🍂 طنز جبهه
«شوخ طبعیها»
•┈••✾✾••┈•
🔹شهردار
گاهی میشد که آهی در بساط نداشتیم، حتی قند برای چای خوردن. شب پنیر، صبح پنیر، ظهر چند خرما... در چنین شرایطی طبع شوخی بچهها گل میکرد و هر کس چیزی نثار شهر دارِِِِِِِِ ِ آن روز میکرد.
اتفاقا یک روز که من شهردار بودم و گرسنگی به آنها فشار آورده بود، یکی گفت: «ای که دستت میرسد کاری بکن!»
من هم بی درنگ مثل خودشان جواب دادم: «می رسد دستم ولیکن نیست کار... کف دست که مو ندارد، اگه خودمو میخورید بار بندازم!»
🔸 التماس دعا
بر خلاف همه اشخاص که موقع نماز و دعا، اگر میگفتی: «التماس دعا» جواب میشنیدی: «محتاجیم به دعا» به بعضی از بچههای حاضر جواب که میگفتی جوابهای دیگری میگفتند.
یکبار به یکی گفتم: «فلانی ما را هم دعا بفرما»
فورا گفت: «شرمنده سرم شلوغه. ولی باشه، چشم. سعی خودمو میکنم. اگه رسیدم رو چشام!»
🔹 سنگر یا سنگک؟
همیشه خدا توی تدارکات خدمت میکرد. کمی هم گوش هایش سنگین بود. منتظر بود تا کسی درخواستی داشته باشد، فورا برایش تهیه میکرد.
یک روز عصر، که از سنگر تدارکات میآمدیم، عراقیها شروع کردن به ریختن آتش روی سر ما. من خودم را سریع انداختم روی زمین و به هر جان کندنی بود خودم را رساندم به گودال یک خمپاره. در همین لحظه دیدم که که حاجی هنوز سیخ سیخ راه میرفت. فریاد زدم: «حاجی سنگر بگیر!» اما او دست چپش را پشت گوشش گرفته بود و میگفت: «چی؟ سنگک؟»
من دوباره فریاد زدم: «سنگک چیه بابا، سنگر، سنگر بگیر...!!»
سوت خمپارهای حرفم را قطع کرد، سرم را دزدیدم. ولی وقتی باز نگاه کردم دیدم هنوز دارد میگوید: «سنگک؟»
زدم زیر خنده. حاجی همیشه همینطور بود از همه کلمات فقط خوردنیهایش را میفهمید.
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
نشر دهنده باشیم
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔹 ناگفتههای عملیات بدر (۳۳)
محسن حسینی نهوجی
مسئول دفتر وقت سردار صفوی
✺✺✺✺✺✺
🔹 لیلیها و مجنونهای مکتب خمینی در هتل پارس
نگهبان هتل، وقتی دید در اتاق باز شد و همسرم به من خیرمقدم گفت، با تعجب، آنجا را ترک کرد. پس از استحمام و تعویض لباس، ضمن بازی با فرزند دو ساله ام مهدی به سرعت خلاصه ماجرای گذشته و تصمیم فرماندهان برای نبرد عاشورائی را برای همسرم سلمی تعریف کردم.
با اینکه به دلیل موقعیت کاری ام معمولا چند ماه قبل از هر عملیاتی، از منطقه و سازمان رزم آن مطلع بودم، نزد همسر راز دارم نیز هرگز سخنی از عملیات بر زبان نمی آوردم.
این نخستین باری بود که پیش از عملیات، در مورد آن و وصیتنامه ام برایش توضیح دادم. بعضی از غیرنظامیان، شهر اهواز را ترک کرده بودند، امّا خانواده عناصر قرارگاه خاتم، علیرغم تهدید رادیو بغداد مبنی بر موشکباران هتل پارس، از پدر، مادر، خواهر، برادر، فامیل، بستگان، زادگاه و مسکن خود جدا شده، درغربت اهواز و عزلت هتل پارس ایام سپری می کردند.
به همسرم توصیه کردم اگر تا ۲ روز دیگر خبر زنده بودن ما را دریافت نکردی، صلاح نیست در اهواز بمانید. همسرم که همیشه موقع رفتنم می گفت مواظب خودت باش، این بار از عدم حضورش در عرصه نبرد، غبطه می خورد.
از فرزندم مهدی و همسرم سلمی خداحافظی کردم و در سر پیچ راهرو، برای هر دو دست تکان دادم. در راهرو هتل، زنان جوان بسیاری را دیدم که بسیار برتر از قهرمانان اسطوره هائی چون لیلی و مجنون، ویس و رامین، شیرین و فرهاد، بیژن و منیژه، یوسف و زلیخا و وامق عذرا، دوری از دلداده خود را، به خاطر باورهای متعالی شان به سادگی تحمّل می کردند.
پیگیر باشید
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
🍂
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 حماسه سرایی
حاج صادق آهنگران
در منطقه عملیاتی بدر
اسفند ماه ۱۳۶۳
🔹 رزمنده های بی باک و نترس، بدون توجه به بمباران ها و شلیک توپ های دشمن، گِرد صادق آهنگران (نغمه سرای جبهه ها) جمع شده و به سینه زنی می پردازند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#لشگر_۳۱_عاشورا
#عملیات_بدر
@defae_moghadas
🍂
🍂 حماسه دولاب 4⃣
▪︎محمدرحیم حمهویسی
┄❅✾❅┄
🔸 تعداد نیروهای کومله زیاد بود. یکی یکی نیروهای ما شهید میشدند و جوی خون در کوچه پسکوچههای روستای دولاب جاری شده بود، در این درگیری که از ساعت ۴ صبح تا ۷ شب ادامه داشت ۱۸ نفر از اهالی روستای دولاب و ۲ نفر بسیجی به شهادت رسیدند. حتی مردم روستا فرصت نداشتند که جنازهها را از داخل کوچهها جمع کنند. دیگر کاری از دستمان برنمیآمد، ضدانقلاب بخشی از روستا را گرفته بود و اگر اقدامی نمیکردیم مطمئنا کل روستا را میگرفت.
وقتی که هوا تاریک شد به همراه یکی دیگر از اهالی روستا باید خود را به نشور میرساندیم و درخواست کمک کنیم لذا از مسیری سخت و برفگیر که اولین و آخرین باری بود که از آن مسیر عبور کردم، خود را به روبروی روستا رساندیم. نگاه کردیم کومله دو خانه را به آتش کشیده است. جگر ما هم آتیش گرفت، وقتی دوربین انداختم مشاهده کردم که اعضای کومله بالای روستا آتش روشن کردند و دور آن جمع شدهاند. خیالشان راحت شده بود که نیرویی نمانده که مقابله کند به همین خاطر با رزمندهای که همراهم بود شروع کردیم به رگبار بستن آنها و با ایجاد سر و صدا نشان دادیم که تعداد ما زیاد است و نیروی کمکی رسیده است. بعد از این کار به راه خود به سمت نشور ادامه دادیم با مشقت و سختی فراوان در آن برف سنگین خود را به حاجی میکائیل رساندیم و درخواست نیرو و مهمات کردیم گفت من تعدادی نیرو فرستادم حتما در راه هستند و به روستا نرسیدند...
┄❅✾❅┄
پیگیر باشد
#حماسه_دولاب
• جهاد تبیین 👈 نشر مطالب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
31.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 عملیات فتح المبین
نصرت الهی
و تجلی نور خدا بر تارک جبهه اسلام
در برابر ظلمت و پلیدی دشمن
عملیات فتح المبین، در یک نگاه
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#فتح_المبین
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂