🍂
🔻 نشانه های شهید
در جبهه رسم شده بود، نزدیک عملیات که می شدیم نشانه های بدن خود را به دیگران می گفتیم تا در صورت شهادت از روی همان نشانه ها شناسایی شویم.
حتی فرم هایی هم از طرف تعاون پر می شد و آنها را مکتوب می کردیم.
آنروز صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازهها زیر آتش میمانند و یا به نحوی شهید میشوند که قابل شناسایی نیستند. هر کس از خود نشانهای میداد تا شناسایی جنازه ممکن باشد. یکی میگفت: «دست راست من این انگشتری است.» دیگری میگفت: «من تسبیحم را دور گردنم میاندازم.» نشانهای که یکی از بچهها داد برای ما بسیار جالب بود. او میگفت: «من در خواب "خُر و پُف" میکنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف میکند، شک نکنید که خودم هست."😂
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 2⃣6⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
تکبیره الاحرام نماز را که گفتند همه برای نماز جماعت آماده می شویم و کنار هم در صف می ایستیم. قبل از نیت یک گربه که اینجا از در و دیوار شهر بالا می رود می آید بین صف نماز، دارد راه خودش را می رود. اما احمد طاقت نمی آورد و دستش را بلند می کند تا گربه را بزند و از صف بیرونش کند. تا متوجه می شوم دستش را از پشت میگیرم،
- هذا حرم آمنا، اینجا حرم امن الهيه. نمیگی چرا با این گربه ها کاری ندارند.
- یعنی تا این حد؟
- بله هذا حرم آمنا، حق نداری مگسی رو روی بدنت بزنی یا بدنت را طوری بخارونی که خون بیاد.
- نه بابا، معلومه اینها رو هم بلدی على آقا.
از سفر که بر میگردم ساکم خیلی سنگین نیست به همه گفته بودم وقت زیادی آنجا نیستیم. خانه خدا برایم آرامش عجیبی داشت. شاید بعد از این همه نگرانی و شبها و روزهای دلهره، این حال برایم لازم بود. آنجا که بودم یک وقت هایی با خودم فکر میکردم این همه آمدند جبهه شهید شدند بعضی هایشان به یک هفته نکشیده، پریدند. یک عده زخمی شدند و من...
نمی دانم اما ته دلم از خدا خواستم که اگر قرار است بروم، مثل حضرت زهرا گمنام باشم.
به فرودگاه رسیده ایم و از پوشش خارج شده ایم. دارم با بچه ها خداحافظی می کنم که می بینم سیدصباح و جودی دنبالم آمده اند. جلو می آیند و با هم دیده بوسی می کنیم.
- جودی، ای والله خوب تلافی کردی.
- مثل همیشه شوخی و جدی جواب می دهد:
- من هنوز تهرانم تو رفتی مکه و برگشتی! کار تو ایول داره على.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂
🔴 نمیدانم چه سری است در حکایت شهدا! گویی روحشان هم دستی در کار دارند تا احساس را در خواننده خاطرات خود بیشتر کنند و حال و هوای خود را منتقل کنند.
درست با شروع انجام اعمال حج به فصلی از خاطرات سردار علی هاشمی و احمد سوداگر رسیدیم که به مکه مشرف شدند و محرم گشتند.
ما هم از این بساط شهدای عزیز استفاده می کنیم و با حضور آنان در این محفل عاقبت بخیری و بهبود اوضاع کشور و سلامتی رهبر عزیز و فرج آقا و سرورمان حجت بن الحسن علیه السلام را از کلام و دعای شهیدان به درگاه الهی طلب می کنیم.
آمین
🍂
🍂
🔻 گوش گذاشتن های بچهها
👈 در جبهه طلاییه بودیم که برادر عزیزم شهید زندی جهت بازدید از بچه ها آمده بود و از ما عکسی گرفت.
نفر جلویی اخوی روزبه هلیسایی (شهید مدافع حرم) نشست. پشت سرش هلیسایی ارکان، سمت چپش رویوران.
شهید زندی و کنار شهید زندی، یاراحمدی سمت راستش عباس حاجیان . پشت سر یاراحمدی و شهید زندی شهید محمود رشیدیان و نفر آخر هم برادر سعیدی ایستاد.
👈 موقعی که عکس گرفته شد ارکان فهمید عباس حاجیان پشت سرش گوش گذاشته، مقداری ناراحت شد که با هم جر و بحث هم کردند. وقتی عکس ظاهر شد دیدیم یکی از بچه ها هم برای عباس حاجیان گوش گذاشته . آنروز چقدر خندیدیم به این صحنه
و یک عکس بیاد ماندنی شد.
@defae_moghadas
🍂
🔴 عصر دوستان بخیر
بی مقدمه عرض کنم که باز هم آقا رحیم ما بر مرکب قلم نشست و بر کاغذ خیال جولان داد و اثر دیگری در این عید عزیز بجا گذاشت.
آزاده عزیز، حاج رحیم قمیشی رو که قبلا هم ازشون خاطره زدیم.
بهرحال سعی ما اینه مطلب بلند نزنیم ولی این یکی رو دلمون نیامد. مطالعه بفرمایید و لذت ببرید 👇