eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
@defae_moghadas
🍂 🔶 اولین اعزام من 8 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ من اول خواستم با بیل بزنمش که شهید محرابی صدام زد و گفت سید نزنش. اونو بازرسی بدنی کردم و پیش شهید محرابی بردم و به سنگرم برگشتم. شهید محرابی منو صدا زد و گفت آقا سید بیا ببین این چه می گه، ما عربی بلد نیستیم. ⭕️ رفتم؛ اسیر عراقی هیکل درشتی داشت و با سری کچل و شکمی بزرگ، می گفت "اخذونی طهران". به شهید محرابی گفتم داره می گه منو ببرید تهران. ⭕️ ایشان گفتن ازش بپرس چرا می خواد بره تهران؟ عراقیه گفت :"طهران یطون دجاج" یعنی تهران به اسیرها مرغ میدن😂. بعد از ترجمه کردن کلام عراق، شهید محرابی و چند نفر دیگه که اونجا بودن زدن زیر خنده. ⭕️ تقریباً بعد از ظهر شده بود که دو یا سه تانک عراقی به خاکریز ما حمله ور شدن. یکی از اون ها رو منهدم کردیم و نیروهای عراقی که پشت تانک ها بودن رو به هلاکت رسوندیم. چند تا از عراقی ها با فاصله کمی از من کنار خاکریز افتاده بودن. ما فکر کردیم که مردن ولی هوا که مقداری داشت تاریک می شد بلند شدن و به طرف عراق فرار کردن. با صدای بلند فریاد زدم، فرار کردن، فرار کردن، که بچه ها اون ها رو بستن به رگبار و تعداد زیادی از اون ها رو به هلاکت رسوندن. ادامه دارد ⏪⏪ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔶 اولین اعزام من 9 🔶 والفجر 8 🔶 سید مهدی موسوی ⭕️ شهید میناوی کنار من بود، توی همون چند لحظه که نزدیک هم بودیم طوری شده بود که انگار سال هاست همدیگه رو می شناختیم. رو کرد بمن و گفت بچه ها که خواستن برن عقب من اصرار کردم و موندم و تا آخر ماموریت گردان این جا خواهم موند. ⭕️ داشتیم با هم صحبت می کردیم که حاج اصغر دستور شلیک دادن و شهید میناوی با آرپیجی شروع به زدن تانک های دشمن کرد. هرکدوم رو که می زد با صدای بلند می گفت "زدمش"، "زدمش" و من هم سعی می کردم براش گلوله پیدا کنم. وقتی مشغول اوردن گلوله بودم، آمدم و دیدم ایشون شهید شدن. ⭕️ با چشمانی باز در حالی که داشت به آسمون نگاه می کرد. کنار خاکریز افتاده بود که نگاهی به او کردم و دیدم که چه راحت خوابیده. با دستم چشماش رو بستم و تو دلم ازش خواهش کردم که در آخرت دست ما رو هم بگیره. ادامه دارد ⏪⏪⏪ @defae_moghadas استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 👹شکار عراقی با گروهان اشرف ، دسته شهید رستمی فر در منطقه ماووت کردستان عراق مستقر بودیم. در سنگر کمین با برادر سعید حویزاوی نشسته بودم . یک آن فکر کردم هوای سرد🌬و برفی🌨 برای شکار عراقی ها با قناسه فرصت خوبی است. به همین دلیل با خوشحالی رفتم پیش سید حسن و گفتم : اجازه می دی برم با قناسه شکار کنم ؟ زیر چشمی نگاهم کرد و گفت : مگه بلدی؟ گفتم : ها که بلدم ... یه دوره یه روز در پادگان دیدم ! سید گفت : اگه واقعا تونست، یه هفته تشویقی بهت می دم ! من که دلم نمی خواست یک لحظه از پیش بچه ها بروم اما نفس کار خیلی حال👌 می داد . دوان دوان پیش سعید رفتم . او وقتی فهمید می خواهم چه بکنم اولش گفت : سید بهت اجازه نمی ده ! گفتم : کجای کاری اجازه گرفتم ! گفت : بچه! بشین سر جات ... سنگر کمین را لو می دیا!😠 گفتم : کارت نباشه فکر همه چی رو کردم . بعد از سنگر کمین دور شدم و در یک جای مناسبی نشستم به طرف خط عراقی ها نشانه گرفتم . یکهو یک عراقی👿 آفتابه بدست مقابل چشمم ظاهر شد . قلبش را نشونه گرفتم اما تیر به خورد😂 و از دست عراقی به طرف دیگر افتاد . او هراسان روی زمین خوابید . تیر بعدی را شلیک کردم که به پایش اصابت کرد . چند نفر عراقی از سنگری به طرف او دویدند که تیر سوم را شلیک کردم و با این تیر، یکی از عراقی ها نقش زمین شد . از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم که ناگهان یک تیر به کلاهم اصابت نمود و بعد دیگر کسی را ندیدم . زیرا عراقی ها موضع مرا به شدت زیر آتش خود قرار دادند و من مجبور شدم به کانال برگردم . وقتی سید کربلایی مرا دید ؛ کارم را تحسین کرد و طبق قولش یک هفته به من مرخصی داد . ☺️😘 راوی : برادر مرتضی شهابی رزمنده گردان حماسه جنوب ، خاطرات @defae_moghadas نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
❁﷽❁ #السلام_حضرٺ_ارباب❤️🌿 خوش‌بادنسیمےڪه‌ز ایوانِ تو باشد شاداسٺ‌هرآنکس‌ڪه‌پریشانِ‌توباشد ایڪاش‌ڪه‌صدبار ز عشقِ توبمیرم هر بار سرم بر روے دامانِ تو باشد #صباحڪم_حسینی @defae_moghadas 🍂
من آن ابرم که بارانش«تو»هستی همان یوسـف که کنعـانش‌«تو»هستی مسافــر میشـوم تا آخرِ عمـــر در آن راهی که پایانش«تو»هستی... 🌼اَلّلهُمَّـ ؏عَجِّل‌ لِوَلیِّڪَ الفَرَج🌼 سلام صبح تون امام زمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 آخ کمرم! خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟ پسر فوق العاده بذله گویی بود. گفت: با اخلاص بگویم؟ گفتم: با اخلاص بگو. گفت: از خدا دوازده فرزند پسر می خواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم و خودم فرمانده دسته شان باشم. شب عملیات آنها را ببرم در میدان مین رها کنم، بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!😂 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
🍂 🔻 زنگ انشاء به نام خدا من می خواهم در آینده شهید بشوم. چون... معلم که خنده اش گرفته بود، 👱 پرید وسط حرف مهدی و  گفت: «ببین مهدی جان! 👆موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.  مثلاً، پدر خودت چه کاره ست؟ آقا اجازه!☝️ شهید شده...❣ 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا