🔴 سلام، صبح جمعه همگی بخیر باشه 💐
نمیدونم چند نفر عزیز آزاده تو این کانال افتخار حضور به ما دادن و از نفس گرمشون فیض می بریم، ولی هر تعداد که باشن، نور چشم ما هستند و بر خود میدونم تا این روز رو که حقیقتا حال و هوای عید فطر رو داره تبریک عرض کنم و سه بیت زیر رو تقدیم کنم 👇
❣دوستى چون زر، بلا چون آتش است
زر خالص، در دل آتش خوش است
❣ هر كه در اين بزم مقربتر است
جام بلا بيشترش میدهند
❣ و آن كه زدلبر نظر خاص يافت
داغ عنا بر جگرش مینهند
هر چه باشه امروز متعلقه به این عزیزان. لذا بر خود لازم میدونم (ضمن اجازه از همراهان و اعضای عزیزم) کانال رو از برنامه های معمول خارج و در اختیار خاطرات و پیام های این بزرگواران قرار دهم.
منتظر پیامها، دلنوشته ها و خاطرات همه دوستان هستیم.
💐💐💐
🍂
🔻 خاطرات اسارت
👈 صداقت حاج عبادالله
بعضی وقت ها عراقی ها که از آزادی اسرای عراقی بطور یک جانبه توسط ایران در فشار افکار عمومی جهان قرار می گرفتند ، تصمیم خود را برای آزادی متقابل تعداد محدودی از اسرای مجروح و سالمند ایرانی ، اعلام می کردند و برای اجرایی کردن این کار ، گروهی را از بغداد به اردوگاه ها اعزام ، تا تعداد افرادی محدود و مجروح و سالمند را انتخاب کرده و به ایران بفرستند .
در همین رابطه و در یکی از روزها ، حاج عباداله نوروزی که پدر شهید نیز بود را در مرحله اولیه به همراه تعدادی دیگر انتخاب کردند ، وقتی سن و سال بالای حاجی را دیده و مجروحیت و نقص عضو او را از ناحیه انگشتان دست راست مشاهده کردند ، وی را یکی از گزینه ها برای آزادی اعلام کردند ، ولی وقتی که افسر عراقی از او پرسید که علت نقص عضو دست راست او چیست و آیا در این عملیاتی که منجر به اسارت او شده این طور شده است ؟ او صادقانه گفت نه این نقص عضو از سال ها قبل بوده و ربطی به جنگ ندارد .....
و این صداقت در گفتار او ، باعث شد که آن افسر عراقی از انتخاب ایشان برای اعزام به ایران ، خودداری کرده و به همکارانش اعلام کند که این پیر مرد با همین دست معلول به جبهه آمده و اگر او را آزاد کنیم دوباره به جبهه می آید !!
لذا متاسفانه ، حاج عبادالله را آزاد نکردند و مدتی بعد ، آن شیر مرد به خاطر کهولت سن و مریضی و عدم رسیدگی عراقی ها ، مظلومانه در اسارت به شهادت رسید.
صادق مهماندوست
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 طنز اسارت
<تئاتر>
بچهها در اسارات پس از گذشت سالها و ماهها با شرايط آنجا خو گرفتند و براي اينكه با ايجاد تنوعي، يكنواختي كسالتبار روزهاي اسارت را از بين ببرند، در صدد تدارك سرگرميهايي برآمدند كه از آن جمله برنامه تئاتر بود. يادم ميآيد تئاتري داشتيم طنز و فكاهي كه يكي از بچهها نقش غلام سياهي را در آن بايد ايفا ميكرد. پس از تمرينات بسيار كه عليرغم محدوديتهاي بسيار صورت پذيرفت، تئاتر آماده شد و قرار شد كه در آخر شب اجرا شود. از اين رو بعد از گذاشتن نگهبان و اتخاذ تدابير امنيتي لازم، تئاتر شروع شد، اما اين تئاتر آنقدر جالب و نشاط آور بود كه توجه همه بچهها از جمله نگهبانهاي خودي را هم به خود جلب كرد و به همين خاطر متوجه حضور سرباز عراقي در پشت در آسايشگاه نشدند و هنگامي كلمهي رمز قرمز اعلام شد كه درِ آسايشگاه داشت با كليد باز ميشد.
همه پراكنده شدند، از جمله همان برادرمان كه نقش غلام سياه را بازي ميكرد. او هم رفت زيرپتويي و خودش را به خواب زد. سرباز عراقي وارد آسايشگاه شد و در حالي كه دشنام ميداد، گفت: چه خبر است؟ مگر وقت خاموشي نيست؟ ديد همه بچهها نشستهاند و دارند به او نگاه ميكنند اما يك نفر روي سرش پتو كشيده است. به همين جهت شروع به ايجاد سرو صدا كرد. اما باز هم او از زير پتو بيرون نيامد. سرباز عراقي كه از خشم و عصبانيت داشت ميلرزيد، به تندي به طرف او رفت و در حالي كه با مشت و لگد به جانش افتاده بود پتو را از روي سرش كشيد، ولي با ديدن صورت سياه او از ترس نعرهاي كشيد و فرار كرد و خودش را از آسايشگاه بيرون انداخت و سپس خنده بچهها بود كه مثل بمبي آسايشگاه و اردوگاه را بر سر آن سرباز بختبرگشته خراب كرد.
حقيقتاً بروز اين صحنه از صدها تئاتر طنزي كه با بهترين امكانات اجرا شود، براي ما جالبتر و زيباتر بود و بعد ازاين جريانات هم به سرعت صورت آن برادرمان را تميز كرديم و وسايل را هم جمع كرديم و متفرق شديم تا با آمدن مسئولان عراقي اردوگاه همه چيز را حاشا كنيم.
محسن حیدری
کانال حماسه جنوب
🔶🔸 @defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 بخش هایی از گفتگو بلند و زیبای دو عزیز آزاده در سالروز آزادی 👇 و خیلی مطالب قابل برداشت از این روحیه
🍂
❣سلام وشب بخیر جناب آقای امجدی..... پیام زیبای شما را الان ملاحظه کردم و از لطفتان بسیار سپاسگزارم... هر چند که این مناسبت و ایام هیچگاه از صفحه دل و جانم بفراموشی نخواهد رفت ولی نمیدانم چرا امسال از همه سالها با تراوت تر و روشنتر و از سویی غم انگیزتر میباشد.
آیا سال آخر عمر من است؟ یا خود را به مرگ نزدیگتر می بینم و در فراق یاران و دوستان پرپر شده خویش آرزوی وصل دارم بهر ترتیب چون زائری که از حج برگشته و شادمان از دیدار عزیزان وابستگان خویش است ولی یاد اللهم لبیک ها که جانش را در آن غوطه ور کرده امانش نمیدهد و حال و هوای خاصی را برایش فراهم کرده و گویا بیشتر در خود فرو میرود و رکوع و سجودش نیز حزن انگیزتر است.
این حال و هوا حکایت این روزهای من است.
👇👇👇