🍂
🔻 یه پاتو بردار!
دوتا قایق، کنار هم ایستاده بودن...
یکی به پشت جبهه میرفت...
یکی به سمت عملیاتی بی بازگشت!
دودل بودم...
یه پام تو این قایق بود،
یه پام تو اون قایق!
سکانی گفت:
برادر! "یه پا تو بردار..."
حالا هم...
یکی باید پیدا بشه،
تا به بعضی از ماها بگه:
"یه پاتو بردار..."
یا اینوری 👉🏿 یا 👈 اونوری
@defae_moghadas
🍂
باز به شب جمعه دیگری رسیدیم و سفره باز الهی
نمیدونم چرا شبهای جمعه حال دیگری دارد. حال و هوایی که بارها و بارها تجربه شده ست و باز درکش برایمان نامفهوم است.
لحظاتی قاتی با آرامش، کمی معنویت، مقداری دلتنگی و نمی بغض وا نرفته که سالهاست جمع شده و باز نمی شود.
گاهی خودم را به دست گذشته می سپارم و ذهنم را متمرکز سالهای نچندان دور می کنم تا چیزی را به یاد بیاورم.
شب های جمعه...... شب های😢 جمعه.....شب های جمعه...... دعاهای کمیل و هق هق بچه ها و....سجده های طولانی و..... قایم شدن در پناه کلاه اورکت ها و چفیه ها و....تاریکی بیابان جبهه و گوم گوم خمپاره ها
حسینه شهر اهواز و......نوای محزون حاج صادق و....خیابان های خلوت و.....ایست و بازرسی های پایگاه های بسیج و.... باز گوم گوم خمپاره ها
فراغ بال فردا و....جمع بچه ها و.... شوخی و سر و صدای دوستانه ای که فقط صدایشان در اعماق ذهنمان جا خوش کرده و...... عکس های یادگاری جبهه.
یادش بخیر آن ایام
برای عملیات دیگری آماده می شدیم.
به ابتکار فرمانده هان، خیمه ها را دایره ای یا به قول خودشان عاشورایی چیده بودیم و روی هر کدام بیرقی قرار دادیم