15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 سخنرانی مقام معظم رهبری
در جبهه آبادان و در حلقه
نیروهای سپاه آبادان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#رهبری
#آبادان
@defae_moghadas
🍂
4_5965546253717602493.mp3
زمان:
حجم:
3.83M
🍂 نواهای ماندگار
سالهای دفاع مقدس
🔹با نوای
حاج صادق آهنگران
ایدشت شهیدان کربوبلا خوزستان
سرمنزل جانبازان خدا خوزستان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 نقش غرب
درتطهیر تاریخ «پهلوی» 7⃣
▪︎سلیمی نمین
┄❅✾❅┄
امام خمینی (ره) به هیچ وجه اعتقاد به مبارزه مسلحانه و رفتن به درگاه آمریکا نداشتند و باور داشتند که ملت ایران خود میتواند شرایط خود را تغییر دهد. ایشان به تدریج توانستند تفکر خود را در جامعه گسترش دهند. مردم در میان همه نسخههایی که برای تحول در ایران پیچیده میشد، نسخه امام را پسندیدند و آن را واقعی دانستند بنابراین سایر روشها شکست خورد.
برای مثال «چریکهای فدایی خلق» به روستاها رفتند تا کار مسلحانه کنند، اما روستاییها آنها را دستگیر کردند و تحویل پلیس شاه دادند؛ بنابراین حرکت آنها در همان ابتدای کار زمین گیر شد. «مجاهدین خلق» همینطور! «نهضت آزادی» نیز هرگز نتوانست با سیاست خود آمریکا را راضی کنند که استبداد خود را کاهش دهد؛ چراکه آمریکاییها منافع خود را صرفاً در وجود استبداد مطلق در ایران میدانستند چون اگر قرار بود نظارتی وجود داشته باشد، نمیتوانستند نفت و منابع کشور را چپاول کنند.
آمریکا در استبداد مطلق میتوانست ایران را غارت حداکثری کند، بنابراین روش نهضت آزادی جواب نمیگرفت. غرب به علت تأمین منافعش هرگز به دست خود استبداد حاکم بر ایران را کم نمیکرد.آمریکا در استبداد و تاریکی مطلق میتوانست ایران را غارت حداکثری کند، بنابراین روش نهضت آزادی جواب نمیگرفت. غرب به علت تأمین منافعش هرگز به دست خود استبداد حاکم بر ایران را کم نمیکرد.کم کردن استبداد یعنی آنکه مردم به تدریج بتوانند در امور خودشان نظارت و مشارکت داشته باشند. اگر مردم میتوانستند مشارکت کنند بلافاصله در برابر غارتهای آمریکا مانع میشدند و غرب را با افکار عمومی مواجه میکردند. آمریکا در شرایطی میتوانست غارت حداکثری داشته باشد که هیچکس نفهمد که آنها چه میکنند. بنابراین راه نهضت آزادی برای مهار استبداد در ایران محکوم به شکست بود.
وقتی ملت ایران با دعوت امام به خیابانها ریختند و همه قدرت امام را درک کردند، همه این گروهها و تشکلها به پاریس و نزد امام رفتند تا بگویند که اصول ایشان را میپذیرند.
امام (ره) در پاسخ به درخواست دیدار «کریم سنجابی» رئیس جبهه ملی گفتند: «اگر میخواهید شما را بپذیرم باید رسماً اعلام کنید که استبداد و سلطه آمریکا باید از ایران برود.» همچنین «مهدی بازرگان» نیز به پاریس رفت و با امام چانه زد که ما نمیتوانیم استبداد را از ایران خارج کنیم؛ بازرگان معتقد بود ولو اینکه بتوانیم استبداد را از ایران خارج کنیم، نمیتوان آمریکاییها را از ایران بیرون کرد!
بازرگان در کتاب «انقلاب در دو حرکت» این موضوع را نوشته است که در دیدار با امام گفتم چنین چیزی محقق نمیشود، اما در نهایت بازرگان به این علت که کسی به حرفش گوش نمیداد و منزوی شده بود، در ظاهر پذیرفت که دو اصل مدنظر امام را میپذیریم؛ یعنی اولاً، پهلوی مشروعیت نداشته باشد و دوماً، استبداد باید پایان بیابد و آمریکاییها نیز از کشور خارج شوند. با این وجود، او در عمل چنین باوری نداشت؛ این پذیرش در مشی و روش بازرگان، تبلور نیافت و او به تدریج به تفکر قبلی خود بازگشت.
┄❅✾❅┄
ادامه دارد
• جهاد تبیین 👈 نشر مطالب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 فیلم کمتر دیده شده
از ورود امام به فرودگاه پاریس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#زیر_خاکی
#انقلاب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔹 ناگفتههای عملیات بدر (۲۸)
محسن حسینی نهوجی
مسئول دفتر وقت سردار صفوی
✺✺✺✺✺✺
محرابی و سیّاف نیز کنار من نشسنتند و جیپ را روشن کردم. رخش رهائی بخش، علیرغم حمل نفرات بیش از حد توانش به حرکت در آمد و همچون لاکپشت قصّه ها، به زحمت خود را بر روی زمین می کشید.
جیپ، چنان به آرامی بر روی زمین می خزید که برای سوار شدن جاماندگان حاشیه مسیر، نیازی به توقف نبود. با آویختن آنان به جیپ خزنده، رکاب جناحین آن به آویختگان اختصاص یافت.
رسیدن به پل خیبری هم، شوق رفتن جیپ را بر نینگیخت و در حالی که جلو، پشت سر و چپ و راستمان پیاپی مورد اصابت توپخانه دشمن قرار گرفته بود، همچنان آرام بر روی پل لرزان می خزید.
در حالیکه محرابی و سیّاف داد می کشیدند که پدال گاز را بیشتر فشار بده، با مشاهده یک توپ ۲۳ رها شده در حاشیه پل توقف کردم. محرابی و سیّاف چنان با سرعت پیاده شدند که گمان کردم جیپ را به عنوان اعتراض رها کرده، قصد دویدن تا انتهای پل را دارند.
شاید دو دقیقه بیشتر سپری نشده بود که محرابی و سیّاف به درون جیپ پریده، گفتند حرکت کن.
با بهت به اندو، خیره شدم که محرابی فریاد زد توپ مورد علاقه ات را به لاک پشت بوکسل کردیم، پدال گاز را فشار بده. دنده را چاق کرده، با صدای بلند رخش رهائی را هی کردم. امّا رخش بی اعتنا به هیاهو و هی، همچنان طبق روال خود بر روی پلی که احتمال گسستن قطعات مونتاژی آن هر لحظه بیشتر می شد به پیش می رفت.
با احتمال اینکه شاید آخرین فرصت برای ادای شهادتین مان باشد فریاد شهادتین سر دادم.
نوای آسمانی شهادتین به سان سرود دلنشین رهائی با شور و همهمه عجیبی درون و برون و سقف جیپ را فرا گرفته بود که از دور تابش نوری از جزیزه مجنون شمالی تاریکی را شکافت. با خوشحالی فریاد زدم؛ بچه ها ترانه رسیدیم و رسیدیم، کاشکی نمی رسیدیم را بخوانید.
محرابی که به شدّت از من عصبانی شده بود با کنایه گفت اگر خودت هم به درمانگاه سر میزدی ضرر نداشت. با دیدن در ورودی قرارگاه خاتم، به یکی از نفرات صندلی عقب گفتم زخمی ها را به مرکز امداد برسان و با محرابی و سیّاف به سمت سنگر فرماندهی دویدیم.
پیگیر باشید
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
🍂
🍂 طنز جبهه
«دلبر قرمز»
•┈••✾✾••┈•
🔹 تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت:
سریع بی سیم بزن عقب و بگو یه آمبولانس بفرستند مجروحین رو ببره
بی سیم زدم
به خاطر اینکه ممکن بود عراقی ها شنود کنن ، از پشت بی سیم با کُد حرف می زدیم
گفتم: حیدر... حیدر ... رشید!
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی امد:
- رشید به گوشم
- رشید جان حاجی گفت یه دلبر قرمز بفرستید!
- هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟
- شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟
- رشید نیست. من در خدمتم
- اخوی! مگه برگه ی کُد نداری؟
- برگه کُد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟
بد جوری گرفتار شده بودم
از یه طرف باید با کُد حرف می زدم که خواسته مون لو نره
از طرفی هم با یه آدم شوت برخورد کرده بودم
بازم تلاشمو کردم و گفتم:
- رشید جان! از همون ها که چرخ دارند!
- چی میگی؟ درست حرف بزن ببینم چی می خوای؟
- بابا از همون ها که سفیده
- هه هه. نکنه ترب می خواهی؟
- بی مزه! بابا از همون ها که رو سقفش یه چراغ قرمز داره
- دِ لا مصب زودتر بگو آمبولانس می خوام دیگه!
کارد می زدند خونم در نمی اومد
هر چی بد و بیراه بود پشت بی سیم بهش گفتم
اونهمه تلاش کردم دشمن نفهمه چی می خوایم ، اما این بنده خدا...
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
نشر دهنده باشیم
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 آنشب آرام
🔸علی زابلی (خواجه علی)
یک روز بعد از تونل وحشت، همه ما را تقسیم بندی کردند و به جهت تقسیم بندی در هوای بارانی که باد و باران و سرمای شدید را بصورت ما می زد تا عصر روی ۲ پا نشسته بودیم و بعد از آن همه از جمله اسرای زخمی با همان بدن ضعیف و زخم هایی که داشتند راهی حمام شدیم و زیر دوش سرد درب هر حمام یک یا ۲ نفر نگهبان با کابل و چوب روی بدنهای نحیف و زخمی کتک می زدند که زود بیرون بیاییم و بعد از گذشت ۴۵روز از اسارت در کربلای ۴ چه صفایی داشت وقتی که آب سرد روی بدنهای ما می ریخت چه بخار قشنگی از روی بدنها بلند میشد و آنجا بیاد این ضرب المثل افتادم که میگویند از آب سرد بخار نمی اید ولی من انجا بخار آب سرد را دیدم و بعد از آن ، هنگام شب، داخل آسایشگاه استراحت کردن با وجود اینکه سرد و یخ زده بود، بعد از مدتها خستگی و کوفتگی و جا نداشتن ،چه لذتی داشت یادم میاد من و مرحوم خالدی و حاج حمید رضایی یک پتو هم ۳ نفری روی هم انداختیم که نیمه شب نگهبان نگذاشت و ببدارمون کرد که پتو را برداریم اصلا بفکرکنک خوردن های صبح نبودیم.
🔹آزاده تکریت ۱۱
#خاطرات
#خاطرات_آزادگان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۱۰۹
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 روال ملحق این طور بود که وقتی نگهبان وارد آسایشگاه میشد باید به نشانه احترام پا میکوبیدیم و در هنگام پا کوبیدن میگفتیم " مرگ بر ... ! ما هم بعد از پا کوبیدن همگی یک دست شعار میدادیم "مرد است خمینی!" این در شرایطی بود که حضرت امام رحلت کرده بودند و طبیعتاً نباید اسرا را مجبور به این شعار می کردند. از اینجا میشد نتیجه گرفت انسانهای بزرگی که راه و مرامی دارند تا مادامی که آن راه ادامه دارد و پیروانی آن را می پیمایند زنده اند و نخواهند مرد. از نظر ما و آنها، امام خمینی قدس سره الشريف هرگز نمرده بود وگرنه آدم عاقل برای مرده که آرزوی مرگ نمیکند. اولش عراقیها نمیفهمیدند اما بعد از چند روز یکی از نگهبان ها روبه روی ما ایستاد و دستور احترام و پا کوبیدن را چند بار صادر کرد و دقت می کرد بفهمد ما چه میگوییم. خوب که دقت کرد کلمه "مرد است" برایش نامفهوم نمود. پرسید شنه ؟ یعنی؛ است یعنی چه؟ بالاخره آخرش مقداری تهدید کرد و گفت اگه این کلمه "است" رو در شعارهاتون بشنوم والله العظيم عقوبات شدید...». مسئول آسایشگاه هم از بچه ها خواست کمی از غلظت است بکاهند تا دوباره بعثی ها گیر ندهند. البته در همان ایام تعدادی از بچه ها علناً اعلام کردند حاضر به دادن این شعار نیستند و البته کتک مفصلی هم "خوردند.
🔹 تئاتر غیبت و نقش شیطان
در ملحق اردوگاه ۱۸ یک تئاتر خوب به نام "غیبت" را طراحی کردم من کارگردان این تئاتر بودم و خودم نیز بدترین نقش آن یعنی شیطان را بازی کردم. حقیقتش هیچ کدام از بچه ها حاضر به ایفای این نقش نمی شد. برای اجرای این تئاتر، یک لباس وحشتناک برای شیطان لازم داشتیم که بچه ها با بیلرسوت آن را درست کردند. این تئاتر هنگامی که فرماندهی اردوگاه به مرخصی رفته بود، مخفیانه اجرا شد. داستان تئاتر موضوع آیه کریمه " وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْناً فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ" بود. در پرده اول چند نفر دور هم نشسته و درباره فرد دیگری صحبت می کردند که یک دفعه شیطان از پشت سرشان وارد صحنه میشد و با حرکاتی یکی از آنها را وسوسه به غیبت می کرد. در پرده بعدی آن فرد خواب میدید که برادرش مرده است و فرشته ای او را مجبور میکند گوشت برادر مرده اش را بخورد. در این لحظه حاج آقا خطیبی آیه فوق را با صدایی زیبا قرائت میکردند و در پرده آخر هم با توبه فرد غیبت کننده تئاتر به پایان میرسید. بچه ها استقبال خوبی از تئاتر کردند و آن را آموزنده دیدند. بعد از پایان تئاتر مرحوم حاج آقا خالدی به من گفت: "عجب! نمی دونستم شما هنرمند هم هستید" در پایان تئاتر کسی نمی دانست چه کسی نقش شیطان را بازی کرده ولی بچه ها از سر انگشتان دستم که خیلی بزرگ بود حدس زده بودند که این شيطان باید من باشم و خیلیها بعداً به من متلک می انداختند که تو خیلی شبیه شیطان شده بودی. در تمام مدت اجرای تئاتر بچه ها پشت پنجره نگهبانی میدادند تا نگهبانها سر و کله شان پیدا نشود که الحمد لله نشد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂