🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 3⃣4⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
عقد تمام شده است و قمر برگشته بوشهر. با رسميه صحبت میکنم و قرار می گذاریم تا زودتر مراسم عروسی برگزار شود تا به بقیه کارهایم برسیم. مبعث در پیش است. با خانواده خاله صحبت میکنم و قرار می شود عروسی ده روز دیگر که مبعث است برگزار شود. می آیم تا به ننه خبر دهم و خودش را آماده کنند که عروسی است از تعجب اصلا نمی داند باید به من چه بگویند
- علی، نه به اون موقه که التماس میکردیم نه به الان. قمر تازه رفته بوشهر.
- غصه اینها رو نخور، خودم خبرش میکنم بیان
قمر خودش را به عروسیم رساند اما خیلی اخمهایش در هم است تا مرا می بیند شروع میکند.
- این چه وضعیه برای ما درست کردی؟ ما اصلا آمادگی نداریم. این شد عروسی، هول هولکی
- عیب نداره خب عروسی ما جنگیه دیگه.
دارد حرص میخورد اما می داند که حریفم نمی شود خودش و عروس دنبال کارها هستند و من هم میروم جزیره و سر میزنم. بچه ها بهانه دستشان آمده و مرا دست گرفتند و میگویند
- مبارک باشه علی، داماد شدۍ خوبه دیگه، جزیره رو که سند زدی ناز پشت قباله خانم
- باشه بابا: لازم نیست خودشیرینی کنید همه دعوتید عروسی مبعث. خونه ی خودمون
- داماد تشریف نمیبرید امروز، مبعثه ها
۔ نگاه که میکنم، می بینم همه بچه های قرارگاه به من چشم دوخته اند
- تا شما نرید که ما ننمی تونیم شال و کلاه کنیم و بیایم. یک امروزو على دست از سر جزیره بردار برو به زندگیت برس.
- باشه یک جلسه پیش آمده. شما بريد من میام
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂
🔻 یادش بخیر
عصر روز سوم یا چهارم والفجر 8بود. تو خط ظفر بودیم همان حوالی ورودی فاو ، مقری کماندویی سمت راست ما بود و اطراف آن پر از نیزار 🌾یه عده عراقی تو نیزارها مخفی شده بودند و میترسیدند 😖بیان بیرون ، من و مسعود منش و امیرصالح زاده و شهید محمود دشتی پور و چند تای دیگه اونجا بودیم.
امیر گفت اگه عربی بلدی یه چیزی بگو بیان بیرون ، منم که حسابی جوگیر شده بودم رفتم بالا ی یه سنگ بزرگی و شروع کردم به داد زدن 🗣..ایها الاخوان العراقی.تعالو تقدموا انتم فی امان الاسلام.تعالو ..
یه لحظه پشت سرمو نگاه کردم دیدم مسعودمنش بی وجدان روده بره از خنده .😂خلاصه با اولین نطق عربی من سروکله اولین عراقی سبیل کلفت 👹 پیداشد .بادستگیری اون ماموریت من تموم شد .امیر ازش خواست به بالای سنگر بره و دوستاشو بیاره بیرون ، عراقیه رفت بالا و با اولین فریادی که بر سر دوستانش که بیشتر حالت دستور رو داشت، بیرون آمدند. آنروز با تسخیر مقر کماندویی دوطبقه مجلل، غنایم بسیاری از کلت های 🔫بی شمار گرفته تا لباس های نو و وسایل دیگر نصیب بچه ها شد. هنوز طعم آن شیشه بزرگ سان کوئیک پرتقال روفراموش نمی کنم.🍊😜😂
حسن بسی خاسته
👮گردان کربلا
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 4⃣4⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
ساعت ۸ شب است و تازه جلسه تمام شده سید منتظر است تا برویم مراسم
- بريم سيد دير شد.
تا میرسم توی کوچه با سرعت می روم طرف خانه مان. در میزنم هیچ خبری نیست. از دیوار بالا می روم و توی حیاط را نگاه میکنم اصلا کسی نیست، نه مهمانی، نه عروسی... ذهنم رفت سراغ خانه ی فامیل و عموهایم که چند تا کوچه از ما بالاترند. مثل آدم های سر در گم دارم دنبال عروس میکردم. الآن است که سید دست بگیرد و بعد کلی بساط خنده راه بیندازد.
- سيد، بریم دم خانه عموم شاید آنجا مجلس گرفته اند خانه اش بزرگتره.
سید خنده اش گرفته، خانه عمویم شلوغ پلوغ است. بچه ها همه آمده اند و مهمان ها جمعند. سریع می فرستم دنبال قمر که داشت شام را آماده می کرد. به یکی از خانم های جلو در میگویم:
- قمر را صدا کنید بیاید. میخوایم بریم عروس رو بیاریم. قمر با عصبانیت برایم پیغام داده
- آخه چه جوری؟ داریم شام میآريم الآن وقته آمدنه؟
- باشه، بهش بگید اومدی که اومدی نیومدی خودم میرم. قمر تا این را شنید غذا را رها کرد و همین طور پابرهنه دم در آمد.
- من باید ببینم تو دست زنت رو چه طور می گیری می آری. میخوای منو جا بذاری؟ لباسهات رو عوض نمیکنی، با همین ها میخوای بری دنبال عروس؟!
- آره دیگه وقت نیست.
سوار ماشین می شویم و با سید میرویم تا عروس را بیاوریم. رسميه در طول راه اصلا حرف نمی زند، ناراحتی هم نمی کند که چرا اینقدر دیر دنبالش رفته ایم. می سپارمش به قمر و پیش مردها میروم. از مجلس زنانه صدای شادی و کل کشیدن می آید اما اینجا مردها خیلی آرام نشسته اند شاید هم رو در وایسی میکنند.
- سید حالا که اینقدر آرام نشسته اید حداقل یک دعای کمیلی راه بیندازید.
- میخوای عروسی رو عزا كنی على؟
- نه، دعای کمیل خیلی هم خوبه.
- چرا دعای کمیل؟ همش گریه، باید بگی شهدا این جور شهید شدن، حداقل بگو یک مولودی چیزی بخونیم.
سرم را عین یک داماد حرف گوش کن پایین می اندازم و می خندم سفره که پهن شد بساط سر و صدا و شوخی بچه ها هم به پا شد...
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🏴
🔻 امام جواد علیه السلام
سه خصلت جلب محبت میکند: انصاف در معاشرت با مردم، همدردی در مشکلات آنها، همراه و همدم شدن با معنویات.
شهادت مظلومانه جوانترين شمع هدايت و نهمين بحر کرامت، تسليت و تعزيت باد
@defae_moghadas
❣
🍂
🔻 دست بر شمشیر
❣ از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد.
عاشقی ما با دلتنگی و دلبستگی به محبوبه های شب..
محبوبه های شب عملیات..
محبوبه های جا مانده در ارتفاعات "ماووت" و جاماندگان در زیر خاک ریزهای "مجنون"...و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج
❣باور کنید...
ما قطار قطار رفتیم..
واگن واگن برگشتیم.
جوان جوان رفتیم
پیر پیر برگشتیم
راست راست رفتیم.
شکسته شکسته بر گشتیم
گروه گروه رفتیم
دسته دسته برگشتیم
دسته دسته رفتیم
وتنهای تنها برگشتیم
اما ایستادیم.... آری من و تو حق داریم همدیگر را نشناسیم
❣ از دو نسل متفاوت
دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها به ساحل
و ما این سمت چشم دوخته به افق های
نامعلوم... راستی اگر نمیرفتیم چه میکردیم؟؟؟ باور کنید ما هم دل داشتیم..
با دل رفتیم...
بیدل برگشتیم.
با"یار"رفتیم..با"بار"بر گشتیم... با"پا"رفتیم."بی "پا"بر گشتیم.
با "عزم"رفتیم ،با"زخم"برگشتیم.
پر "شور"رفتیم ،پر"سوز"برگشتیم.. ما"پریشانیم..اما"پشیمان نه.
شکسته ایم. اما نشسته نه.
دلخسته ایم..اما دست بسته نه..
و فقط چشم بر زبان ولی و
دست بر" شمشیریم"
@defae_moghadas
🍂
🍂
دوستانی دارم ،
بهتر از برگ درخت ...!
که دعایَم گویند ،
و دعاشان گویم ...!
یادِشان در دل من ،
قلبشان منزل من ...!
صافىِ آب مرا ،
ياد تو انداخت، رفيق ...!
تو دلت سبز ...
لَبَت سرخ ...
چراغت روشن ...
چرخِ روزيَت ،
هميشه چرخان ...!
نفست داغ، تنت گرم ؛
دعايت با من ...!
صبحتان بخیر وخوشی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻عزاداری در دزفول
در پادگان کرخه مستقر بودیم و منتظر ماموریتی جدید.
چهل روز عزاداری کرده بودیم و سینه زده بودیم.
عزاداری در جبهه مناسبتی نمی خواست و تشریفاتی نداشت. کافی بود بلندگوی تبلیغات یکبار اعلام مراسم کند تا همه بیایند و مجلسی شکل بگیرد.
به روز اربعین رسیده بودیم و باید چهلم شهدای کربلا را بصورت ویژه می گرفتیم.
آن روز خبر رسید که اتوبوس آوردهاند تا برای اربعین به دزفول برویم و آنجا عزاداری کنیم. همه سوار شدیم و قبل از شهر ایستادیم و مسیر را تا مرکز شهر پیاده رفتیم تا در مراسم آنجا شرکت کنیم.
تصور ما این بود که جنگ است و باید شهر خالی از سکنه باشد، ولی اشتباه می کردیم، به هر محله ای که وارد می شدیم صدای عزاداری بر پا بود، هر گوشه ای را حسینیه کرده بودند و اشک می ریختند.
در يكی از حسینه های محلی وارد شدیم که حاج صادق آهنگران هم پیدایش شد و مجلس خوبی شکل گرفت و دلمان به آرامش رسید که توانستیم دور از حرم آقا و در روز اربعینش، عرض ارادتی کرده باشیم.
جهانی مقدم
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂