🍃❤️🍃
عـرفـه روز شکستن
بت های درون است
روز زدودن قلب از
غبارعصیان و روز خدا
و خدایی شـدن است
دعا میکنم خدا از تو بگیرد
هرآنچه که خدا را ازتومیگیرد
امروزتون پراز غفران الهی.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 ماکارونی
* سال 63، قبل از عملیات بدر،
* کنار رودخانه کرخه
اون روزها برای غلبه بر روزمرگی و تکرار، موقعیکه قصد رفتن به مرخصی داشتم، به «حمید پایدار» مسئول تغذیه گفتم: «دارم به مرخصی میرم و در برگشت ماکارونی میگیرم و تو هم مقداری گوشت چرخ کرده از آشپزخانه لشکر تهیه کن تا یک ماکارونی درست و حسابی راه بندازیم و از این آبگوشت هر روزی حتی برای یه وعده هم شده رها بشیم.»
حمید قبول کرد و همه چی رو به راه شد. طرفای ساعت 10 صبح بود که بعد از کارهای معمول آب رو جوش کردیم و ماکارونیها رو در آب جوش قرار دادیم و دیگ رو بار گذاشتیم و حمید برای آوردن غذا به طرف آشپزخونه حرکت کرد.
البته قبل از اون بهش گفتم فکر میکنم باید آب هم بهش اضافه کنیم که او گفت نه بابا آب نمی خواد ولی بعد از رفتنش من به نظر خودم عمل کردم و کتری آب رو توی دیگ خالی کردم.
قبل از آمدنش، کادر گردان رو گفتیم که امروز هیچکس غذا نگیره و بیان چادر تسلیحات و ناهار رو اونجا میهمان ما باشن.
حمید بعد از کارش اومد و سفرهها که همون روزنامههای معروف باشند رو پهن کردیم و عکسی گرفتیم و درب دیگ رو برداشتم و خواستم با چنگال محتویات رو هم بزنم که دیدم چنگال در ماکارونی (شما بخونید بتن) فرو نمیره.😔
نگاهی به دیگ انداختم و نگاهی به چشمای منتظر و بعد از اون صدای حمید بلند شد که گفت: رضا آخرش کار خودتو کردی؟!!!🏃
با هر سختی بود دل به دریا زدم و رو به جمع کرده و گفتم: ببخشید در یکی از فرمولهای طبخ اشتباهی رخ داده که امروز رو باید بدون ناهار به شب برسونید! بعد هم یواشکی سرم رو پایین انداختم و از جلوی انظار دور شدم.
این عکس همون عکسیه که اون روز گرفتیم 👇
🔴 فردا عید قربان است. قربان فقط یک اسم و یک عید برای شادی نیست بلکه عقبه ای دارد و مفهومی. مفهومی به پهنای تاریخ انسانیت و بندگی...... از خود گذشتن برای سربلند شدن و ایستاده مردن.
یادش بخیر روزگاری که هشت سالش عید قربان بود. هر روز و..... هر روز و....... هر روز. قربانیانی به قامت اسماعیل و به رعنایی سروهای آزاده .
سلام بر ابراهیم خلیل بزرگ آموزگار فداکاری و ایثار در راه معشوق. آقا جان نمی دانیم چقدر توانسته بودیم در این هشت سال و بعد از آن شاگردان خوبی برای مکتبت باشیم . ولی میدانیم که مادرانی داشتیم که خود فرزندان را راهی مسلخی الهی کردند و در قربان شدنشان شکر گذاردند و گفتند که امانتی بود نزد ما و برگرداندیم.
اسماعیل هایشان هم حال و هوای خوشی داشتند. همانگاهی که در شدت معرکه بر لب جاری می کردند "الهی رضا به رضائک و تسلیما لامرک".
آقا جان حرف ناگفته بی شمار هست و تعریف صحنه ها سخت. از کجا باید گفت و چگونه باید ترسیم کرد. ولی هر چه بود و هر چه گذشت، گذشت . فقط خواستم عرض ارادتی کنم و بگویم که باز هم ایستاده ایم و ایستاده ایم و ایستاده ایم و قدمی پس نمی گذاریم.
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان ، یا جان ز تن بر آید