🍂
🔻 رهبری در اسارت 4
نیمه های شب که ما از درد ناله میکردیم ، آن مرد خدا با آن چهره زیبایش تکه پارچه تمیزی که بعنوان سجاده استفاده می کرد را زیر آن مجروح قطع نخاع انداخت و خود روی زمین به نماز ایستاد . او اشک می ریخت و دعا می کرد و در بین هردو رکعت ، بالای سر ما می آمد و پاهایمان را ماساژ می داد و ما را می بوسید و دلداری می داد و می فرمود : بگویید یا حسین ، یا زهرا ، تا درد شما تسکین یابد .
او تا صبح نخوابید و بر سر بالین تک تک ما می آمد و از ما پرستاری می کرد و در نیمه های شب که پای مجروح مرا روی پای مبارک خودش گذاشته بود و ماساژ می داد ، از او پرسیدم شما کی هستید ؟ گفت : من ابوترابی اهل قزوین هستم .
ناگهان جرقه ای در ذهنم زده شد و به یاد مراسمی افتادم که شهید رجایی در آن ، برای شهادت ابوترابی سخنرانی می کرد. قضیه را برایش تعریف کردم و گفتم : شما با آن آقای ابوترابی نسبتی دارید ؟ پاسخ داد : "بله خودم هستم " . رروحش
شاد و یادش گرامی باد .
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است
🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 9⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
تقریبا دو ماه پیش حجم کار خیلی زیاد شد. زمان کم بود و باید به تمام امور سر و سامان می دادیم. کارهای کلیدی و حساس را به نیروهای قدیمی و مورد اعتماد سپردم و برای کارهای دیگر نیاز به نیروی جدید داشتیم. به اقتصاد که مسئول جذب نیرو بود گفتم: «اردو بگذار و نیرو جذب کن» عده ای آمدند.
عبدالرضا به اقتصاد گفت: «حالا که این عده جمع شده اند برای اینکه از دستشان ندهیم بگو ما یک هفته ای شما را جذب می کنیم».
اقتصاد هم گفته بود: «اینکه اصلا در گزینش سپاه امکان نداره من چنین حرفی نمی زنم». بحثشان بالا گرفت و پیش من آمدند.
گفتم: «بگو یک ماهه شما را جذب می کنیم» اقتصاد گفت: «نمی کنند، بعد برای ما بد میشه که این حرف رو زدیم).
گفتم: «ما الآن به نیرو احتیاج داریم هر حرفی هم بین ما هست باید همین جا بمونه. گزینش سپاه و بقیه چیزها هم مسائل درون سازمانی است تو بهتره در این مقطع این حرف رو بزنی).
اقتصاد هم ناراحت شد و رفت، به نیروها گفت: «ما سعی میکنیم در کمترین زمان شما رو جذب کنیم»،
بعد از آن به خاطر اینکه بدقول نشده باشیم و بین بچه ها دلخوری پیش نیاید از طریق فرمانده قرارگاه کربلا پیگیری کردم که ما اسامی را بدهیم و آنها تشکیل پرونده بدهند. خیلی سریع کارها پیش رفت، حتی برای بچه ها پلاک تهیه کردیم که اگر اتفاقی افتاد حداقل تكلیف نیروها مشخص باشد و الآن بین نیروها پخش کرده ایم. نیروهای جدید را در شناسایی هایی که خیلی سری نبود با نیروهای قدیمی می فرستادیم تا زندگی در هور و آب راهها را یاد بگیرند. قایقرانی و کار با پارو و مردی هم از چیزهایی بود که زمان می برد تا به آن عادت کنند. در مدت زمان کوتاهی تجربیات خوبی به دست آوردند. در همین روزها بود که برای شناسایی "القرنه" و جاده اطراف آن و مواضعی که تازه در آن ایجاد شده بود، لازم بود دو نیروی شناسایی باتجربه و مطمئن را به شناسایی عمقی بفرستیم. از "سيدناصر" و "سالمي" که از نیروهای باتجربه شناسایی بودند، خیالم راحت بود. آنها تا به حال کارشان را خیلی خوب انجام داده بودند و همیشه دست پر می آمدند.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
حماسه جنوب،خاطرات
#معرفی_کتاب📕📗📒 کتاب : #لوطی_و_آتش @defae_moghadas
📕📗📒
#گزیده_ای_از_کتاب
#لوطی_و_آتش📙📘📗
فرش سفيد خيابان به زلالي اشك جاري ميشود در جويهـا. آنگـاه
صداي ونگ نوزاد با رعد درهم ميآميزد و تو تازه ميفهمي وقتي بـيم و
اميد به هم بياميزد، چه پديدة زيبايي رخ مينمايد!
تو تازه ميفهمي در اين كوچه ميخواهند درسي به تو بدهند بـه نـام
بشارت و انذار.
انذار يعني؛ نوزاد 9 ماهه مثل شاپرك، ترد است و شكننده. پـس واي
بر شاپرك آنگاه كه زود از پيله بيرون آيد. چرا كه يـك نـسيم هـم بـراي
شكست دادن او كافي است.
واي بر نوازد هفتماهه،....
@defae_moghadas
🍃❤🍃
#سلام_صبحتون_بخیر_و_نیکی
الهی عاقبتمان را ختم بخیر کن
به حرمت محمد و آل محمد
شروع هفته ای پربرکت با
صلوات بر محمد و آل محمد
اللهمصلعلےمحمدو
آلمحمد و عجل فرجهم
🍂
🔻 طنز جبهه
🔅 پسرخاله زن عموی باجناق
یک روز سید حسن حسینی از بچههای گردان رفته بود ته درهای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقیها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود.
🔸آماده میشدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟»
گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. 😂😂
خیلی شرمنده شد، فکر نمیکرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»😂😂
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂