🍂
🔶 اولین اعزام من 12
🔶 والفجر 8
🔶 سید مهدی موسوی
⭕️ دشمن فکر کرده بود با آتش تهیه ای که رو سرمون ریخته، همگی رو از بین برده ولی با تاکتیکی که فرمانده عزیز و دلاورمان حاج اصغر معینی اتخاذ کردن تونستیم با دستور شلیک از طرف ایشون تمام تانک های دشمن را مورد حمله قرار بدیم.
⭕️ نیروی که به ما حمله کرده بود گارد ریاست جمهوری عراق بود که واقعاً از نظر قد و قامت هر کدام برابر با چند نفر از ما بودن ولی متجاوز همیشه ترسوه، به طوری که یکی از بچه های گردان که سن و سالی نداشت با یکی از تکاوران عراقی تن به تن درگیر شد و تونست اون عراقی رو به هلاکت برسونه.
⭕️ درگیریِ سخت و طاقت فرسایی بود و تا نزدیک غروب طول کشید و در همین حین بود که نیروی تازه نفس نمی دونم از کدوم لشکر یا گردان اومدن و به جای ما مستقرشدن وگردان جعفرطیار که حالا دیگه کلا ده یا دوازده نفر بودیم همه با یک لندکروز به عقب برگشتیم.
ادامه دارد ⏪⏪⏪
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 یادش بخیر
یادش بخیر روزایی که برای هم می مردیم و غم هم رو برنمی تافتیم....
(شهید) مجتبی مرعشی رو دیدم که پیکر شهیدی رو روی دوشش انداخته و با زحمت به عقب می بره.
اول فکر کردم یه زخمی رو به عقب می بره.
گفتم: « زنده میمونه؟».
نگاه خاصی بهم کرد که فهمیدم روحش پرواز کرده.
مجتبی خودش را مسئول می دانست که حتما آن پیکر یه شهید ما جا نمونه.
چه روزهایی بود!... چه آدم هایی!... چه لحظاتی!...
حالا چی........؟
بعضی ها
بخاطر یکم بیشتر جمع کردن
حاضرن بچه های همونا رو هم
جا بذارن تا خود عقب نمونن
#مردان انقلابی
#نامردان لیبرالی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 التماس دعا 🙏
خیلی شوخ و با روحیه، 😉
وقتی به او التماس دعا میگفتیم یا از او تقاضای «شفاعت» میکردیم میگفت: 🤔
مسئلهای نیست✌️قطعه عکس سه در چهار
و یک کپی شناسنامه بیار ببینم برات چکار میتوانم بکنم.
در ادامه هم می گفت 👇
حتماً گوشات پیدا باشن، 😳
عینک هم نزده باشی
شناسنامه هم باید عکسدار باشد. 😢
🍂 حالا ما موندیم و شفاعت شماها و
اون دل پاکتون 😭
با یه کپی و اصل از همه دار و ندار دنیایی مون......
تا فقط دستمون رو بگیرید
التماس دعا 😔
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔴 نواهای ماندگار
❣️ حاج صادق آهنگران
❣️ بمناسبت ماه محرم
🎤 هر رمز پیروزی بوَد با نام زهرا (س)
رزمنده شو آماده در ایام زهرا (س)
قربان زهرا (س)
🔴 به ما بپیوندید ⏪
حجم: 2.17 MB
در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🍺🍷بهترین روز شکمی
در جزیره مجنون مستقر بودیم . کنار آبراه و روی جاده....
بیشتر اوقات برای نهار یا شام به ما کنسرو لوبیا 🍲می دادند و خودشون کنسرو ماهی🐟🐠 می خوردند. یک روز به بچه ها گفتم:
دیگه این کنسرو لوبیاها از گلوم پایین نمی ره !زده شدم از لوبیا! نظرتون چیه برم چندتا کنسرو ماهی بیارم !?
اونا با تعجب😳 گفتند:
برو بابا ! یکی هم بهت نمی دن می خواهی چند تا بیاری؟
چیزی نگفتم و از چادرمان بیرون رفتم . نگاهی به اطراف انداختم و دیدم فرماندهی جلسه دارد . خودم را سریع توی چادر تدارکات انداختم و یک کارتن نصفه کنسرو ماهی برداشتم و بدو به طرف چادر مان فرار کردم و زود کنسروهارا بین بچه ها تقسیم کردم .
ذوق زده 😘گفتند :
چطور از تدارکات کنسرو گرفتی?
گفتم :
فعلا بخورید یکم قوت💪 بگیرید تا بهتون بگم چطوری گرفتم !
بعد از خوردن کنسرو ، گفتم :
بچه ها !طوری که هیچ کس نفهمه بقیه کنسرو ها را قایم کنید چون اگر بفهمند که به تدارکات تک زدیم حسابی تنبیه میشم .😵
بچه گفتن مگر تک زدی ؟😱
گفتم په نه په ! دوستانه تقدیم کردن 😏....! !
اون روز یکی از خاطره انگیز روزهای شکمی ما شد.
〰😂〰😂〰😂〰
راوی : مرتضی شهابی
رزمنده گردان کربلا
حماسه جنوب ، خاطرات
@defae_moghadas
🍂