🍂 افسانه ما
جمعههای ۱۳۵۷/قسمت سوم
محمدرضا سوداگر
؛_______________________
افسانه ما
جمعه های۱۳۵۷/قسمت سوم، پایانی
محمد رضا سوداگر
... با صدای چند گلوله و فریادِ حسین از پشت صحنه، صدای همسرایان خاموش شد.
بچه های حمید از بین جمعیت تماشاچی جلو آمدند و شکل گروه سرود را گرفتند و به رهبری و اشاره او خواندند: حیات ابد در فنای تن است از این نکته رمز بقا روشن است....
و حمید کاشانی که صدای گرمی داشت از بین جمعیت ، همه تماشاچیان را با گروه سرود همراه و هم نوا می کرد.
و منهم تماشاچی زمان شدم تا حدود ده دوازده سال بعد که حسین را بعد از پایان تئاترش در تهران ببینم.
پناهی مثل همان دوران مسجد تنها بازیگر "یادداشتهای روزانه یک دیوانه"* بود در سالن تئاتر خانه نمایش تهران، کمی این سوتر از میدان فردوسی، نزدیک دانشگاهم در دوران دانشجویی .
بعد از نمایش از پس سالها که مرا دیده بود، گفت چقدر آشنایی، فامیلم را که گفتم؛شناخت، چون بازیگر یکی از تئاترهای صبح جمعه اش بودم. به اسم کوچک با لبخند در لفافه حجمی از خاطره ها سه بار بی وقفه نامم را تکرار کرد، ... رضا،،،، رضا،،،، رضا،،،، .! احوال داداش را پرسید ؛ دستم را فشرد و گفت اینجا چه می کنی؟! گفتم دانشجو شدم.
گفت چه میخوانی؟ گفتم نقاشی.
گفت : پسر نقاشی رو که می کشند، تو چطور میخونی؟! با هم خندیدیم.
گفت هنوز بچه های جزایری رو میبنی، گفتم گهگاهی بله، احتمالا سلام میرسونند. گفت: معلوم نیست.
گفتم بهرحال اگر اونها رو دیدم حتما سلام شما رو می رسونم. گفت: یادت باشه فقط به کسی برسون که احوال پرس منه!
میدونی که سلام رو دوست دارم
ولی از زبونم می ترسم!
پایان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 نمایشگاه الفجر ۸
به روایت تصویر ۳
#عکس
کانال رزمندگان دفاع مقدس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂