eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
13.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مجموعه‌ای از عکسهای مرتبط با خاطرات دفاع آخر @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 حماسه دولاب 2⃣ ▪︎محمدرحیم حمه‌ویسی ┄❅✾❅┄ 🔸 در اسفندماه سال ۵۹ اعضای کومله وارد روستا شدند و در آن زمان به زور ۲۸۷ هزار تومان را با عنوان «یارمه‌تی» یا کمکی از مردم روستا جمع‌آوری کردند و در نهایت اقدام به مصادره کامل تکیه دولاب کرده، قرآن‌های موجود در آنجا را از بالای پشت بام به داخل گل و خاک پرت کردند، تکیه‌ای که در اعتقاد نه تنها مردم روستا بلکه اکثر مردم منطقه جایگاه والایی داشت. مردم روستای دولاب از این حرکت کومله بسیار ناراحت و عصبانی شدند و دیگر تحمل این همه جور، ظلم و ستم آنها را نداشتند لذا تعدادی از جوانان روستا در مسجد دور هم جمع شدیم، وضو گرفتیم و دست روی قرآن گذاشتیم و قسم خوردیم که در دفاع از روستا و ایستادگی در مقابل ظالم و مشی ضد دینی این گروهک‌ها با هم هم‌پیمان شویم و مسلح شویم. صبح به همراه تعدادی از این افراد پیش حاج میکائیل حمه‌گلانی از فرماندهان پیشمرگ مسلمان کُرد در روستای نشور رفتیم و گفتیم قصد داریم مسلح شویم اسلحه و تسلیحات در اختیار ما قرار دهید وی گفت: جنگ کردن با آنها سخت است امکان دارد تعداد زیادی از مردم روستا کشته و زخمی شوند آیا این را در نظر گرفتید؟ گفتیم بله مرگ بهتر از این است که آنها هر روز به بهانه‌ای وارد روستا شوند و به زورگیری و مصادره اموال مردم روستا بپردازند. به سپاه سنندج آمدیم، مدارک لازم را تحویل دادیم و برگشتیم که در بین راه به ما اطلاع دادند که ضد انقلاب از اینکه مردم دولاب قرار است علیه آنها مسلح شوند خبردار شده‌اند و مطمئنا شب به روستا حمله می‌کنند لذا به روستا برنگشتیم و پیش حاجی میکائیل رفتیم. وی ۱۲ قبضه اسلحه به ما داد و با پای پیاده مسیر روستای نشور تا دولاب را در برف سنگینی که تا کمر می‌آمد طی کردیم. ┄❅✾❅┄ پیگیر باشد • جهاد تبیین 👈 نشر مطالب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 نوروز جبهه از عهده سفره هفت سین در جبهه برآمدن کار هر کسی نبود! بعضی‌ها که حال بیشتری داشتند و به دنبال تغییر روحیه دیگران بودند پیش‌دستی کرده و بی سر و صدا در صدد کاری بر می‌آمدند. سیر و سرکه و سمنو هم که نه در دسترس بود، نه همخوان با فضای آنروزها داشت. پس به شکل ابتکاری هر آنچه "سین"، اول نامش بود و با جنگ مرتبط بود شانس نشستن بر سفره عید رزمندگان یا همان چفیه پر رمز و راز را به بدست می‌آورد. از سر نیزه و سمینوف (نوعی اسلحه) و سنبه و مین سوسکی و سیم خاردار گرفته تا سرسبزی طبیعی بیشتر مناطق که در بهار، بکرترین مناطق را در دشت و دمن به‌خود می‌گرفتند. و چه پر مفهوم می‌شد، وقتی «سین» هفت‌سین، بهانه‌ای می‌شد برای رسیدن به «شین» شهادت، در نیت‌های عاشقانه‌شان. همان سفره‌های ساده و بدون ادعای نوروز رزمندگان که مملو بود از عشق، اخلاص و ایثار که همه را از دعاهای این سفره سیراب می‌کردند. شاید معنوی‌ترین لحظات، هنگام تحویل سال بود و زمانی که همه دست‌ها بسوی درگاه الهی بلند می‌شد و دعای «یا مقلب القلوب و الابصار» با همه وجود روی لب‌ها جاری، و فرج حضرت صاحب‌الامر را طلب می‌کردند. و پس از آن، گوش سپردن به پیام نوروزی حضرت امام و رئیس جمهور مکتبی و نیز پپام همرزمان و جانبازان که در دوران دفاع مقدس کاری معمول و لازم بود. گاها سکه و پول و سربندهایی که به دست امام متبرک شده بود بعنوان هدیه بسیار دوست‌داشتنی توسط نمایندگان و یا روحانیون به رزمندگان داده می‌شد و برای حفظ و نگهداری آنها بسیار توجه می‌شد. تدارکاتچی‌ها هم که از روزها قبل حواسشان به این روز بود، با تهیه میوه و شیرینی و بعضی سالها با انداختن سفره ناهار وحدت، یک گردان ۳۰۰ ، ۴۰۰ نفره را کنار هم غذا می‌دادند و روحیه برادری را ترویج و محکم می‌کردند.. ..واما در روزهای دلتنگی، حواسمان باشد، باز هم با بهره بردن از فرهنگ غنی آن سالها، قبل از دیر شدن به دیدارخانواده های معظم شهدا برویم و بگوئیم که هنوز ما هستیم و این فرهنگ پابرجاست. آنهم در دورانی که کوچه، پس کوچه های شهرمان با نام شهیدان محل آذین شده اما در برخی محلات، خانواده این شهدا به خصوص پدران و مادران را نمی شناسند. همت کنیم و نوروز امسال به منزل آن‌ها برویم و پای ناگفته ها و خاطراتشان بنشینیم. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔹 ناگفته‌های عملیات بدر (۳۲)       محسن حسینی نهوجی مسئول دفتر وقت سردار صفوی                      ✺✺✺✺✺✺  به اتّفاق برادر علی عبداللهی، که خانواده هایمان در دو اتاق همجوار هتل فجر (پارس) یا ( کنتیانتال سابق) واقع در ساحل کارون، سکونت داشتند، راهی اهواز شدیم و با عبور از پل مجاور وارد هتل شده، به محض پشت سر گذاشتن در ورودی، با ممانعت غیر مترقّبه مسئول لابی و نگهبان مواجه شدیم. در واکنش به ابراز تعجّبم از برخوردشان به جای رفتار مودبانه معمول، نگهبان با برانداز کردن استهزا آمیز سر تا پایم، بدون مقدّمه و گستاخانه گفت آقای ژان وال ژان، آدرس را اشتباه آمده اید. به لباس کثیف و آلوده، سر و وضع آشفته، بر و روی آغشته به گل و لای و خاک و ترکیبی از دوده های گوناگون و بوئی که شامه هایمان را خنثی کرده بود، نظری انداخته، تازه متوجه دلیل ممانعت آنان شدیم. بر خلاف سر و وضع ظاهرمان که مشابهتی به انسان اهلی و عاقل نداشت، به شیوه مودبانه و رعایت آداب سعی کردیم توضیح دهیم که ساکن همین هتل هستیم و حین کار و تلاش چند روزه در بیابان، سر و وضع و لباسمان، به این روز افتاده است. امّا اصلا حاضر به شنیدن توضیحات نبوده، اخراج فوری ما را وظیفه خود می دانستند. خلاصه وار شماره اتاقمان را باصدای بلند بر زبان آوردیم و گفتم زنگ بزنید تا همسرم، مرا تایید کند. وقتی افراد دیگری، هم تیپ ما را در حال ورود به هتل مشاهده کردند، با ناباوری، به اتاق مورد اشاره زنگ زد و با عذرخواهی به همسرم گفت فرد مشکوکی با مراجعه به لابی اظهار می‌دارد از بستگان شماست. گوشی را از دستش قاپیدم و خلاصه وار همسرم را توجیه نموده، گفتم مراقب باش فرزندمان مهدی قبل از استحمام و تعویض لباس مرا نبیند. مهدی دوساله بود. همسرم که در باره هویّتم ابهام نداشت، مرا برای ورود به اتاق مان تایید کرد. علیرغم توضیحات روشنگرانه و تماس تلفنی، نگهبان برای کسب اطمینان تا پشت در اتاق، ما را بدرقه کرد... پیگیر باشید حماسه جنوب - خاطرات @defae_moghadas 🍂