🍂
🔻 التماس دعا 🙏
خیلی شوخ و با روحیه، 😉
وقتی به او التماس دعا میگفتیم یا از او تقاضای «شفاعت» میکردیم میگفت: 🤔
مسئلهای نیست✌️قطعه عکس سه در چهار
و یک کپی شناسنامه بیار ببینم برات چکار میتوانم بکنم.
در ادامه هم می گفت 👇
حتماً گوشات پیدا باشن، 😳
عینک هم نزده باشی
شناسنامه هم باید عکسدار باشد. 😢
🍂 حالا ما موندیم و شفاعت شماها و
اون دل پاکتون 😭
با یه کپی و اصل از همه دار و ندار دنیایی مون......
تا فقط دستمون رو بگیرید
التماس دعا 😔
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔴 نواهای ماندگار
❣️ حاج صادق آهنگران
❣️ بمناسبت ماه محرم
🎤 هر رمز پیروزی بوَد با نام زهرا (س)
رزمنده شو آماده در ایام زهرا (س)
قربان زهرا (س)
🔴 به ما بپیوندید ⏪
حجم: 2.17 MB
در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🍺🍷بهترین روز شکمی
در جزیره مجنون مستقر بودیم . کنار آبراه و روی جاده....
بیشتر اوقات برای نهار یا شام به ما کنسرو لوبیا 🍲می دادند و خودشون کنسرو ماهی🐟🐠 می خوردند. یک روز به بچه ها گفتم:
دیگه این کنسرو لوبیاها از گلوم پایین نمی ره !زده شدم از لوبیا! نظرتون چیه برم چندتا کنسرو ماهی بیارم !?
اونا با تعجب😳 گفتند:
برو بابا ! یکی هم بهت نمی دن می خواهی چند تا بیاری؟
چیزی نگفتم و از چادرمان بیرون رفتم . نگاهی به اطراف انداختم و دیدم فرماندهی جلسه دارد . خودم را سریع توی چادر تدارکات انداختم و یک کارتن نصفه کنسرو ماهی برداشتم و بدو به طرف چادر مان فرار کردم و زود کنسروهارا بین بچه ها تقسیم کردم .
ذوق زده 😘گفتند :
چطور از تدارکات کنسرو گرفتی?
گفتم :
فعلا بخورید یکم قوت💪 بگیرید تا بهتون بگم چطوری گرفتم !
بعد از خوردن کنسرو ، گفتم :
بچه ها !طوری که هیچ کس نفهمه بقیه کنسرو ها را قایم کنید چون اگر بفهمند که به تدارکات تک زدیم حسابی تنبیه میشم .😵
بچه گفتن مگر تک زدی ؟😱
گفتم په نه په ! دوستانه تقدیم کردن 😏....! !
اون روز یکی از خاطره انگیز روزهای شکمی ما شد.
〰😂〰😂〰😂〰
راوی : مرتضی شهابی
رزمنده گردان کربلا
حماسه جنوب ، خاطرات
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 طنز جبهه
🔅 مجروح
می گفت در یكی از عملیات ها برادری مجروح می شود و به حالت اغما می افتد.
آمبولانسی 🚑 كه شهدای منطقه را جمع می كرده و به معراج می برده از راه می رسد و او را قاطی بقیه می اندازد بالا و گاز ماشین را می گیرد و دِ برو. راننده در آن جنگ و گریز تلاش می كرده كه خودش را از تیررس دشمن دور كند و از طرفی مرتب ویراژ می داده تا توی چاله چوله های ناشی از انفجار نیفتد، كه این بنده خدا در اثر جابه جایی و فشار به هوش می آید ویك دفعه خودش را میان جمع شهدا می بیند.
اول تصور می كند كه ماشین دارد مجروحین را به پست امداد می برد، اما خوب كه دقت می كند می بیند نه، انگار همه شهید شده اند و تنها اوست كه سالم است.
دستپاچه می شود و و هراسان 😱 با صدای بلند بنا می كند داد و فریاد كردن كه:
برادر! برادر!
منو كجا می بری، من شهید نیستم، نگه دار می خواهم پیاده بشوم، منو اشتباهی سوار كردید، نگه دار من طوریم نیست...
راننده كه گویی فرصتی پیدا کرده بود برای شوخی یا شایدم جدی، با همان لحن داش مشتی اش می گوید:
تو هنوز بدنت گرمه، حالیت نیست.
دراز بكش، بذار به كارمون برسیم.
او هم دوباره شروع می كند كه :
به پیر و پیغمبر من چیزیم نیست، خودت نگاه كن ببین.
و راننده می گوید:
بعداً معلوم می شود.
خودش وقتی برگشته بود می گفت:
این عبارات را گریه می كردم و می گفتم.
اصلا حواسم نبود كه بابا! 🤔
حالا نهایتاً تا یك جایی ما را می برد، بر می گردیم دیگر.
ما را كه نمی خواهد زنده به گور كند.
اما او هم راننده با حالی بود چون این حرف ها را آنقدر جدی می گفت كه باورم شده بود شهید شده ام.😂
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
رفتید ولی بیاد ما میمانید
در خاطر سرخ لاله ها میمانید
سرباختگان راه عشق ای شهدا
ما رفتنی هستیم و شما میمانید
@defae_moghadas
🍂