eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.6هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂 🔻 3⃣3⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی - على، على... کجایی!؟ على آقا، چند بار صدایت کردم حواست نیستہ خلوت کرده ای؟ سرم را که بر می گردانم حمید را می بینم که پشت سرم ایستاده، لبخند میزنم و می گویم: داشتم به خودم فکر میکردم. به گذشته، به اتفاقاتی که در این چند سال و چند ماه افتاده. حمید، به این همه نیرو که اینجا جمع شده اند. به خودمان که توانسته ایم کاری بکنیم یا نه؟ به عملیات به همه چیز. حميد حالم را خیلی خوب می فهمید. چون با تمام وجودش شرایط هور را درک کرده بود. - علی آقا ما کارمان را کرده ایم. - حميد دوباره به بچه ها تأكيد كن. نیروهای نصرت فقط راهنمای گردان ها و گروهانها هستند بچه ها را می گذارند سر خط و برمی گردند. خودم هم با اولین هلیکوپتر میروم و فرماندهان را به جزیره می رسانم. حمید رفت تا پیغامم را برساند. فکر می کنم همه چیز آماده است. در هور چند جا را علامت گذاری کرده ایم و رویش سطل گذاشته ایم و چراغ روشن کرده ایم تا هلی کوپتر در شب مسیر را گم نکند. سکوت مرداب دارد کم کم به هم می ریزد. چشم که می چرخانم در همه جا نیروهایی را می بینم که هر کدام مشغول کاری هستند. لشکر عاشورا و لشکر کربلا قرار است در جزیره عمل کنند و منطقه ی طلائیه را هم به بچه های لشکر ۲۷ سپرده اند. بیسیم چی کنارم نشسته است و همه ی فرماندهان منتظرند. هلی کوپتر آماده است. صدای فرماندهی از پشت بیسیم شنیده می شود: بسم الله الرحمن الرحیم، یا رسول الله، یا رسول الله، یا رسول الله حسین، محمد، مهدی بسم الله برویم، با سرعت سوار هلی کوپتر می شویم و مسیر هور را طی می کنیم. حال و هوای عملیات خواب چندین ساله مرداب را به هم ریخته است. به گمانم هور تنها باتلاق دنیاست که توانسته این همه عاشق را یکجا در دل خودش جمع كند، از بالا جزیره در شب شکل دیگری پیدا کرده و به لطف چراغ هایی که روشن کرده ایم مسیر قابل شناسایی است، هور چراغانی شده و از بالا سطل ها مثل ستاره چشمک می زنند، به جزيره که می رسیم فرماندهان پیاده میشوند و ما باید با هلی کوپتر برگردیم. با بیم و اضطراب و در عین حال آرامشی عمیق نشسته ام در مقر و هر لحظه خبر تازه ای می شنوم که باید برایش تدبیری اندیشید. ۵ صبح است که بیسیم چی صدایم می کند که آقا محسن با شما کار دارد. گوشی را به دست میگیرم، - بله، آقا محسن. - سریع یکی از بچه هایت را بفرست تا فرماندهی هوانیروز و کریم نصر را با هلیکوپتر به جزیره ببرد. سیامک را صدا میکنم، هوا گرگ و میش است میدانم که سیامک تا حالا پرواز هوایی نرفته اما کس دیگری نیست تا به عنوان راهنما با اینها بفرستم. فرمانده و کریم نصر که می رسند، بلافاصله با سیامک راهی میشوند. نمی فهمم زمان چطور می گذرد. همه درگیرند...... - على. - بله. بله. برگشتی سیامک چی شد؟ - بردمشون ولی برگشتيم. - چرا؟ . - وقتی رسیدیم به نهر سابله به خلبان گفتم، بهتره که از طرف سیل بند بریم. گفتند که دست بچه های خودمونه. بعد از اونجا بريم رطعه. خلبان هم مسیر را عوض کرد. به سیل بند که رسیدیم یک سری نیرو دیدیم و برایشان دست تکان دادیم و آنها هم برای ما دست تکان دادند ارتفاع را کم کردیم که...... همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
@defae_moghadas
🍂 🔻 کاش می شد ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ می شکست ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ ! ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!! ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ نیما @defae_moghadas 🍂
از یاد نبریم 🔻 رهبر انقلاب خطاب به مسئولان: آیا روحیه انقلابی و خدمتگزارانه دهه ۶۰ را به خاطر دارید؟ آیا بی‌اعتنایی به مال دنیا و اهتمام به خدمت را به‌یاد دارید؟ ۹۷/۰۱/۲۰ 🔸 @defae_moghadas 🍂
🍂🍂 🔻 4⃣3⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی از بالا دست تکان دادیم. آنها هم برای ما دست تکان می دادند. ارتفاع را کم کردیم تا فرود بیاییم. دیدم بابا اینها عراقی اند، ایرانی نیستند، مسير را اشتباه رفته بودیم. اسلحه هم که نداشتیم، نمی دانستم که چه کار باید کرد؟ به چهار متری زمین که رسیدیم یک عراقی طرف سنگر دوید و موضع گرفت، همه متوجه شدند که ما ایرانی هستیم. به دو متری زمین که رسیدیم یک دفعه داد زدم که برگرد. بلند شو، برگرد.... خلبان هم با اینکه تعجب کرده بود و گیج شده بود اما سریع بلند شد و برگشت، تا یک کیلومتری منتظر بودم عراقیها با RPG ما را بزنند که به خیر گذشت. واقعا به خیر گذشت اگر فرماندهی هوانیروز اسیر میشد برای ما خیلی بد بود. تمام کشور زیر سؤال می رفت. از محور طلائيه خبرهای خوبی نمی رسید. ظاهرا یکی دیگر از محورهای عملیاتی لو رفته است. نیروها در آب و خاک در حال جنگیدن هستند. در طلائیه خط نشکسته است و نیروها زمین گیر شده اند، دشمن که اول غافلگیر شده بود حالا با هواپیما و هرچه به دستش می رسد، جزیره را زیر آتش شدید گرفته. آسمان پر از دود و خاکستر شده، راهی که قرار بود از طريق آن امکانات به نیروهای مستقر در جزيره برسد گشوده نشده و ارتباط نیروهای جلو با عقب قطع شده است. چندین روز از عملیات گذشته. دشمن خود را تجهیز کرده. آمار شهدا هر لحظه بالاتر می رود. نیروها روی دژهایی مستقر شده اند که با بمباران های شدید هر لحظه فرو می ریزد آمده ام و چشم انتظار ایستاده ام کنار سنگر، نیروهای شناسایی که به عنوان راهنما رفته اند کم کم دارند بر میگردند. نگاه علی اکبر که از دور می آید با نگاهم تلاقی می کند، اما سریع سرش را پایین می اندازد، خسته و به هم ریخته است. جلوتر که می آید با عجله می پرسم: چه خبر؟ چرا اینقدر به هم ریخته ای؟ بغض راه گلویش را بسته، چشم می دوزم به صورت خاک گرفته اش و دوباره می پرسم، - کارها چه طور پیش میره؟ نیروها رو رسوندی؟ و سرش را همین طور که پایین است به سمت نیزارها می چرخاند. - على اكبر چی شده؟ حرف بزن ببینم!... همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
@defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "التماس دعا" در ماموریت شرهانی بسر می بردیم. این ماموریت از هر لحاظ ماموریت خاصی شده بود. آتش دشمن، هوای سرد، فضای متفاوت و.... سنگر گرم و نرمی برای خود درست کرده بودیم و در آن هوای یخ زده حکم هتل 5 ستاره را به خود گرفته بود. مخابرات گردان بودم و ضرورت ماندن در کنار بی سیم. دوست هم سنگرم برای آماده شدن برای نماز شب از جای خود حرکت کرد تا گرمای لذت بخش سنگر را به آب و هوای سرد زمستان بدهد و وضویی بگیرد. در همان حال که سر را مقداری از زیر پتو بیرون می آوردم به او گفتم:"التماس دعا دارم!" لحظه ای در جای خود ایستاد و سر را به طرفم چرخاند و با کمی اخم 😉 گفت:"دندت نرم! خودت بلند شو و برای خودت دعا کن". مانده بودم در برابر پاسخ تند و غافلگیرانه اش چه باید بگویم جز مبادله لبخندی😄😄😄 محمد رضا خرم پور گردان کربلا کانال حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 تصویر مجازی امروز @defae_moghadas 🍂
دل که شد سائل تو فخر به عالم دارد تیره بخت آنکه دلش حب تو را کم دارد چهره‌ای که سحر از یاد تو پر اشک شود برگ آلاله عشق است که شبنم دارد مولایم سلام
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 5⃣3⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی .... بغض راه گلویش را بسته، چشم می دوزم به صورت خاک گرفته اش و دوباره می پرسم، - کارها چه طور پیش میره؟ نیروها رو رسوندی؟ و سرش را همین طور که پایین است به سمت نیزارها می چرخاند. - على اكبر چی شده؟ حرف بزن ببینم! صدایش پایین آمده و نگاهش سمت جزیره مانده، - کربلایی هایمان رفتند. با هم، نزدیک دژ شهید شدند. شوکه شده ام، - سيدناصر و سالمی با هم، - چه طور؟! مگه قرار نبود شما عملیاتی نباشید؟ مگه نگفتم سریع برگردید عقب؟ - به آرزوشون رسیدند. خودشون خواسته بودند از امام حسین که تو این عملیات شهيد شند. درجا خشکم زده است... باز بوی جانمازهای تبرکی پیچیده در جزیره... نیروهای شناسایی نصرت ماهها آموزش دیده اند و استادکار شده اند. از دست دادن تک تکشان برایم تکان دهنده است. هفته چهارم درگیری است. عراقی ها سرسختانه می خواهند جزیره را که حالا پر شده از نیروهای ایرانی، پس بگیرند ولی با مقاومت ما روبرو می شوند. هر لحظه خبر بدی می رسد. باکری رفت، حسین رفت، همت رفت. بالأخره جزيره آرام شد.... همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂