🍂
🔻طنز جبهه
🔅 " انفع المعارف "
#قال امام علی (ع) : من عرف نفسه ؛ فقد عرف ربه
در پادگان کرخه مستقر بودیم . گرما 🌞 بیداد می کرد . برای در امان ماندن از تابش سوزان خورشید به چادرها پناه می بردیم . اما هوای دم کرده چادرها هم بیشتر کلافه مان می کرد .از همه بدتر ، زمین کرخه بود که عقرب های () زیادی داشت . همیشه زیر پتو و لباسهایمان چند عقرب پیدا می شد . عقرب ها اکثرا در تابستان از زمین بیرون می آیند . به خاطر همین هم تا دلتان می خواست دور و بر ما عقرب تاب می خورد .
یکی از راههایی که با آن، عقرب ها را به دام می انداختیم این بود که کش گتر ( کش دم پاچه شلوار نظامی) را در سوراخ عقرب فرو می کردیم . عقربها از کش خوش شان می آمد ، نیش های خود را در کش فرو می کردند و این طور به دام می افتادند . ما آن کشها را از سوراخها در می آوردیم و عقربهای متصل به آن را می کشتیم . کم کم شکار عقرب بین بچه ها عادی شد و ترس آن از بین رفت .
یک روز من و بهمن صبری پور با هم قرار گذاشتیم تا برای شکار 🎣 عقرب های بزرگتر به وسط بیابان برویم . برای این کار یک بیل و یک آفتابه آب هم با خود بردیم . سرگرم کار خود بودیم که روحانی گردان از کنار ما رد شد و ما را در آن حال دید .
ظهر ، حاج آقا بین دو نماز ظهر و عصر به ایراد سخنرانی کرد . بحث آن روزش درباره خودسازی بود . از شانس خوبمان 😔یکهو وسط سخنرانی چشم حاج آقا به ما دو نفر افتاد . نگاهی به ما کرد و گفت :
" به جای اینکه تو بیابون راه بیفتید ، عقرب بگیرید ، دنبال گرفت عقرب های #نفس خودتون باشید "
من و بهمن سرمان را پایین انداختیم و چیک نمی زدیم . عیسی نریمیسا که از بچه های شوخ طبع و دوست داشتنی گردان بود نگاهی به ما انداخت . او رو به حاج آقا کرد و گفت :
" حاج آقا ... تازه نمی دانید این دو تا دارند به همه یاد می دهند که چطور عقرب () بگیرند "
با حرف عیسی که می خواست مثل همیشه روغن داغ ماجرا را بیشتر کند ، همه بچه ها زدند زیر خنده ....😄☺️
🌹شادی روح پر فتوح و مطهر
شهید بهمن صبری پور و شهید عیسی نریمیسا ... صلوات 🌹
راوی : "شهید مصطفی رشیدپور "
گردان جعفر طیار (ع)
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 9⃣3⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
پایگاههای ما در شهرهای عراق هزینه هایی بالایی دارند. باید هزینه های مورد نیاز به دینار برای نیروهای مستقر در آن پایگاه ها از اینجا فرستاده شود.
- سیامک باید دو میلیون تومان از پشتیبانی قرارگاه کربلا بگیری و بری استانداری تبدیل به دینار کنی و بیاوری اینجا، لازم داریم.
- دو میلیون تومان! می دهند؟ خیلی پول است چه طوری بیاورم؟
- این نامه رو بگیر، آقا محسن نوشته خطاب به مسئول پشتیبانی قرارگاه کربلا که به قرارگاه نصرت دو میلیون بدهید. تو برو این پول رو بگیر و
بیار.
ایستاده ام روی سربیل مکانیکی که دارد توی هور جاده خاکی میزد تا تردد راحت تر شود. بچه های مهندسی هم کنارم هستند و روند کار را توضیح می دهند. سیامک سوار وانت است و دارد می آید. پشت وانت پر از جعبه های فلزی است و داخل جعبه ها را از اسکناس های دویست تومانی پر کرده اند. ولی به سیامک اگر کارد بزنی خونش در نمی آید.
- چی شده؟ چرا عصبانی هستی؟
- ول کن بابا على، خسته ام.
- من دیگه بچه های خودم رو میشناسم. چی شده؟
- من رفتم نامه رو دادم دست احمدپور، به جای اینکه پول بده دائم میپرسه: «برای چی می خواهید این همه پول رو؟» من هم بهش گفتم: «تو چه کار داری؟ کارت رو بكن پول رو بده». باز هم گفت: «بیا نصف همین پول رو بگیر. با نصفش هم میتونی خیلی کارها بکنی. اصلا نمیخواد پول ببری خودم در بازار با اعتباراتم هر کاری که بخواین انجام بدید براتون میکنم» من هم عصبانی شدم و داد و بیداد راه انداختم و گفتم: «تو موظفی پول رو بدی اگر نمیدی زیر این نامه بنویس من برم. من نباید به تو توضیح بدم که برای چی پول می خوام»، بالأخره پول رو داد ولی با بدبختی
- نگفتی که برای چی این پول رو می خوایم. این محرمانه است
- نه علی، میدونم. چیزی نفهمید.
پول ها را به استانداری فرستاده ایم تا دینار شود و به العماره بفرستیم تا کارها راه بیفتد.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
#مادرانھ
آخـــرش روزے
بهار ِخـندههامان میرسد
پس بیا با عشق
فصلِ بغضمان را رد کنیم
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 0⃣4⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
با چند نفر از فرمانده هان جلسه داریم. احمد کاظمی و مرتضی قربانی روبرویم نشسته اند و حسین خرازی هم کنارم نشسته حرف بر سر عملیات خیبر است. میگویم نیروها نباید از نحله عقب نشینی می کردند. شکست ما در طلائیه اصلا خوب نبود. احمد رو میکند به من و به شوخی می گوید
- علی هاشمی خدا خیرت بده. تقصیر شما بوده. بچه های ما رو آوردی کجا به کشتن دادی؟ هور هم شد جا؟ ببین انگشت دستم قطع شده.
یک دفعه از کوره در رفتم. یاد نیروهای خودم افتادم که بعد از ماه ها سختی کشیدن در همین جزیره شهید شده بودند.
- مرد حسابی، من در این هور بهترین نیروهام رو از دست دادم هر کدومشون به ده نفر نیروی عملیاتی می ارزید. این حرف ها چیه؟ و احمد بلند شد و پیشانی ام را بوسید. شوخی کرده بود اما من تحملش را نداشتم. تنش های ما در این قرارگاه تمامی ندارد. بیشتر، کارهای عملیاتی به چشم می آید، در حالی که بچه های نصرت در این هور پوستشان کنده شده و هیجا به حساب نمی آیند. در این فکرها هستم که مرتضی می گوید:
- راست میگه علی. چند بار بهش گفتم چند تا از نیروهات رو بده به من باهاشون یک گردان درست می کنم. اما ندارد، قدرشونو خوب میدونه
بچه ها رفته اند، دوباره میروم سراغ بچه های مهندسی. سرشان حسابی گرم است. می خواهند سلاح هایی مثل مینی کاتیوشا را بگذارند روی سه پایه و چند منظوره اش کنند تا کارهای مختلفی برایمان بکند. حسابی خلاق شده اند. طرح پل خیبری و بادگیرها که برای عملیات خیلی به کارمان آمده اعتماد به نفسشان را بالا برده. دفعه پیش آقا محسن که آمده بود به قرارگاه سر بزند گفته بود: «شنیده ام در دنیا بلدوزرهایی هست که کفشک دارد و از باتلاق می گذرد»، بعد از آن بچه ها پیگیر شده اند تا این ایده را عملی کنند. یک کارهایی هم کرده اند. چند روز پیش بلدوزر را در آب انداخته بودند اولش خوب رفت ولی بعد در داخل تهل ها گیر کرد. شرایط خاص هور و ریشه دار بودن نیها اجازه نداد این طرح عملی شود. حالا دارند روی لندی گراف کار میکنند تا شناورش کنند و برای کارهای لجستیکی از آن استفاده شود.
مسئول مهندسی را که می بینم خسته نباشید میگویم و کلی تشویقشان میکنم. از قرارگاه امام حسین بیرون می آیم و سیدصباح را خبر میکنم تا بیاید برویم خانه، سری بزنیم.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂