eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.6هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 شکارچیان تانک و عکاس شکارچی 👇نیروهای گردان شهید ملاقلی از تیپ ۸۴ اصفهان در شامگاه عملیات محرم ( خوزستان ، محور عین خوش زبیدات ۱۰ آبان ۱۳۶۱ ) 👈 عکاس: عبدالمحمد منصورزاده / اهواز
@defae_moghadas
برجسته ترین نکته ای که این عکس را سر پا نگه می دارد ، چراغ های روشن موتورسیکلت هاست! این چراغ ها، مهمترین عناصر تشکیل دهنده عکس را به وجود آورده اند. سه چراغ جلو را اگر به هم وصل کنیم قاعده مثلثی می شود که راسش چراغ پشتی است. راس مثلثی که مانند یک پیکان نگاه بیننده را به سوی خورشید هدایت می کند! و جالب اینکه خورشید نیز مانند یکی از چراغ هاست!! این وحدت عناصر ( چراغ موتورسیکلت های مردان و قرص خورشید) و هم سویی و یک شدن آنها ، مردان موتورسوار را همچون خورشید قدرتمند و بر حق جلوه می دهد. @defae_moghadas 🍂
🍂🍂 🔻 4⃣5⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی آمده ام برای سرکشی پدهای جزیره. سجاد که مثل همیشه از صورتش نور می بارد، با احترام و ادب که جزئی از وجودش شده جلو می آید و میگوید: - علی آقا بابام بخاری ها رو گرفته. گفته به شما خبر بدم. - دستت درد نکنه. عصر با سید میایم خونتون. به بابات بگو. از قبل چند تا کاپشن برای بچه های ناصری (اسیر ) خریده بودم. آنها را هم با خودم می آورم تا با آقای خویشکار خانه ی ناصری هم برویم. کاپشن ها را نشانش میدهم و می پرسم - ببین اینها خوبه؟ به سن و سال و قد و قوارشون می خورد؟ - آره على خوبه. بخاری ها را پشت ماشین جا دادیم و با سيد و آقای خویشکار به خانه ی ناصری می رویم. از در خانه که بیرون می آییم، حرکت می کنیم سمت منزل حسین که از بچه های رامهرمز است و دو تا شهید داده اند. حسین خانه نیست. فقط پدرش هست. وقتی دعوتمان میکند و می رویم داخل، میگوییم که از دوستان حسینیم. اما سن و سالش خیلی بالاست و گوشهایش سنگین است. متوجه نشد ما کی هستیم و از کجا آمده ایم. دلش حسابی پر است. شروع کرده به حرف زدن درباره ی جزيره و هور و مجنون. سفره دلش را باز کرده برای ما. - بابا این جنگ که صاحب نداره، فرمانده ها خودشون نیستند. هیچی هم حالیشون نیست. نمی فهمند. مگه بچه های مردم ماهی هستند که می فرستندشون تو آب. تأييدهای نابه هنگام سيد در میان حرفهای پدر پیر حسین نمی گذارد جدی باشیم. خنده ام گرفته و سرم را پایین انداخته ام و دانه های تسبیح را بالا و پایین میکنم. - حالا اگر مردند خودشون برند تو آب. همینطور دارد حرف های خطرناک میزند و دست بردار نیست. آقای خویشکار و سيد از خنده نمی توانند جلوی خودشان را بگیرند. بالأخره هر طور بود سعی کردیم سر و ته حرف را جمع کنیم و هدیه را بدهیم و بیرون بیاییم. باید به چند جای دیگر هم سر بزنیم. بعد از تحویل همه هدایا آقای خویشکار را درب منزلش می گذاریم و به سید می گویم که برویم خانه. منطقه را باران زده است و زمین دوباره گل شده. نزدیک کوچه که می رسیم بابا، با یک گاز کپسولی که دستش گرفته و می خواهد ببرد آن را پر کند، به سمت ما می آید، - سلام بابا خسته نباشی. - سلام على خوبی؟ خدا شما رو رسونده. با این ماشین و سيد صباح بریم گاز بگیریم؟ - اگه گاز نباشه مسئله ای نیست. اشکالی نداره یک شب غذا نمیخوریم اما با ماشین بیت المال نمی خوام گاز خونمون تأمین بشه. - حالا یک بار اشکال نداره، که. - نمیشه پدرجان، چه طور من از ماشین استفاده ی شخصی بکنم بعد به بقیه بگم این کار رو نکنند، نمیشه. بابا، با غیظ میگوید: - خوب نمیخواد. نمیریم. شما برید خونه من میرم و بر می گردم. - حالا شد. این طوری وجدان همه مون آسوده تره. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
🍂 🔴 نواهای ماندگار 💠 حاج صادق آهنگران 🌴 مثنوی زیبای سرزمین نینوا یادش بخیر کربلای جبهه‌ها یادش بخیر 😭 در کانال حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 آزادی ✍ از خاطرات برادر آزاده مسعود سفید گر 💠 داستان آزادی ما جالب است. اردوگاه تکریت 11 اردوگاه خاصی بود. هیچ کدام از اسرای این اردوگاه توسط صلیب سرخ ثبت‌نام نشده بودند برای همین تا آخرین روزهایی که قرار بود اسرا آزاد شوند اطلاعی از آزادی نداشتیم. 💠 حدود سه روز مانده بود که زمزمه ‌های آزادی در میان اسرا پیچید. یک روز آمدند و صلیب سرخ اسم همه ما را نوشت و ما را بعد سوار اتوبوسی کردند و از مرز خسروی به ایران آمدیم. سه روز در قرنطینه بودیم. 💠 یکی از افرادی که آنجا بود آقای «بزرگی» نام داشت. من را شناخت و از من پرسید که می‌خواهی با پدر و مادرت تلفنی صحبت کنی؟ پذیرفتم. بیشتر سخنانم در شب با پدر و مادرم اشک‌ریزان بود. چند روز پیش از آزادی اسرا منافقین گفته بودند که من شهید شده‌ام و اخبار ضد و نقیضی از زنده بودنم به پدرم می‌دادند و پدرم همه چیز را به خدا واگذار کرده بود تا اینکه شهریور ماه 69 آزاد شدیم. @defae_moghadas 🍂
جمعه مبارک دوستان خوبم🌹🍃 آدینه تون پراز شادی امیدوارم یه روزعالی راکنار خانواده ودوستان داشته باشید ثانیه ثانیه امروزرو به خوشی سپری کنید🍃🌸 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹