🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 2⃣3⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
آقا محسن اهداف عملیات را توضیح داد، گفت: «همه ی شرایط در این چند ماه آماده شده و به همه ی این مسائل فكر شده است. شما نگران نباشید فقط با تمام توان نیروهایتان را وارد عمل کنید. قرار است جاده ی بصره - العماره قطع و ضربه مهلکی به دشمن زده شود. "هورالحمار" که به دست ما بیفتد شمال و جنوب عراق از هم جدا می شود. در نهایت ما به جزیره و چاه های نفت و بصره می رسیم و این از جهت سیاسی و اقتصادی برای ما با اهميت است».
توضیحات آقا محسن خوب بود اما همت" و "باكری" و بقیه به این راحتی ها راضی نمی شدند. قرار شد برنامه ای ترتیب بدهیم و یک هفته قبل از عمليات تمام فرماندهان را با لباس عربی، دشداشه و چفيه سوار بلم ها کنیم و ببریم تا به خاک دجله دست بزنند و دلشان آرام شود، خودم با آنها رفتم. این بزرگترین خطر بود که تمام فرماندهان با هم وارد آب شوند اما اینقدر به شناسایی ها و مسير اطمینان داشتم که می دانستم اتفاقی نمی افتد، وقتی مرتضی قربانی، "کاظمی"، "خرازی" و بقیه از صبح تا شب کنار دجله نشستند و خط حد نیروهایشان را تعیین کردند، مطمئن شدند که این کار شدنی است و با خیال راحت عقب آمدند..
هنوز عملیات شروع نشده. نیروهای پیشتاز، روز گذشته با استفاده از تاریکی هوا به سمت سیل بند دشمن در حوالی جزیره حرکت کردند تا آنجا مستقر شوند. چند نفر از نیروهای شناسایی نصرت همراهشان رفته اند تا مسیر را درست طی کنند. قرار شده است با گفتن رمز عمليات اول آنها با دشمن درگیر شوند و بعد بقیه نیروها عملیات اصلی را شروع کنند. بیش از چهارده هزار نیرو! کار ساده ای نیست،... خرازی، کاظمی، همت، باکری، قالیباف مثل همیشه محکم ایستاده اند اما در چشمهایشان نگرانی موج می زند. حق دارند، زمین با ما قهر کرده است و درهای خود را به روی ما بسته، چاره ای نبود باید راهی پیدا می کردیم تا بتوانیم دشمن را که روز به روز جسورتر میشد عقب بزنیم.. . آمده ایم اینجا در دل این مرداب تا درهای آسمان را باز کنیم. اسفند ماه : است و آب هور بالا آمده، بهترین زمان برای شروع عملیات است. قرار شده هوانیروز هم کمک کند و عده ای از نیروها را با هلیکوپتر به جزیره منتقل کند و بقیه تا آب راه مرکزی با قایق های موتوری و ادامه اش را با بلم طی کنند.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂
🔻 یک عکس یک خاطره
در گرمای تیر ماه سال ۱۳۶۳ توی پادگان مصطفی خمینی اندیمشک بودیم. حوصله ام سر رفته بود و باید کاری می کردیم تا کمی تنوع ایجاد کنیم. به برادر حسن گرجی گفتم بیا یه کاری کنیم. حسن گفت: مثلا چکار کنیم؟
گفتم: بیا یه کم سهیل ملک زاده را اذیت کنیم. حسن گفت: چه جور؟ گفتم: پاشو اون دله ۱۷ کیلویی را پر از آب کن. منهم سهیل ملک زاده را می برم پیش لوله آب به هوای اینکه می خواهم از او عکس بگیرم ، تو دله ۱۷ کیلویی آب را خالی کن روی سهیل و فرار کن.
سهیل خیلی سریع کلمن آب را برداشت برد زیر شیر تا پر کند که حسن کار خودش را کرد و پا به فرار گذاشت. سهیل که دید چه کلاهی سرش رفته دله ۱۷ کیلویی را برداشت و با عصبانیت به سمت حسن پرتاب کرد.
سال هاست که به این عکس نگاه می کنم و از دوری و فراق، تلخندی می زنم و....
یادشان بخیر
https://eitaa.com/defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 اشعار طنز جنگ
💠 شهید مصطفی رشیدپور
🌹 یادم می آید به یک شعر که در صبحگاهی خوانده می شد و خیلی لذت بخش هم بود. سر تیتر شعر این بیت بود «صدام وحشی جنگلی»!!! و تقریباً بصورت یزله، (هروله) خوانده می شد و جالب اینکه هر روز بطور ابتکاری بیتی به آن اضافه می شد و همراه با لبخند دلنشین بچه ها خوانده می شد.
🌹 شعارگو: صدام وحشی جنگلی
گروهان: صدام وحشی جنگلی
شعارگو: صدام تو خیلی بدی
گروهان: صدام وحشی جنگلی
شعارگو: دزفول با موشک زدی
گروهان: صدام وحشی جنگلی
شعارگو: هویزه با لودر زدی
گروهان :صدام وحشی جنگلی
شعارگو: برو برو از وطنم
گروهان: صدام وحشی جنگلی
شعارگو: اگه نری از وطنم
گروهان: صدام وحشی جنگلی
شعارگو: با چوب بیرونت می کنم
🌹 و گروهان این نیم بیت با چوب بیرونت می کنم را با یزله و چرخاندن چفیه بالای سر، تکرار می کرد و فضای بسیار مفرحی ایجاد می شد که خستگی چند کیلومتر دویدن را از تن بچه ها بیرون می کرد.
کانال حماسه جنوب، خاطرات
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 3⃣3⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
- على، على... کجایی!؟ على آقا، چند بار صدایت کردم حواست نیستہ خلوت کرده ای؟
سرم را که بر می گردانم حمید را می بینم که پشت سرم ایستاده، لبخند میزنم و می گویم: داشتم به خودم فکر میکردم. به گذشته، به اتفاقاتی که در این چند سال و چند ماه افتاده. حمید، به این همه نیرو که اینجا جمع شده اند. به خودمان که توانسته ایم کاری بکنیم یا نه؟ به عملیات به همه چیز.
حميد حالم را خیلی خوب می فهمید. چون با تمام وجودش شرایط هور را درک کرده بود.
- علی آقا ما کارمان را کرده ایم.
- حميد دوباره به بچه ها تأكيد كن. نیروهای نصرت فقط راهنمای گردان ها و گروهانها هستند بچه ها را می گذارند سر خط و برمی گردند. خودم هم با اولین هلیکوپتر میروم و فرماندهان را به جزیره می رسانم.
حمید رفت تا پیغامم را برساند. فکر می کنم همه چیز آماده است. در هور چند جا را علامت گذاری کرده ایم و رویش سطل گذاشته ایم و چراغ روشن کرده ایم تا هلی کوپتر در شب مسیر را گم نکند. سکوت مرداب دارد کم کم به هم می ریزد. چشم که می چرخانم در همه جا نیروهایی را می بینم که هر کدام مشغول کاری هستند. لشکر عاشورا و لشکر کربلا قرار است در جزیره عمل کنند و منطقه ی طلائیه را هم به بچه های لشکر ۲۷ سپرده اند. بیسیم چی کنارم نشسته است و همه ی فرماندهان منتظرند. هلی کوپتر آماده است. صدای فرماندهی از پشت بیسیم شنیده می شود:
بسم الله الرحمن الرحیم، یا رسول الله، یا رسول الله، یا رسول الله
حسین، محمد، مهدی بسم الله برویم، با سرعت سوار هلی کوپتر می شویم و مسیر هور را طی می کنیم. حال و هوای عملیات خواب چندین ساله مرداب را به هم ریخته است. به گمانم هور تنها باتلاق دنیاست که توانسته این همه عاشق را یکجا در دل خودش جمع كند، از بالا جزیره در شب شکل دیگری پیدا کرده و به لطف چراغ هایی که روشن کرده ایم مسیر قابل شناسایی است، هور چراغانی شده و از بالا سطل ها مثل ستاره چشمک می زنند، به جزيره که می رسیم فرماندهان پیاده میشوند و ما باید با هلی کوپتر برگردیم.
با بیم و اضطراب و در عین حال آرامشی عمیق نشسته ام در مقر و هر لحظه خبر تازه ای می شنوم که باید برایش تدبیری اندیشید. ۵ صبح است که بیسیم چی صدایم می کند که آقا محسن با شما کار دارد. گوشی را به دست میگیرم،
- بله، آقا محسن.
- سریع یکی از بچه هایت را بفرست تا فرماندهی هوانیروز و کریم نصر را با هلیکوپتر به جزیره ببرد.
سیامک را صدا میکنم، هوا گرگ و میش است میدانم که سیامک تا حالا پرواز هوایی نرفته اما کس دیگری نیست تا به عنوان راهنما با اینها بفرستم. فرمانده و کریم نصر که می رسند، بلافاصله با سیامک راهی میشوند. نمی فهمم زمان چطور می گذرد. همه درگیرند......
- على.
- بله. بله. برگشتی سیامک چی شد؟
- بردمشون ولی برگشتيم.
- چرا؟ .
- وقتی رسیدیم به نهر سابله به خلبان گفتم، بهتره که از طرف سیل بند بریم. گفتند که دست بچه های خودمونه. بعد از اونجا بريم رطعه. خلبان هم مسیر را عوض کرد. به سیل بند که رسیدیم یک سری نیرو دیدیم و برایشان دست
تکان دادیم و آنها هم برای ما دست تکان دادند ارتفاع
را کم کردیم که......
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂