eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر سردار شهید علی هاشمی
یادت باشد #شهید اسم نیست، رسم است شهید عکس نیست که اگر ازدیوار اتاقت برداشتی فراموش بشود شهید مسیر است، زندگیست، راه است، مرام است شهید امتحانِ پس داده است شهید راهیست بسوی خدا... @defae_moghadas
🔴 خاطره داستان بسیار جذاب 🍃یحیای آزاده 🍃 بزودی در همین کانال 👈 دوستان و جوانان خود را برای خواندن این خاطرات دعوت کنید @defae_moghadas 🍂
شــــــ🕊ـــــــهادت معـراج عـروج عـاشقانیستـ ڪ ازقیدجان گذشتندتا براق عشــق آنـان رابہ وادی عـدم ڪشاند وایـن عـدم یعنی دستــ یافتن بہ تـمام اسـرار عالم یازهـ🕊ـرا"مددی"
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 "نماز شب خوان ناشی" نماز شب از مستحباتی بود که خیلی به آن اهمیت می دادیم اما با بعضی نماز خوان ها ، شب ها مشکل داشتیم و روزها، کل کل 🗣 در روزهای سخت آموزش آبی🏊 بودیم و سردی ☃❄️بی سابقه هوا طاقت مان را کم کرده بود . به ما شش نفر یک چادر🎪 داده بودند که باید بدون هیچ تحرکی شب را به صبح می رسانیدم. ولی او دست بردار نبود. نیمه شب 🌑در تاریکی چادر بلند می شد و چند دست و پا را له می کرد تا به آفتابه آبی 💦که از قبل در گوشه‌ای گذاشته بود، برسد. تازه این اول کار بود، وقتی وضو✨ می گرفت با تمام دقتی که داشت همه را خیس می کرد و به اصطلاح وضو را به جماعت مي گرفت. به او می گفتیم بیا و بزرگی کن و قید نماز شب را بزن. این که نمی شود هر شب چند تلفات برای نماز مستحبی شما بدهیم. او هم کوتاه نمی آمد و منبری می رفت و از فواید شب می گفت. تا اینجای کار، خیلی تحملش سخت نبود و می شد با او کنار آمد، ولی فاجعه از زمانی شروع شد که روحانی گردان در سخنرانیش گفت که هر نمازی با کردن، هفتاد0⃣7⃣ برابر ثوابش بیشتر است. به کارهای قبلی اش مسواک زدن هم اضافه شده بود. سر را از لای چادر🎪 بیرون می برد و مسواک می کرد. عمق فاجعه را زمانی متوجه شدیم که برای صبحگاه می خواستیم پوتین ها را با کف های پر از خمیر دندان به پا کنیم.😖😵 آه از نهاد ما درآمده بود. آن روز، هر کس که حال ما را می دید می گفت چرا اول صبح، این پنج 🏃🏃🏃🏃🏃نفر دنبال یک نفر🚶 کرده اند. غلامرضا رضایی حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
@defae_moghadas
🍂🍂 🔻 9⃣6⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی روزهای پایانی این فصل را با من بخوان این عاشقانه ست این فصل را با من بخوان باقی فسانه ست در جزیره همه چیز به هم ریخته است. هر لحظه آتش بیشتر میشود. گرمای تیر بیداد میکند. پشتیبانی ضعیف است و خبر سقوط خطها یکی یکی می رسد. روی خط بیسیم می روم و به درخور که فرماندهی گردان است میگویم: - وضع اونجا چه طوریه؟ - من شاسی بیسیم رو میگیرم شما هرطور برداشت کرديد صدای توپ و خمپاره و موشک بیداد میکند. چاره ای نیست باید مقاومت کند. - ببين محمد میدونم چی بهت میگذره. همه رو میدونم ولی آبروی اسلام به تو بستگی داره. - پیامی که می فرستید خیلی زیاده مگه من کی هستم؟ - این حرفها رو ول کن، هر چه می تونی مقاومت كن. - ولی بال های دو طرف من شکسته میدانم تمام نیروهایش را از دست داده ولی هیچ کمکی نمی توانم برایش بفرستم. - خودت هر کاری کردی، کردی، آبروی اسلام به تو بستگی داره. خودت هر کاری کردی، کردی، فقط همین. شرایط به هم ریخته تر از آنی است که فکر میکردم. با غلامپور و چند تا از بچه ها در قرارگاه نشسته ایم و روی طرح نجات جزيره کار می کنیم. - قنبری، بلند شو برو با مسئول جهاد در جزيره شمالی، اگه شد ضلع شرقی جزیره ی شمالی رو بشکافید و آب بندازید تو جزیره تا سرعت پیشروی شون كند بشه. غلامپور می گوید: - علی بیا بریم قرارگاه عقب تر. اونجا روی طرح کار میکنیم. این طور که نمیشه شیمیایی زدند. نیروها دارند عقب نشینی می کنند. اینجا موندی که چې بشه؟ - کجا برم بعضی از نیروها جلواند. نمی تونم ول کنم عقب برم که، باید تكليف اونها روشن بشه. دیگر نمیتوانم ناراحتی ام را پنهان کنم. سرم را پایین انداخته ام. - حاج احمد برگردم عقب چی بگم؟ جواب مردم را چی بدهم بگم جزيره رو ول کردم، بچه هاتون شهید شدند؟ به همین جا می مونم، روم نمیشه برگردم عقب. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یادش بخیر شهید عبداله محمدیان در دویدن های صبحگاه اشعاری می خواند که تکلیف همه را در عملیات روشن می کرد. آن گاه که محکم پا میزدیم و می خواندیم کوه از جایش اگر بجنبد ✊ تو از جایت.... دندان ها را بهم فشارشان غافل از خدا مشو تو جمجمه را خدا سپاران و این اشعار حماسی چیزی نبود جز سفارشات و توصیه های امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه ✍ اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂🍂 🔻 0⃣7⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی روزهای پایانی این فصل را با من بخوان این عاشقانه ست این فصل را با من بخوان باقی فسانه ست قنبری با شتاب می آید و خبر می دهد که عراقی ها تا دو کیلومتری جاده ی سیدالشهدا آمده اند خیلی سریع دارند جلو می آیند. نیرویی هم در جزیره نمانده. همه دارند عقب نشینی می کنند. اگر هم کسی مانده باشد یا شیمیایی شده یا وسط نیها قايم شده. ساعت نزدیک یازده صبح است. نگاه میکنم به غلامپور که دارد می رود به مرتضی قربانی سر بزند - على تو هم سریع بیا عقب اینجا موندنت کاری رو درست نمیکنه. دایم روی خط بیسیم خبر می دهند که جزیره سقوط کرده و من و ده پانزده نفری که در قرارگاه هستیم به عقب برگردیم. همين طور نشسته ام کنار بیسیم. شاید خبری، کمکی، قاسم آمده و پشت کمرم را گرفته و می گوید - حاج علی پاشو بریم دیگه. هیچ کس اینجا نیست. - بابا ولم كن جزیره داره میره، سیدصباح هم نیست حداقل یک روضه برامون بخونه. ساعت ۱۲ : 45 است همه می گویند باید برگردم عقب و دستور فرماندهی است. دلم راضی نیست. قنبری و یکی دو نفر دیگر را گفتم که بمانند اگر یگان ها آمدند، دستورات لازم را به آنها بدهند. ماشین پایین سوله است قاسم پشت فرمان نشسته و من هم کنار دستش. گرجی و جووند و محمدی هم عقب نشسته اند تا قاسم آمد استارت بزند که روی جاده برود، دیدم هلیکوپترهای عراقی در چند متری زمین در قرارگاه میچرخند. دراد میزنم - وایسا. وایسا، هلیکوپترها روبرو مونند، اومدند. نمیشه با ماشین رو جاده بریم. گرجی دارد داد می زند که الأن اسیر میشویم. - بچهه ها همه میریم پایین در جاده پراکنده میشیم، این طوری بهتره. اطرافمان آب است و نیزارهای بلند هور و بالای سرمان چندین هلیکوپتر که مأموران ویژه از در و پنجره اش آویزان شده اند و ما را با دست نشان می دهند. راهی نیست فقط میدویم وسط نيها، تا گم مان کننده همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂