eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔹 ناگفته‌های عملیات بدر (۲۳)       محسن حسینی نهوجی مسئول دفتر وقت سردار صفوی                      ✺✺✺✺✺✺  حسن روحانی که قبلا از موضع دلسوزی برای انقلاب اسلامی و با دغدغه پیشگیری از کودتای احتمالی سپاه پاسداران، درصدد محدود کردن و جلو گیری از توسعه ساختار و استعداد و ارتقاء توان و حتّی ادغام سپاه در نیروهای مسلح بر آمده بود، به عنوان نماینده مجلس و جانشین فرمانده عالی جنگ برای فرماندهی "نبرد بدر" در حالی عازم قرارگاه خاتم (ص) در خوزستان شد، که حفظ پرستیژ خود را در نجوشیدن با غیر فرماندهان تصوّر می کرد و از همان روز نخست اعلام داشت که به دلیل ناراحتی معده و عدم سازگاری غذای قرارگاه، بایستی از اهواز برایشان غذا تهیه کنیم. پیگیر باشید حماسه جنوب - خاطرات @defae_moghadas 🍂
🍂 🔹 ناگفته‌های عملیات بدر (۲۴)       محسن حسینی نهوجی مسئول دفتر وقت سردار صفوی                      ✺✺✺✺✺✺  قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) همچون سایر مراکز و مناطق جبهه، از قداست و معنویتی برخوردار بود که افراد خاص به برخی از جهات آن توجه بیشتری داشتند. سرهنگ ( شهید) بابائی خلبان متعهّد و شجاع نیروی هوائی ارتش جمهوری اسلامی، که چند مرتبه پوشیدن لباس خاکی ساده و عدم نصب درجه موجب عدم شناسائی و منع ورود و تأخیر وی در جلسات فرماندهان ارشد قرارگاه شده بود، در پاسخ تأکید مکررم که اگر لباس فرم بپوشید و درجه نصب کنید، با شناخت شما، ترددتان با سهولت انجام خواهد شد، با عذرخواهی بابت مراجعه ام به دژبانی برای هماهنگی ورودش، با بغض گفت در آن صورت از لذّت امر و نهی و سر و کله زدن با سربازان و بسیجیان امام خمینی محروم خواهم شد. در مورد دیگری، وقتی از جناب سرهنگ (شهید) حق شناس رابط قرارگاه و نیروی هوائی که گمان می کردم، برای آفتاب گرفتن هر روز عصر روی صندلی مقابل در ورودی سنگر می نشیند، پرسیدم جناب سرهنگ زیاد آفتاب نمی گیرید؟ با بغض گفت شما به دلیل حشر و نشر مدام، نگران جدا شدن از بسیجی ها نیستید. من که برای تزکیه روح و خودسازی به آنها محتاجم، می ترسم همیشه توفیق نشستن در کنار آنها را نداشته باشم. مورد دیگر توجّه مقام مسئول دیگری بود که علیرغم اقتضای وسعت و حجم کار و اهمیت امورش به داشتن دفتر و تشکیلات وسیع در تهران، اجازه نمی داد عناصر اجرائی با بی پروائی اموال بیت المال را بازیچه هوسهای اشرافی گری و لو امور سازمانی کنند. با این حال انتظار می رفت وقتی چنان شخصیت سیاسی مدّتی در قرارگاه عملیاتی خاتم الانبیاء (ص) مستقر شود، ما ناچار شویم اتاقها و عناصر و وسائل اداری مان را در اختیار مسئولان و عوامل اجرائی ایشان قرار داده، با تحمّل مشقّاتی چند کانکس برای انجام امورمان در اطراف قرارگاه نصب کنیم و کارکنان مان به دلیل حیطه بندی حفاظتی، در فاصله دور تر از ما مستقر شوند. پیگیر باشید حماسه جنوب - خاطرات @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از ایتایار
🍂 طنز جبهه «آموزش نظامی فریبرز» •┈••✾✾••┈• 🔹 روز اول استقرارمان در پادگان به پایان رسیده بود که معــاون فرمانده آمد و گفت: بچه‌ها شما آموزش دیده اید؟ همــه بــا صدای رسا گفتند: بله! اما فقـط فریبـرز بـود کـه چنـد روزی در پادگان آموزش دیده بـود. آن هـم فقـط کار با اسلحه و یک سیر مطالب تئوری و... را بلد بود. جناب معاون گفـت: خوبـه خوبه! به نوبت بروید و از اسلحه خانه، اسلحه خود را تحویل بگیریــد. به ترتیب و مثل بچه مدرسه ای ها در صف ایستادیم و هر کدام یک ژ-3 با مقداری فشنگ تحویـل گرفتیـم. وارد آسایشـگاه پادگان شدیم کـه تعدادی اتاق داشـت... بسـیاری از بچه‌هـا اسـلحه ندیده بودند و بـا ترس و احتیاط با اسلحه شان ور می‌رفتنـد. یکی از بچه‌هـا گفـت فریبـرز تـو که آموزش دیدی بایـد بـه ما هـم یاد بدهى، ما هیچی از ایـن تفنـگ هـا سر در نـمی‌آوریم. فریبـرز سرش را خاراند و گفت: باشه بچه‌هـا از فردا آمـوزش نظامـی شروع میشه، البتـه پنهانـی... زشـته بقیـه بفهمنـد مـا هیچی بلد نیسـتیم... مـا حال و حوصلـه آمـوزش نظامی نداشـتیم و فریبـرز خیلـی بی خیـال داشـت با اسلحه ور می رفـت. ایـن را مـی دانست که باید سر اسلحه را بـالا بگیـر و تسـت کند. آنقدر ذوق زده بـود کـه همـان داخل سوله سر اسلحه را بـالا گرفـت و بـا یـک ژسـتی جلـوی بچه‌هـا ماشـه را چکاند...کـه!؟ ناگهـان صدای مهیب شـلیک در گوشـم پیچیـد و لگـد اسـلحه فریبـرز را بـه عقـب پرتاب کرد و او به کناری افتاد. مهتابــی مســتطیلی بــالای سرمــان کنــده شــد و با گچ و خاک آمد پائین و خورد تـو سرمان.. فریبرز تـازه فهمیــد کــه فشـنگ داخل اسلحه را بیرون نیاورده اسـت. پیش خودمان گفتیم: بـه بـه چـه کسـی می خواهـد بـه ما آمــوزش بدهد!؟بچه‌هــا همه ترسیده بودند و می‌گفتند: چــه کار می کنی؟ نکشی ما را؟!... فریبــرز با آرامش و خونـسـردی گفــت: ای بابا یادم رفتـه فشـنگ را در بیـاورم. طـوری نشـده کـه حـالا!!... بعد از مدتی صـدای دو، سـه تـا شـلیک دیگـه از داخـل اتاق هـا شـنیده شـد. فرمانـده بـا داد و بیداد و دلهـره و تـرس وارد آسایشگاه شدند و به بقیـه نیروها گفتتنـد: بگیرید، جمـع کنید این تفنگ هـا را از ایـن هـا! زود جمـع کنیـد اسلحه هـا را... فردا فرمانده همه مـا تـازه واردهـا را جمـع کـرد و گفـت: از امـروز باید آموزش ببینیـد. خدا رحم کرد کـه کسی دیروز تیر نخـورد، شمـا کـه کار بااسـلحه را هنـوز بلـد نیسـتید چرا می‌گید آموزش دیدیم!؟ یک آموزشی بدهـم بهتان کـه حظ کنید. حدود ده روز دمـار از روزگار مـا درآوردنـد، انـواع آمـوزش هایـی کـه بلـد بودنـد روی مـا امتحـان کردنـد. همــه مقــر را فریبــرز می دانستند و شبها برای تلافی برایـش جشن پتو می‌گرفتیم. تقصیر خودمان بود ناشی گری اول، کار دسـت مان داده بـود... •┈••✾💧✾••┈• نشر دهنده باشیم http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 دفاع آخر ۸) آبادان در روزهای دفاع خاطرات سید مسعود حسینی نژاد ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 مردم آبادان برای خروج از شهر دچار مشکلات فراوانی بودند، اما تعدادی از خانواده‌ها و جوانان آبادان ماندند تا در مقابل نیروهای مسلح عراقی مقاومت کنند. هرچند نیروهای مردمی مدافع شهر، هیچگونه سلاح مؤثر نظامی در اختیار نداشتند.  محاصره آبادان در حال شکل گرفتن بود و همچنان از سمت شمال آبادان پیش می‌آمدند. آنها با احداث دو پل شناور در منطقه مارد و سلمانیه و با عبور از رودخانه کارون، سه راه اهواز -آبادان و بعد آن، ماهشهر- آبادان را تکمیل کردند و آمدوشد به سمت این دو شهر دیگر امکانپذیر نبود. در این شرایط مردمی که در حال خروج از آبادان بودند را نیز به اسارت خود درآوردند. نیروهای بعثی در مسیر ساحل شمالی بهمن‌شیر تا روبروی ذالفقاری پیش آمدند و موقعیت خود را تثبیت کردند. حالا تنها مانع آنها برای ورود به آبادان رودخانه بهمن‌شیر بود و آبادان به شکل نعل اسبی در محاصره آنها قرار گرفته بود. دریاقلی، اوراق فروش اطراف ذوالفقاری که خود متولد چهارمحال بختیاری بود ولی مدتها در آبادان زندگی و امرار معاش می‌کرد، در گرگ و میش مغرب هشتم آبان ۵۹ متوجه نفوذ غافل‌گیرانه عراقی‌ها از رودخانه بهمن‌شیر می‌شود و مسافت ۹ کیلومتری از گورستانِ اتومبیل‌های فرسوده در کوی ذوالفقاری را تا نیروهای خودی با دوچرخه طی می‌کند تا به نیروهای مستقر در مساجد و هر نیروی نظامی دیگری برسد تا آنها را از یورش عراقی‌ها مطلع کند که سرانجام به سپاه آبادان رسیده و یورش عراقی‌ها را خبر می‌دهد. او در کشاکش این ماجرا بر اثر ترکش مجروح می‌شود و در راه انتقال به تهران در ۲۸ آبان ۵۹ به شهادت می‌رسد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
16.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 عبور ارتش صدام از بهمن‌شیر و ورود به منطقه ذوالفقاری آبادان در ۸ آبان ۱۳۵۹ / آبادان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۰۵ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹نگهبان عراقی با عصبانیت فریاد زد و گفت: «والله العظيم مره ثانيه اشوفكم اتصلون جماعه عقوبات شديد». یعنی؛ به خدا قسم اگه یه بار دیگه ببینم نماز جماعت می خونید عقوبت شدیدی در انتظارتونه. چانه زدن با کسی که چیزی از نماز جماعت نمی فهمد بی فایده بود؛ لذا قرار شد بچه ها دوتا دوتا یا چهارتا چهارتا و با فاصله خیلی زیاد از هم نماز بخوانند. در ملحق ب هر روز برنامه شکنجه داشتیم. هر روز صبح، قبل از این که سایر اسرا را بیرون بیاورند ما ۷۲ نفر را بیرون می‌آوردند و به صف می کردند و همه را یکی یکی با سیلی و کابل می‌زدند و بعد به دست شویی یا حمام می فرستادند. تمام این برنامه ها تا قبل از آمدن نگهبان بدطینت و چاق عراقی ها به نام حسین مجید بود. قبل‌ترها این نگهبان چند روزی به بند یک آمده بود، ولی به خاطر چاقی زیادش، ولید او را مسخره می‌کرد و دیگر او را ندیدیم. با آمدن او بدبختی های ما هم شروع شد. حسین مجید هر روز برای بیرون آمدن مان برنامه سیلی داشت و به هر یک از ما یک سیلی می‌زد. فقط یک سیلی، اما چه سیلی ای! او به خاطر قد خیلی کوتاهش روی یک بلندی می ایستاد تا بتواند بر اسرا مسلط باشد و بعد انگشتان دستش را گره می‌کرد و با مشت سنگینش چنان به صورت ما می گویید که کمتر کسی می‌توانست خودش را نگه دارد و نقش زمین نشود. ضرب سیلی های حسین مجید دست کمی از ضربه لگد کریم نگهبان کوتوله بند ۳ نداشت. یک روز حاج آقا باطنی بعد از اینکه سیلی محکمی از حسین مجید خورد، گیج شد و روی زمین افتاد. وقتی او را بلند کردیم شروع کرد به خندیدن و گفت: «الکی بود بچه ها فیلم بازی کردم اما فکر می‌کنم واقعاً گیج شده بود. ولی برای روحیه دادن به ما می خندید و دردش را مخفی می کرد. همان گونه که گفتم در میان عراقی‌ها یک نگهبان بدقیافه به نام لفته وجود داشت که بعضی وقتها به قدری کارهای مسخره انجام می‌داد که باعث خنده و مسخره بچه ها و حتی عراقی‌ها می‌شد. این نگهبان ظاهراً نسبتی با فرماندهی داشت که هم درجه به او داده بود و هم کارهایی میکرد که نشان می‌داد کمتر از بقیه عراقی ها از فرمانده می‌ترسد. متأسفانه این نگهبان بدجوری با ما بد شده بود و مرتباً گیر می داد. خصوصاً به من گیرهای الکی می‌داد. صدایش جوری بود که خود به خود باعث خنده ما می شد. از عادتهای او این بود که در اوقات استراحت از پنجره ای بالای درب داخل را نگاه می‌کرد و اگر کسی را مشغول قرآن یا نماز یا صحبت کردن می دید. بلافاصله گیر می داد. گاهی هم صدا می زد: «ونه سعيد الخرگوش». سعيد بسیجی اهل اصفهان بود که کارهای دستی خوبی با صابون یا خمیر درست می‌کرد. لفته معتقد بود سعید شبیه خرگوش است، لذا هر وقت می‌آمد پشت پنجره صدا می‌زد ونه سعید الخرگوش؟ با این حرف گاهی خنده مان می‌گرفت که اگر لفته متوجه خنده ما می‌شد یا باید دلیل قانع کننده ای برایش می‌آوردیم و یا باید منتظر چند سیلی و کابل بیشتر در نوبت هواخوری بعدی می‌شدیم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔹با نوای حاج صادق آهنگران نماهنگ تخریب‌چی برگرد.. برای سردار سلیمانی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 نقش غرب درتطهیر تاریخ «پهلوی» 4⃣ ▪︎سلیمی نمین ┄❅✾❅┄ «ابوالحسن ابتهاج» رئیس سازمان برنامه و بودجه و همچنین «اسدالله علم» وزیر دربار شاه در خاطرات خود می‌گوید: «با توجه به وضع پیش آمده، مردم ایران روزی قیام خواهند کرد.» علاوه بر این بسیاری از دولتمردان پهلوی در خاطرات خود نوشته‌اند که روند مسیر اداره کشور در دوره پهلوی به سمتی می‌رود که منجر به قیام ملت ایران خواهد شد. وقتی آمریکایی‌ها کاپیتولاسیون را ارائه می‌دهند، «باهری» وزیر دادگستری در هیئت دولت می‌گوید: «این استعمار منسوخ شده و همه می‌فهمند! مردم ایران در برابر این استعمار منسوخ شده، قیام کرده و تحمل نخواهند کرد.» بنابراین حتی وابستگان پهلوی قیام را پیش‌بینی می‌کردند. بر این اساس حکومت پهلوی در مسیر منافع کشور و مردم قرار نمی‌گرفت... حکومت استبدادی که از طریق کودتا روی کار آمده، هرگز در مسیر منافع مردم قرار نمی‌گیرد، چون دولت‌هایی که حامی این حکومت‌ها هستند، انتظارات ویژه دارند و می‌خواهند در یک فرصت کوتاه، بهره حداکثری ببرند. بنابراین پشتیبانان دولت استبدادی از جمله انگلیس به هیچ‌وجه اجازه نمی‌دادند که رفاه برای مردم رقم بخورد. «ابوالحسن ابتهاج» می‌گوید: «من به آمریکایی‌ها گفتم که چرا هر سال بودجه عمرانی ایران را کم می‌کنید و فشار می‌آورید که از شما تسلیحات خریداری کنیم؟ اگر می‌خواهید تسلیحات جمع‌آوری کنید، خودتان پولش را پرداخت کنید؛ چرا از بودجه مردم کم می‌کنید؟» این یعنی حامیان دولتی که از طریق کودتا مسلط شده است، می‌خواهند در کوتاه مدت بیشترین چپاول و غارت را داشته باشند، بنابراین اجازه نمی‌دهند که سرمایه مردم صرف خودشان شود و می‌خواهند این سرمایه را غارت کنند. به همین جهت حکومت استبدادی پهلوی در تعارض خدمت‌رسانی با مردم قرار داشت. این حرف که گفته می‌شود «اگر زمان می‌گذشت، شاید شاه هم در مسیر خدمت قرار می‌گرفت»، بی‌اساس است. شاه حتی اگر خودش اراده می‌کرد، آمریکا و انگلیس اجازه چنین چیزی را نمی‌دادند. کما اینکه در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، شاه و خانواده‌اش در کنار مردم قرار نگرفتند. ┄❅✾❅┄ ادامه دارد • جهاد تبیین 👈 نشر مطالب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂