🌹 عصر پنج شنبه با زیارت قبور مطهر شهدا
🔹همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.
#فاتحه_مع_صلوات
ما به دنبال جنگ نرفته بودیم.
او آمد.
تعدادی جنگیدیم.
رزمنده شدیم.
عده ای رنگ رزمنده گرفتند.
و عده ای نیز رنگ جبهه را ندیدند
ولی راوی جنگ شدند.
عده ای رفتند.
عده ای ماندند.
اما یا زخم برتن
یا داغ بر دل
وعده ای نیز داغ بر پیشانی.
عده ای مفقود
عده ای مظلوم
عده ای مغموم
وعده ای نیز مذموم
تعدادی آمده بودند تا بروند
عده ای نیز آمده بودند تا بمانند
براستی ما از کدام دسته ایم؟
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 1⃣4⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
باران شدیدی گرفته و زمینها همه گل شده اند. ماشين سيد هم دائما بالا و پایین می رود. دم خانه که می رسیم از نگاه سید می خوانم که دوباره می خواهد حرفی بزند،
- بگو سید، چی شده؟
- على تو که با بچه های مهندسی می نشینی، در مورد جاده سازی حرف میزنی بیا در خونه خودت رو درست کن که اینقدر تو گل نریم.
- باشه. همین؟ درست میشه. حالا برو به سلامت، فردا ساعت ۷ اینجا باش.
در میزنم و قمر با شوق در را باز می کند. من هم حسابی ذوق کرده ام.
- تو اومدی از بوشهر؟! کی اومدی؟ . . . . می خندد و بغلم میکند.
- اومدم تو رو ببینم عزیزم. بیا تو خسته نباشی. تا مینشینم هنوز چایی نیاورده می گوید:
- على نمیخوای زن بگیری؟
سريع فهمیدم ننه قمر را صدا کرده تا با من حرف بزند و برای زن گرفتن راضی ام کند. با لبخند رو میکنم به قمر،
- حالا عزیزم چه عجله ای تو این گیر و بیر، ننه تو رو به جون من انداخته؟
اخم بامزه ای میکند.
- نه، علی. خوب ما میخوایم دامادی تو رو ببینیم چی میشه مگه؟
- باشه، بابا، شما که دست بردار نیستید من هم یه فکرهایی از قبل کردم. برو با رسميه حرف بزن. اما بهش بگو على مرد جنگه، مثل مردای دیگه نیست، نمی تونه ببرتت مسافرت و از این حرف ها. شاید هم شهید بشه. میتونه این شرایط رو قبول کنه یا نه؟
- باشه، چشم، عینی. میرم صحبت می کنم.
خیال ننه و خواهرهایم راحت شده است. صبح که با سيد صباح راه افتادیم تا برویم سمت قرارگاه ننه دم در آمد و گفت: «عصر حتما بیا خونه کارت دارم»،
کارهایم تمام شده، نزدیک غروب است و به خانه رسیده ام. قمر نشسته روبرویم و از چشم هایش شادی می بارد.
- با رسميه حرف زدم راضيه با این شرایط با تو زندگی کنه. قراره خواستگاری رو گذاشتیم امشب. بریم؟
- شما که قرار مدارتون رو گذاشتید، دیگه چه سؤالیه از من؟ باشه بریم.
- با همین لباس پاسداریت؟
- آره دیگه من که گفتم مرد جنگم.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂
🔻خاطراتی از مقام معظم رهبری
🔅نامزد رياست جمهوری
روزی در جنوب و در پايگاه منتظران شهادت (گلف) جلسهای با فرماندهان تيپها و لشكرها داشتيم. بعد از صحبت و سخنرانی، پذيرايی مختصری شد و يکی از بچهها هم عکس می گرفت.
در دوره دوم رياست جمهوری آقا بود و طبق قانون نمیتوانستند دوره بعد هم کانديد شوند، اين بود که بچهها با هم شوخي می کردند و يکی از بچهها به ديگري که مجروح جنگی بود به شوخي می گفت: اين عکس که با آقا گرفتی برای تبليغات رياست جمهوری خوب است.
ديگری گفت: «آخر با اين وضع مجروح چطور می خواهد رئيس جمهور بشود. آقا وقتي که اين را شنيد گفت: من يک خاطرهاي از زبان حضرت امام درباره رياست جمهوری خودم دارم و آن اين که : وقتي که به تشويق حضرت امام داوطلب رئيس جمهوری شدم بعضی پيش امام گفته بودند که ايشان که يک دستشان معلول است چطور میتواند کار انجام دهد؟ و امام هم فرموده بودند: اين که چيزی نيست من در ترکيه رئيس جمهوری را می شناختم که نصف بدنش فلج بود و حالا ايشان يک دست ندارد مشکلی نيست.»
میرجانی
#خاطرات_رهبری
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔴 طنز جبهه
🔅 ابرقو آزاد باید گردد
در عملیات نصر 7 با برادری که یزدی بود، تعدادی از اسیران را به ما سپردند که آنها را به عقب منتقل کنیم. در بین راه برنامه ای داشتیم. چه به روز اسیران مادر مرده آوردیم خدا می داند.
از ترس اگر می گفتیم معلق بزنید معلق می زدند. اما چه کیفی داشت. به آنها گفتیم بگویید: ابرقو ابرقو آزاد باید گردد و آن بدبختها تکرار می کردند.
تصورش را کنید با زبان عربی غلیظ یک عبارت فارسی را گفتن، چه مضحکه ای درست می شود ! آنهم ابرقو ابرقو کردن 😂
🔸کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂