eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانالکس
کانالکس بزرگترین کانال‌یاب ایران kanalex.ir
🍂 🔻 چاه نفرین 🕳 خود را برای عملیات والفجر مقدماتی آماده می کردیم. هر روز و هر شب ما شده بود رزم و پیاده روی و بخط شدن های غیرمنتظره سه شماره ای. موقعی که بیکار شده بودیم پیش خودم گفتم خوب است یک چاهی بکنم و ببینم به آب خواهم رسید یا خیر. بصورت تفریحی شروع به کندن چاه کردم و کم کم به عمق 2 یا 2/5 متر رسیدم. اما همین چاه در روزهای بعد بلای جان خودمان شد و صدای بچه ها را در آورد. وقتی فرمانده گروهان متوجه این چاه شد سوژه ای در ذهنش شکل گرفت تا قدرت رزم بچه ها را بالا ببرد و آن چیزی نبود جز رفتن تک تک نیروها در چاه 😁 و بیرون آمدن از آن. با سخت شدن کار تلفاتی هم دادیم . به خاطر تنگی گودال و عمق نسبتا زیاد، یکی زانویش زخمی شد و دیگری سرش🤕 و ..... دیگر مرا رسما نفرین می کردند و از کار نسنجیده ام گله می کردند تا اینکه....... در یک هماهنگی بین بچه ها و دور از چشم فرمانده 👮 که حالا علاقه عجیبی هم به این چاه پیدا کرده بود آن را پر کردیم و خیال همه را راحت 😆. عباس نصیری کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 اولین دیدار با خانواده پس از آزادی خاطرات برادر آزاده 👈 غلامرضا باورصاد ~*~**~*~ مادرم که چشمانش ضعیف بود اول کمی به عقب تر رفت و سپس با اینکه نای راه رفتن نداشت و حتی صدایش بسختی بالا می آمد ابتدا فریادی زد و سپس کِل و گاله ... اولین کسی که هراسان به نزد مادرم آمد خواهرانم بودند . آنها اول مرا نشناختند ولی بعد مادرم که به روی زمین افتاده بود و شکرت خدا می کرد به خواهرانم با لبانی خشک و مبهوت گفت : دا یو گگووتون غلومرضای و بعد ادامه ماجرا و کل فامیل آمدند ... غروب آن روز نامزدم که در مدت اسارتم ازدواج کرده بود ، در حالیکه فرزندی در بغل و دو فرزند قد و نیمقدش پشت سرش بودند به همراه او که سیل اشک هایش جاری بود را دیدم . او هم مشقت زندگی و زایمان سه فرزند و گذر عمر چهره اش را دگرگون کرده و در همین حال وارد خانه مان شد و من با دیدن او و فرزندانش برای همه آرزوهای از دست رفته ام از عمق وجودم و ناله ناشنیده کردم ... من تا آن روز، هنوز مهر نامزد سابقم را در دل داشتم و با دیدن او به همراه فرزندانش بغضی در گلویم آمد و .... ~*~**~*~ غلامرضا باورساد در سال ۱۳۸۶ بازنشست شد و سرانجام در سال ۱۳۹۰ به دلیل تومور مغزی و ریوی به رحمت خدا رفت . غلامرضا اهل مطالعه بود و اطلاعات پزشکی خیلی خوبی داشت و یکی از ناراحتی هایش این بود که نتوانسته بود رشته پزشکی را ادامه بدهد . او به زبان های انگلیسی و عربی تسلط داشت و قرآن مجید را تفسیر می کرد . روح بزرگ و پرفتوحش قرین رحمت خداوندی باد . کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
#شهید_مفقودالاثر_سعید_ممبینی از بچه‌های خوزستان (رامهرمز) و از نیروهای تیپ امام حسن مجتبی (ع) و لشکر 31 عاشورا شهادت یا اسارت : نامعلوم @defae_moghadas2
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
👈 👉 تنها اطلاعی که از برادر مفقودالاثر سعید ممبینی در اختیار است ،حضور ایشان در عملیات کربلای 5 بوده که از ناحیه سر مجروح شده اند و دو نفر با لباس کردی مجروح را سوار ماشین کرده و با خود برده اند و پس از آن از نامبرده هرگز اطلاعی به دست نیامد. در ضمن این بزرگوار مدتی هم در لشکر 31 عاشورا خدمت کرده اند . خانواده ایشان سالهاست چشم به در و منتظر نشانه ای از عزیزشان هستند ، و از یاران هم رزم و دوستان ، طلب یاری دارند ،باشد که کوچکترین خبری از برادر ، 35 سال انتظار را پایان بخشد. از همه عزیزان بزرگوار خواهشمندیم چنانچه از نامبرده اطلاعی دارند با مدیر کانال حماسه جنوب در میان بگذارند. @defae_moghadas @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 نواهای ماندگار شهیدان والفجر۸ 💠 حاج صادق آهنگران سلام من، به شهیدان کشورم ایران 💠 اردیبهشت 1393 @defae_moghadas 🍂
مژده‌ى میلاد تو، نفحه‌ى باد صباست / رایحه‌ى یاد تو با دل ما آشناست آمدى و باب هر حاجت دلها شدى / باب حوائج تویى، نام تو ذکر خداست 🌸میلاد اباالرضا، امام موسی کاظم علیه السلام مبارک باد🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 😅🎭 "ریش قلابی" عملیات را با همه مشکلاتش پشت سر گذاشته بودیم. هنوز گرد غمبار دوستان سفر کرده را در سر داشتیم که سفر مشهد💠 را برای تجدید روحیه مهیا کردند. در راه برگشت، برای شادابی😂 دوستان و همسفران دست به کار ریش مصنوعی خود که همیشه همراهم بود شدم. در مکانی بین راه ایستادیم تا استراحتی کنیم. از فرصت استفاده کرده و در اتاقکی ریش مصنوعی را بر چهره چسبانده، شال سبزی بر کمر و دستاری بر سر از اتاقک خارج شدم.👳 در همان لحظه چشم نگهبان پارک👴 که بمن افتاد، ناباورانه دست‌ها را به سینه چسباند و با بغضی در گلو و چشمی اشکبار رو بمن کرد و گفت : "یا صاحب الزمان" 😯 در حالی که دست و پای خود را گم کرده بودم، پرسید: از کجا تشریف آوردید آقا؟ "، بی‌خبر از برداشت او گفتم: " از بالا آمدم."👼 این بار دست ها را بر سر گذاشت و صلوات پشت صلوات👴 می‌فرستاد. تازه متوجه برداشت او شده بودم. بچه‌های گردان کم کم دور ما حلقه زده و لبخندزنان☺️ نگاهمان می‌کردند. خواستم او را رها کنم و بروم که گفت: " کجا آقا! مگر من می‌گذارم" هرچه می‌گفتم پدر جان اشتباه گرفتی، زیر بار نمی‌رفت تا اینکه لبه ریش مصنوعی را در جلو دیدگان دوستانی که قرار بود غافلگیرشان کنم پایین زدم و گفتم:"پدرم ببین اشتباه گرفتی!! برای لحظاتی با دهان😧 باز فقط نگاهم می‌کرد و مات و مبهوت اشتباه خود و بازیگوشی ما مانده بود. و قهقهه بچه‌ها که این بار مرا در غافلگیری می‌دیدند.😎😜 راوی : کاظم هویزه گردان کربلا حماسه جنوب @defae_moghadas استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂