🍂 محورهای تهاجم عراق
در جنوب
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔻۴. محور شملچه - خرمشهر - آبادان
مأموریت در این محور به عهده لشکر ۳ زرهی و تیپ ۳۴ نیروی مخصوص عراق گذاشته شده بود که در صورت نیاز با یگان های دیگری تقویت و پشتیبانی می شدند. هر چند دشمن پیش بینی کرده بود که برای تصرف خرمشهر و رسیدن به آبادان دو تا سه روز پیش تر زمان نیاز ندارد، ولی مقاومت قهرمانانه نیروهای مدافع خرمشهر سبب گردید که دشمن بعثی پس از گذشت ۸ روز از شروع تجاوز، در یک کیلومتری خرمشهر زمین گیر شود و یگان های دیگری را برای کمک به تیپ ۳۳ نیروی مخصوص به منطقه نبرد گسیل کند.
ستاد اروند (مرکز فرماندهی ارتش در خوزستان در این مقطع جنگ در خرمشهر در مورد پیش روی نیروهای عراقی در محور پل نو (دروازه غربی خرمشهر اعلام کرد: «دشمن در ساعت ۱۱:۳۰ ۱۳۵۹/۷/۷۶) با ۵ تانک به ۸۰۰ متری پل نو رسیده، سعی در اشغال این پل را دارد.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۲۱)
🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
گردان غواصی را رها کردم و رفتم اطلاعات، همان جا که رگ و پی ام بود. در واحد کار می کردم که اکبر کیانی آمد سراغم گفت: وسایلت را جمع کن و همراه من بیا، پسر خوب وقتی به شما نیاز داریم چرا نمی آیی، چرا مرغت یک پا دارد؟
گفتم: آقای کیانی! من یک نفرم، اگر دست و پای من آتش بشود و خودم را هلاک کنم، می توانم دو تا کلاس صبح و دو تا کلاس در بعد از ظهر برگزار کنم. من به آقای مطهری این پیشنهاد را گفته ام به شما هم می گویم. شما بیایید از همه قسمت ها و واحد ها دو سه تا نیروی علاقه مند به شنا را به بنده معرفی کنید، من آنها را آموزش می دهم تا بشوند مربی، به آنها مربی گری یاد می دهم. از این سی نفر، حتی اگر بیست نفر هم موفق شوند و در روز دو تا کلاس داشته باشید، می شود چهل جلسه کلاس در روز، نه چهارتا...
مرغ آقای کیانی هم یک پا داشت. او از جایگاه فرماندهی و نظامی حرف می زد و من یک بسیجی بودم. او به کریم گفته بود: تصمیم گرفته شده است. او باید بیاید و اگر به گردان غواصی و آموزش نظانی نمی رود، حق ندارد در اطلاعات هم بماند!
به آقا کریم گفتم: تصمیم گرفته اند برای خودشان گرفته اند، یا علی و خداحافظ لشکر انصارالحسین!
کریم گفت: واقعاً می خواهی بروی؟
گفتم: بله این همه تیپ و لشکر، مگر فقط باید با انصارالحسین بیایم جنگ که خدا قبول کند؟
ساکم را برداشتم. نه برگه تسویه ای، نه برگه اعزامی، سرم را انداختم پایین، همان جوری که آمده بودم برگشتم همدان.
خانواده از برگشت زود هنگام و ناغافل من خوشحال بودند، ولی همکارها سئوال پیچ می کردند که چرا نرفته برگشته ام. سه چهار روز در همدان ماندم، اما چه جوری، بماند! خیلی پشیمان و دل تنگ بودم. می ماندم مرغ سرکنده و در حال بدم دست و پا می زدم. پنج روز گذشت که کریم مطهری به دنبالم آمد و خواست که برگردم.
گفتم: آقا کریم دستت درد نکند خوب از من دفاع کردی. مرا از اطلاعات جدا کردی و بردی غواصی و مرا فروختی، دمت گرم!
گفت: به پیر به پیغمبر! من هر کاری از دستم بر می آمد کردم.
و ادامه داد: حالا هرچه بوده گذشته. آقای کیانی عقب نشینی کرده و گفته اگر جام بزرگ به آموزش نظامی نمی آید نیاید، حداقل برود غواصی و شما از او استفاده کنید و حالا من آمده ام شما را با عزت و احترام ببرم لشکر!
- حتماً؟ کلکی در کار نباشد؟
- حتماً. خیالت راحت، آقای کیانی فکر نمی کرده تو آن قدر سر حرفت باشی.
برگشتم. اوضاع بر وفق مراد شد، آموزش شنا و غواصی و حتی بدن سازی و آمادگی جسمانی با قدرت مضاعف ادامه یافت.
ماه محرم بود و هر شب پس از نماز جماعت مغرب و عشا مراسم سینه زنی و روضه برپا بود. یک شب نوار سخنرانی حاج شیخ حسین انصاریان درباره مقام شهید را گذاشتند. بچه ها آرام و بی صدا غرق صحبت های او بودند، مثل اینکه خود ایشان در مجلس حضور دارد و سخنرانی می کند. سه چادر نیرو کیپ تا کیپ نشسته بودند و حال خوشی داشتند. معلوم بود که می خواهند دلی سیر گریه کنند، ولی از هم رودربایستی دارند. بلند شدم و لامپ ها را از سرپیچ ها شل کردم. با خاموش شدن لامپ ها نماز خانه ترکید! روضه ای در کار نبود، ولی بچه ها مثل ابر بهاری گریه می کردند. بیشتر نیروها زیر بیست سال و دانش آموز بودند. دل های صاف و قلب های مخلص کنار هم کوره آتش بودند. شدت گریه بعضی را به نفس نفس انداخته بود. بعضی در سجده گریه و نجوا می کردند. بعضی به دیرک های چادر تکیه داده و سر در زانو ها داشتند. در همین غوغای بی ریای اشک و ناله، کسی بلند شد و نوحه خواند. غم عاشورای امام حسین(ع)، خیمه های بی ریای این یاران حسینی را عاشورایی کرده بود. اشک و اشک و اشک! شش هفت طلبه حاضر در صفا و معنویت گردان بسیار تاثیر گذار بودند. در این میان مصطفی عبادی نیا حال خوشی داشت، او بر سینه می زد و به پهنای صورت اشک می ریخت. عادتش بود قبل از ذکر حسین حسین، داستان غسل دادن شبانه حضرت فاطمه زهرا (س) را زمزمه می کرد و اشک می گرفت: بریز آب روان اسماء، ولی آهسته آهسته، بریز آب روان اسماء، به روی پیکر زهرا، ولی آهسته آهسته... بعد از این نوحه، آهسته حسین حسین می گفت و بر سینه می زد و بر سینه می کوبید و اشک تمام وجودش را برمی داشت. کالبد جسمانی مصطفی عبادی نیا تحمل روح بزرگ او را نداشت. طلبه ای که چهره اش نورانی و آسمانی بود.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
پیگیر باشید
#ملازم_اول_غوّاص
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
1_1660004936.mp3
زمان:
حجم:
9.85M
🏴 نواهای ماندگار
🏴 حاج صادق آهنگران
🎤 شد شب هجران خواهر نالان
کم نما افغان، با دل سوزان
🏴 هر شب با یک نوحه خاطره انگیز از دوران نورانی دفاع مقدس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 دامن کشان رفتی
دلم زیرو رو شد
🏴با نوای
#حاج_محمود_کریمی
#کلیپ
#توسل
#پویانمایی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 با عرض تسلیت و تعزیت بمناسبت فرا رسیدن شب و روز عاشورای حسینی، طبق روال هر ساله، فردا ارسالی در خصوص مطالب کانالهای حماسه جنوب نخواهیم داشت.
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 عاشق کربلای حسینم
عزاداری رزمندگان در جبههها
#کلیپ
#توسل
#جبهه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂