eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
مژده‌ى میلاد تو، نفحه‌ى باد صباست / رایحه‌ى یاد تو با دل ما آشناست آمدى و باب هر حاجت دلها شدى / باب حوائج تویى، نام تو ذکر خداست 🌸میلاد اباالرضا، امام موسی کاظم علیه السلام مبارک باد🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 😅🎭 "ریش قلابی" عملیات را با همه مشکلاتش پشت سر گذاشته بودیم. هنوز گرد غمبار دوستان سفر کرده را در سر داشتیم که سفر مشهد💠 را برای تجدید روحیه مهیا کردند. در راه برگشت، برای شادابی😂 دوستان و همسفران دست به کار ریش مصنوعی خود که همیشه همراهم بود شدم. در مکانی بین راه ایستادیم تا استراحتی کنیم. از فرصت استفاده کرده و در اتاقکی ریش مصنوعی را بر چهره چسبانده، شال سبزی بر کمر و دستاری بر سر از اتاقک خارج شدم.👳 در همان لحظه چشم نگهبان پارک👴 که بمن افتاد، ناباورانه دست‌ها را به سینه چسباند و با بغضی در گلو و چشمی اشکبار رو بمن کرد و گفت : "یا صاحب الزمان" 😯 در حالی که دست و پای خود را گم کرده بودم، پرسید: از کجا تشریف آوردید آقا؟ "، بی‌خبر از برداشت او گفتم: " از بالا آمدم."👼 این بار دست ها را بر سر گذاشت و صلوات پشت صلوات👴 می‌فرستاد. تازه متوجه برداشت او شده بودم. بچه‌های گردان کم کم دور ما حلقه زده و لبخندزنان☺️ نگاهمان می‌کردند. خواستم او را رها کنم و بروم که گفت: " کجا آقا! مگر من می‌گذارم" هرچه می‌گفتم پدر جان اشتباه گرفتی، زیر بار نمی‌رفت تا اینکه لبه ریش مصنوعی را در جلو دیدگان دوستانی که قرار بود غافلگیرشان کنم پایین زدم و گفتم:"پدرم ببین اشتباه گرفتی!! برای لحظاتی با دهان😧 باز فقط نگاهم می‌کرد و مات و مبهوت اشتباه خود و بازیگوشی ما مانده بود. و قهقهه بچه‌ها که این بار مرا در غافلگیری می‌دیدند.😎😜 راوی : کاظم هویزه گردان کربلا حماسه جنوب @defae_moghadas استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
زیر علم امام کاظم بودن غرق کرم امام کاظم بودن خوب است ولی عجب صفایی دارد یک شب حرم امام کاظم بودن 🔷 ولادت حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام مبارک @defae_moghadas 🍂
🔴 سلام و عرض تبریک میلاد امام موسی بن جعفر علیه السلام خاطرات دنباله داری که از امروز تقدیم شما میشه مربوط به رزمنده عزیزی است به نام سید مهدی موسوی که خاطرات خود رو برامون از اولین اعزامشون به عملیات والفجر هشت ارسال کردند و به سادگی به مسایل پیرامون خودش پرداختن که ان شاالله مورد توجه قرار بگیره. البته خاطرات برادر عزیز داریوش یحیی به جای خود محفوظ هست که بعد از تکمیل و ویرایش به اشتراک خواهیم گذاشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔶 1 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ سال ۶۴ بود در کلاس اول دبیرستان درس می خواندم. در آن زمان برای ما کلاسی به اسم طرح کاد گذاشته بودند که آن روز به مدرسه نمی رفتیم و برای یاد گرفتن حرفه ای در بیرون از مدرسه مشغول می شدیم. معلمی داشتیم به نام آقای اژدری که می آمد و ما را حضور و غیاب می کرد. من بچه روستایی صاف و ساده بودم و اصغر هم که بچه اصفهان بود و در خونه خواهرش زندگی می کرد و با هم درس می خواندیم. ⭕️ برای مثال یکی می رفت پیش تعمیرکار خودرو و یا موتورساز یا نجاری و غیره که بعدها مدارس فنی حرفه ای راه افتاد. من و دوستم اصغر به واسطه یکی از هم محله ای ها رفتیم توی بیمارستان سینا که نزدیک به دبیرستانمان بود تا طرح خود را بگذرانیم. وقتی رفتیم پیش رئیس بیمارستان با یک قیافه جدی بما گفت:" از بچه های بی تربیت خوشم نمیاد. لباس تنگ نپوشید و به خانم های پرستار بی احترامی نکنید. هر کاری که گفتن باید انجام بدید حتی اگر گفتن زباله ها را جمع کنید". قبول کردیم و هر روز پنجشنبه ها به بیمارستان می رفتیم. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔶 اولین اعزام من 2 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ روز اول ما را به بخش جراحی مردان معرفی کردند. خانم اللهی رئیس بخش ما را با پرستارها آشنا کرد. بوی بد بخش حالم را خراب کرد و از بخش دوان دوان بیرون رفتم. ولی کم کم عادت کردم توی بخش با خانم پرستاری که قد بلند و چهره زیبایی هم داشت آشنا شدم. تمام کارهایی که باید یاد می گرفتیم را بما با حوصله تمام یاد می داد. ( پانسمان کردن، بخیه کردن، شستن و ضد عفونی کردن زخم ها) در آن روزها مجروحین زیادی را می آوردن و همیشه بخش جراحی مردان پر بود از مجروح. ⭕️ با دیدن مجروحین تصمیم گرفتم که باید هر طور شده به جبهه بروم. از شناسنامه کپی گرفتم و کپی را دستکاری کردم و از کپی، کپی گرفتم، یا علی گفتم و رفتم سپاه اهواز. چون قدم بلند بود کسی شک نکرد و با کاروان محمدرسول الله اعزام شدم. ⭕️ چون دوره ندیده بودم به پادگان شهید بخردیان بهبهان اعزام شده و مدت ۴۵ روز دوره فشرده بما دادند و ما را بین گردان های اهواز تقسیم کردن که شانس ما خورد به همان گردانی که پدرم در آن خدمت کرده بود. زمانی که نامش گردان ایثار بود ولی الان به حضرت جعفرطیار تغییر نام داده ولی چون پدرم همیشه از اخلاق خوب حاج اصغر و حاج مجید و حاج حمید و حاج محمود و مخصوصا از شهید حمید محرابی تعریف می کرد انگار قبلاً تو گردان بودم. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
@defar_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا