روی سنگر ها می رفتیم وغروب خورشید را نگاه می کردیم و همیشه این سوال برایم پیش می آمد که ما با فاصله کمی با عراقی ها فاصله داریم چرا اذان هایمان با هم فرق می کرد دوستان می تواند بگویند چرا 👈 اینم جالب نوشته بود نتونستم ازش بگذرم😅 یادش به خیر یک زمانی که هنوز زنده بودیم تو دوره میانسالی تو دنیا یک دستگاهی بود که به اون خیلی کارها میتوانستم انجام دهیم یه گروهی داشتم مدیرش یکی بود به نام جهانی مقدم هر روز به یک بهانه ما را مجبور می کرد به اندازه یک دفتر چهل برگ مشق بنویسیم الان فعلا من در برزخ منتظر تو صف شفاعت رفیق هام هستم با اجازه انگار داره نوبتم میشه 😂 منتظرتان می مانم 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas استفاده از مطالب کانال با ذکر منبع بلامانع است 🍂
همون بچه‌ها @defae_moghadas
سلام بر شما ای شهدا ✤ کمک کنید ما هـم چون شما تخــــریب چـیِ نَـــفسماڹ شــویم تا معــبرِ آســماڹ به رویـماڹ باز شـود..🕊 #روزتون_شهدایی @defae_moghadas 🍂