eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.6هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غریب را 👈 خاطرات 👈.....خنده ها 👈.........گریه ها 👈.......توسل ها 👈......تهجدها 👈... شهادتها اگر دل تنگ بچه های جنگی،. بسم الله 👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂🍂 🔻 0⃣5⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی قرار شده است عملیات دیگری در منطقه هورالهویزه شکل بگیرد تا به اهدافی که در خيبر نرسيده بودیم برسیم. ولی این بار کار خیلی سخت تر از پیش است، عراق فهمیده که ما ممكن است دوباره از این منطقه عملیات کنیم به همین دلیل موانع سنگین، از جمله میدان مین، سیم خاردار و فوگاز به عمق سه کیلومتر در آن ایجاد کرده است. بعضی از نیروها و فرماندهان عملیات مجدد در این منطقه و عبور از این موانع را غیر ممکن می دانند و بحث هایی هم پیش آمده است مهدی باکری و مصطفی مولوی برای هماهنگی های قبل از عملیات به قرارگاه آمده اند، مهدی که برادرش حمید را در جزایر و در عملیات خیبر از دست داده، با تبسم محزونش رو می کند به من و میگوید - چطور ما میخوایم این عملیات رو انجام بدیم شما عرب ها میخواین ما رو اینجا به کشتن بدید. توی خیبر نتونستید الان میخواین این کار رو بکنید. - آره. درست فهمیدی. ما عرب ها میخوایم شما عجم ها رو به کشتن بدیم مهدی هم دست بردار نیست، - اگه راست میگی این رو کتبا بنویس. یک تکه کاغذ از روی زمین بر می دارم و مینویسم. یک دفعه مهدی کاغذ را از دستم قاپید. - حالا شد. من باید این رو نشون آقا محسن بدم. دیدم شوخی شوخی دارد جدی می شود. می پرم و کاغذ را از دستش میگیرم و میکنم توی دهانم، مهدی و مصطفی هرچه قدر دارند تلاش میکنند نمی توانند کاغذ را در بیاورند. خرده های کاغذ را قورت دادم و خیالشان را راحت کردم. همین طوری چشمهایشان از تعجب گرد شده و دارند به من نگاه می کنند. - خوب فرمانده شناسایی یعنی این دیگه. یعنی هر جا لازم باشه کاغذ هم قورت بده. حالا صبر کنید آقا محسن و بقیه بیایند تا جلسه شروع بشه. این روزها دائما اطلاعات جدیدی می رسد و طرح عملیات تغییر می کند. وقتی فرماندهی و بقیه می آیند و جلسه رسمیت پیدا میکند، بحث بر سر پشتیبانی و امکانات و همکاری با ارتش پیش می آید. بعضی ها میگویند معلوم نیست در این عملیات ارتش همکاری کند از جهت پشتیبانی هم شرایط مشخصی نداریم. خیلی کلافه شده ام. نزدیک یک سال است که ما و بچه ها کارمان را در گرما و سرمای هور انجام داده ایم. شرایط سختی را پشت سر گذاشته ایم. حالا بحث بر سر امکانات خیلی پیش پا افتاده و کم اهمیت است. بلند می شوم و در مورد کارهایی که انجام شده و تلاش شبانه روزی بچه ها و شرایط خاص عملیات حرف میزنم وقتی همه ی حرفهایم را زدم سکوت میکنم، دیگر تصمیم با فرماندهی کل است. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
@defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🍂 🔻 اصطلاحات سنگری 👈 از ضامـــن خارج شدن : عصبـــانی شدن فرمانـــــده از نیروی تحت ِ امر خـود .🙅‍♂ 👈 اسلام قوی ست : وضع تدارکات خوب است .🍗 👈 اِف 15 : بسیجـــی .👮‍♀ 👈 اِف 16 : پاســدار افتخـــاری .👮 👈 الهــی قلبی محجــوب : کنایه از رزمنــده ای با محاسن ِ بلند و پیراهن ِ یقـه آخونــدی .👳 👈 باطـری قلمـی : بسیجـــی ِ لاغــر .🚶 👈 بنـد ِ قـــاف : رزمنــده ی خوش تیپ و بانمــک 😎 👈 شخصیـّت ِ برجستـه: رزمنـدگانی که شکمشان بزرگ بـود . 😉 🔸 کانال حماسه جنوب، @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 ☕ 🌼😊 با یک توکلتاليالله روزت را آغاز کن🍃🌼 و به شکرانه هر آنچه خدایت برایت مُهیا کرده🌼🍃 شکرش را بجا بیاور وبا صدائي رسا بگو🌼🍃 خدایا دوستت دارم @defae_moghadas 🍂
🍂 غواص کہ مےبینیم، نفَسهایمان سخت مےشود.. بہ یاد نفسے کہ زیر آب مےگیرد! اما کاش ما هم نفْسِ سرکش را ببندیم؛ بہ یاد نفَسهائے کہ دستبستہها، بہ سختے گرفتند زیرِ خاک.. و آسمانے شدند... @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 " پیشگویی " مدتی از شروع جنگ می گذشت. فرصتی برای رشد استعدادهای معنوی ایجاد شده بود. هر کس درخور اخلاصش توشه ای برچیده و روح خود را جلا داده بود. عبدالامیر دباغ هم یکی از همان انسان های وارسته ای بود که به درجاتی رسید که بعد از شهادتش بر همگان روشن شد. 🍃✨🍃✨🍃✨🍃 سالهای ابتدایی جنگ را تجربه می کردیم و در هجران دوستان شهیدمان می سوختیم. گاهی برای خاموش کردن آتش درون، شبانه بر سر مزار آنها می رفتیم و بغض خود را با خواندن ادعیه، آزاد و با آنها درد دلی می کردیم. آن شب هم به اتفاق عبدالامیر و دیگر دوستان به بهشت شهدای اهواز رفتیم و ساعتی را در آنجا گذراندیم. از دفن شهدای ابتدای جنگ تا فتح المبین خیلی نمی گذشت و گلزار، گستردگی امروز را نداشت. با وجود تعدد شهدای روزانه، قبور زیادی در ردیف های عمودی و افقی آماده شده بود و در برابر ما خود نمایی می کردند. بعد از اتمام مناجات، متوجه چهره بشاش و نورانی دباغ شدم که با وجود فضای وهم آلود محیط، با همیشه فرق کرده بود و حالتی خاص داشت. او هم با ما از سر مزار بلند شد و در لابلای قبور خالی حرکت کرده و بالای قبری نشست و به حفره آن اشاره کرد و گفت:"این جای من است". چیزی نگفتم ولی گفته او را به خاطر سپردم و از گلزار خارج شدیم. چند روزی گذشت تا اینکه عملیات بیت المقدس شروع شد. عبدالامیر در این عملیات شرکت کرد و پس از چند روز مجروحیت، به فیض شهادت نائل آمد. او را تشییع کردند و در حفره ای که آنشب اشاره کرده بود دفن کردند. پیشگویی او تحقق پیدا کرده بود.................و هنوز که هنوز است در حسرت آنشب ها و آن معنویات و آن عنایتات، مبهوت و حسرت زده مانده ام. محمدی علی بیک زاده حماسه جنوب، شهدا @defae_moghadas 🍂